در ديده مردم پارسا ، زشت ترين خوى زمامداران اين است كه بخواهند مردم ، آنان را دوستدار بزرگ منشى شمارند وكارهايشان را به حساب كبر و خودخواهى بگذارند ، و خوش ندارم كه در خاطر شما بگذرد كه من دوستدار ستودنم و خواهان ستايش شنودن . سپاس خداى را كه چنين نيستم ، و اگر ستايش خواه بودم ، آن را به خاطر فروتنى در پيشگاه خدا وا مى گذاردم ... .
پس به زبانى كه باگردنكشان سخن مى گويند ، با من سخن مگوييد ، و چنان كه از حاكمان تندخو ، كناره مى جويند ، از من كناره مجوييد ، و براى من ، ظاهرسازى و خودنمايى نكنيد ، و بر من گمان مبريد كه اگر حرف حقّى بگوييد ، پذيرفتنش بر من سنگين و دشوار است ، و خيال نكنيد كه من مى خواهم كه بزرگم شماريد ؛ چه ، آن كسى كه شنيدن سخن حق و يا نماياندن عدل بر او سنگين آيد ، اجراى حق و عدل ، بر وى سنگين تر مى نمايد .
و سرانجام ، از سخنان خود چنين نتيجه مى گيرد كه :
فَلا تَكُفّوا عَنّي مَقالَةً بِحَقٍّ أو مَشورَةً بِعَدلٍ ، فَإِنّي لَستُ فى نَفسي بِفَوقِ أن اُخطِئَ و لا آمَنُ ذلِكَ مِن فِعلي إلّا أن يَكفِيَ اللّهُ مِن نَفسي ما هُوَ أملَكُ بِهِ مِنّي .۱پس از گفتن حق يا رايزنى در عدالت ، خوددارى نكنيد كه من ، نه برتر از آنم كه خطا كنم ، و نه در كار خويش از خطا ايمنم ، مگر آن كه خداوند ، مرا كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است .
امام على عليه السلام در اين كلام ، تصريح مى كند كه اگر كفايت خدايى و عصمت الهى نبود ، خطاكردن وى نيز ممكن مى نمود ، و با اين كه از مصونيت الهى برخوردار است ، از مردم مى خواهد كه شخصيت سياسى و معنوى اش مانع از انتقادكردن آنان نباشد و تأكيد مى كند كه اگر در حكومت او كارى را نادرستْ تشخيص دادند ، حتماً به او تذكّر دهند .