آخرين سخن
در تمام مدّتى كه ابوشاكر سخن مىگفت ، امام حتى يك بار هم چيزى نگفت . شاگردان امام كه حضور داشتند ، دو سه بار خواستند چيزى بگويند ؛ ولى امام به آنها اشاره مىكردند كه ساكت باشيد .
سخنان ابوشاكر تمام شد ؛ ولى امام همچنان ساكت بود . گويا منتظر بود باز هم اگر مطلبى دارد، بگويد . چند لحظه گذشت .
الهى : سخنت تمام شد ؟
مادّى : آخرين حرف من ، اين است كه تو شناخت خداى ناديده را وسيلهاى براى رسيدن به رياست و ثروت و خوشگذرانى قرار دادهاى و ديگر ، سخنى ندارم .
پاسخ به انتقادها
الهى : اينك كه سخن تو تمام شد ، پاسخ انتقادهاى تو را مىدهم ؛ ولى جواب را از آخرين قسمت انتقادها شروع مىكنم :
گفتى من از اين جهت ، مردم را به خداپرستى دعوت مىكنم كه به وسيله فريب دادن آنها داراى نفوذ و ثروت شوم و خوشگذرانى نمايم .
اگر زندگى من مانند خليفه ( زمامدار وقت ) بود، اين اتّهامْ درست بود و انتقاد تو به جا ؛ ولى خودت امروز در اينجا غذاى روز مرا ديدى و مشاهده كردى كه چند لقمه نان خالى است . از تو دعوت مىكنم كه امشب به خانه من بيايى تا غذاى شب مرا هم ببينى و مشاهده كنى اثاث خانه من چيست؟
اگر من خواهان جمعآورى ثروت بودم تا [ به گفته تو ، ]زندگى را به خوشى بگذرانم ، لزومى نداشت كه از راه تبليغ خداپرستى به اين مقصد برسم، من مىتوانستم از راه كيمياگرى ثروتمند گردم و يا مىتوانستم از راه بازرگانى سرمايهدار شوم، خصوصاً كه اطلاعات من راجع به اوضاع كشورهاى ديگر ، بيش از بازرگانان است و مىدانم كه در هر كشور ، چه نوع كالايى توليد مىشود و كدام يك را مىتوان به كشورهاى ديگر برد تا سود [ بيشترى ] به دست آيد .
از بازرگانان اين شهر بپرس كه : در اصفهان و ارزنة الروم و كيليكى ، چه نوع كالايى توليد مىشود كه خريد آن از لحاظ تجارى براى بازرگانى كه آنها را وارد جزيرةالعرب مىنمايد ، سود دارد ؟
من تصوّر نمىكنم كه آنها بتوانند به تو پاسخ بدهند ؛ براى اينكه بازرگانان اينجا ، فقط كالاهاى ممالك شام و مصر و جزيره و بينالنهرين را مىشناسند۱ و از كالاهاى ممالك ديگر كه وارد كردن آنها به جزيرةالعرب سود دارد ، بىاطلاع هستند ؛ ولى من مىدانم در كشورهاى خارجى چه كالاهايى وجود دارد كه مىتوان آنها را به اينجا آورد و فروخت و سود برد، و نيز مىدانم كه آن كالاها را از چه راهى بايد وارد نمود كه هزينه حمل آنها ، كمتر باشد .
تو گفتى من از تبليغ خداپرستى قصد فريب دادن مردم را دارم تا به ثروت برسم . در پاسخ تو مىگويم : از روزى كه من مردم را تبليغ مىكنم تا امروز ، از هيچ كس ، غير از هداياى كوچك ، آن هم از نوع ميوه دريافت نكردهام . تصديق مىكنى كه كسى يك عمر ، مردم را تبليغ به خداپرستى نمىكند تا در عوض در هر سال چند دانه انار و مقدارى خرماى نوبَر دريافت نمايد!
شنيدهام پدرت مرواريدفروش بوده و شايد تو در كودكى ، زير دست پدر ، مرواريد را شناخته باشى ... من انواع جواهر را مىشناسم و گوهرى نيست كه آن را نشناسم و ارزش آن را ندانم .
اگر من مىخواستم زراندوزى كنم ، نيازى نبود كه از راه دعوت به خداپرستى به اين هدف برسم . مىتوانستم از راه جواهرفروشى توانگر شوم .
مىدانى چند نوع زمرّد وجود دارد ؟
مادّى : نه .
الهى : مىدانى چند نوع ياقوت وجود دارد ؟
مادّى : خير .
الهى : مىدانى الماس چند نوع است، و داراى چند رنگ است ؟
مادّى : خير .
الهى : من انواع الماسها را مىشناسم و از بهاى هر نوع آن اطلاع دارم ، بدون اينكه جواهرفروشى كرده باشم .
مىدانى درخشندگى الماس از چيست؟
مادّى : نه من الماسفروش بودهام و نه پدرم تا بدانم .
الهى : درخشندگى الماس در اثر تراش است . آيا مىدانى الماس چگونه به دست مىآيد ؟
مادّى : نه .
الهى : الماس در بستر رودخانهها و نهرها به دست مىآيد ...۲ اين مطالب را از اين جهت برايت گفتم تا بدانى كه اگر من قصد جمعآورى ثروت را داشتم ، مىتوانستم از راه جواهرفروشى [ يا از راههاى قبلى ]ثروتمند شوم ... .
1.مقصود از جزيره ، قسمت شمالى بينالنهرين است. چون در قديم ، رودخانهها اين قسمت را از سه طرف احاطه مىكردند، عربها نام «جزيره» را بر آن نهاده بودند .(م )
2.امروزه نيز ، الماس از چشمهسارها و نهرها و رودخانهها به دست مىآيد و هر نقطه از قاره آفريقا كه الماس از آن به دست مىآيد ، بستر خشك رودخانههاى قديمى بوده و فقط الماس كوههاى اورال در روسيه از اين قاعده مستثنى است ، كه آن هم الماس واقعى نيست .(م )