انكار خدا از نادانى است
الهى : انكار آفريدگار از نادانى است و نه دانايى . انسان عاقل ، اگر تنها براى چند دقيقه، نظام بدن را در نظر بگيرد، مىفهمد كه اين نظامِ بى كم و كاست و دائمى ، يك ناظم دارد و همان كس كه اين جهان را به وجود آورده ، ناظم آن است .
اى ابوشاكر! تو به من گفتى كه تو و من، هر دو ، خداى خود را مىسازيم و منظورت از اين گفته ، اين بود كه خداى ما به وسيله خود ما ساخته مىشود، با اين تفاوت كه تو خداى خود را با ابزار نجّارى با چوب مىسازى و يا با ابزار حجّارى از سنگ مىتراشى و من ، خداى خود را از انديشهام به وجود مىآورم .
خداپرستى ، موهومپرستى نيست
الهى : بين خداى من و تو يك تفاوت بزرگ هست و آن ، اينكه : پيش از آنكه تو ابزار نجّارى يا حجّارى را به دست بگيرى و شروع به كار كنى، خداى تو وجود ندارد ؛ ولى خداى من قبل از اينكه من انديشه خود را به كار بيندازم ، وجود دارد .
من خداى خود را از انديشه خود بيرون نياوردهام ؛ چون خداى من، پيش از انديشه من وجود داشته است . كارى كه من كردهام و مىكنم ، اين است كه با به كار انداختن انديشه خود، خدا را بهتر مىشناسم و به عظمت او بيشتر پى مىبرم .
هنگامىكه تو به صحرا مىروى و يك كوه بزرگ را مىبينى و در صدد بر مىآيى كه آن را بهتر بشناسى ، آيا من مىتوانم بگويم كه تو با دست خود ، آن كوه را به وجود آوردهاى و يا به وسيله انديشهات آن را ساختهاى ؟
كوه ، قبل از تو وجود داشته و بعد از تو نيز خواهد بود و تو تنها مىتوانى آن را بهتر بشناسى . تازه ، اين شناسايى هم محدود به ميزان معرفت توست .
تو نمىتوانى كوه را به خوبى بشناسى ؛ چون دانايىِ تو به اندازهاى نيست كه بتوانى به مبدأ پيدايش آن پى ببرى و بفهمى كه پايان آن ، چه وقت است و از چه موادى تشكيل شده و در ميان آن و يا در اعماق آن ، چه معادنى وجود دارد و آن معادن چه فوايدى براى انسان دارند .
اگر تو آن قطعه سنگ را كه از آن ، بت مىتراشى ، مىشناختى ، به اين آسانى منكِر وجود خداوند نمىشدى و [ به من ] نمىگفتى كه من خداى خود را از انديشهام به وجود آوردهام . تو ، چون سنگ را نمىشناسى ، تصوّر مىكنى كه او مطيع دستهاى توست و تو مىتوانى آن را به هر شكلى كه ميل دارى ، بتراشى، در صورتى كه اين سنگ از آن جهت قابل تراش است كه خداوند [ در هنگامىكه ابتداى آن را نمىتوان شناخت ،] آن را از يك مايع [ خاصى ] به وجود آورده است، تا اينكه تو امروز مىتوانى آن را بتراشى ، و گرنه چون شيشه در دستهاى تو مىشكست .
مادّى : مگر سنگ ، از مايع ساخته شده است ؟
الهى : آرى .
ابوشاكر قاه قاه خنديد ، به طورى كه يكى از شاگردان امام ، خشمگين شد و خواست به او پرخاش نمايد ؛ ولى امام مانع شد و گفت : بگذار بخندد .
مادّى : من ، از اين جهت مىخندم كه تو مىگويى سنگ با آن سختىاش ، از آب ساخته شده است!
الهى : من نگفتم كه سنگ از آب ساخته شده ؛ بلكه گفتم سنگ در آغاز ، مايع بوده است .
مادّى : مگر چه فرقى مىكند؟ مايع ، همان آب است .
الهى با شكيبايى اظهار كرد : چيزهايى وجود دارد كه مايعاند ؛ ولى آب نيستند، و يا [ اگر آب باشند ،] آب خالص نيستند .
سنگ هم در آغاز ، مايع بود ؛ اما نه چون آب، هرچند مانند آب ، روان بود و حرارتى زياد از آن برمىخاست و قدرت خداوند، رفتهرفته از حرارت آن مايع كاست و به قدرى سرد شد كه به شكل جامد در آمد و اگر در معرض حرارت زياد قرار بگيرد ، تغيير شكل مىدهد و باز به شكل مايع در مىآيد .