نگاهي به مقاله «دفاع از حديث(1)» - صفحه 121

از سوى ديگر، اگر پيامبر، خود برتر از قرآن است (به شهادت آيه: و اتّبعوا النّور الّذي أنزل معه۱ ، قرآن، همراه پيامبر نازل شده و اصل، پيامبر است و قرآن، فرع از پيامبر و همراه اوست) و قرآن هم هيمنه بر كتب قبلى دارد، آن وقت، چگونه ممكن است كه پيامبر بخواهد با پرسش از ديگر پيامبران، شك و ريب خود را برطرف كند؟ و اگر گفته شود كه از باب «إيّاك أعنى» هم نيست، (خود پبامبر هم كه شك ندارد) پس نزول آيه، لغو خواهد بود.
برروى هم، به نظر مى رسد همان «إيّاك» بهترين تفسير است كه بنابراين تفسير، هيچ اشكالى ندارد كه خداوند مسلمانان را ارجاع دهد كه از اهل كتاب سؤال كنند؛ آن هم در مسئله اى خيلى مهمتر از آنچه در آيه فاسئلوا أهل الذّكر آمده. آنجا سخن از پرسش در باره رجالى است كه قبلا به آنها وحى شده و اينجا سؤال از محتواى وحى است كه بر پيامبر نازل شده است.
3ـ نكته بعدى اينكه فرموده اند: تنها در يك مورد (انبيا/105)، برخى گفته اند مراد از: «من بعد الذّكر» تورات است كه به احتمال زياد، آنجا هم مراد، قرآن است و نظر به اينكه قرآن بر همه كتب آسمانى و از جمله زبور، تقدّم رتبى دارد، باتعبير من بعد الذّكر آمده است. ۲
به نظر مى رسد با دقّت در آنچه در آيه 47 سوره انبيا آمده، اين مطلب هم چندان اعتبارى نداشته باشد. چون قرآن مى فرمايد: «ولقد آتينا موسى و هارون الفرقان وضياء و ذكرا للمتّقين». وقتى قرآن صراحتا از تورات، تعبير به «ذكر» كرده، دليلى ندارد كه آيه «من بعد الذكر» را به قرآن تفسير كنيم.
4ـ چهارمين نكته: در خود آيه «فاسئلوا أهل الذّكر» نكاتى قابل بررسى است. يكى اينكه ذكر، به پيامبر تفسير شده (به قرينه آيه سوره طلاق) و اين يك تفسير مسلّم نيست؛ چون احتمال داده شده كه منظوراز «ذكر»، قرآن و يا جبرئيل

1.اعراف/۱۵۶

2.فصلنامه علوم حديث، ش۲، ص۹۶

صفحه از 119