پيغام عموى امام عليه السلام به ايشان!
من با گروهى از ياران بودم كه محمّد بن جعفر (عموى امام) به دنبال من فرستاد . پيش او رفتم .
او به من گفت : نوفلى! ديدى كه دوستت امروز چه كرد ؟ به خدا سوگند ، گمان نمىكردم كه على بن موسى بتواند اينگونه بحث كند، و تا كنون ما او را اينگونه نشناخته بوديم! مگر در مدينه درس كلام۱ مىگفت ، يا اهل كلام نزد او جمع مىشدند ؟
گفتم : مردم هنگام حج رفتن نزد او مىآمدند و مسائلى از حلال و حرام سؤال مىكردند، و گاه مىشد كه با كسى كه مىآمد ، مناظره [ ى كلامى ]مىكرد .
محمّد بن جعفر گفت : من مىترسم كه اين مرد (مأمون) به وى حسد برد و او را مسموم كند، يا بلاى ديگرى بر سرش آورد . به او بگو كه در اينگونه مجالس شركت نكند .
گفتم : از من نمىپذيرد، و تنها هدف اين مرد (مأمون ) ، اين بود كه او را بيازمايد كه آيا چيزى از دانش پدرانش نزد او هست ، يا خير ؟
محمّد بن جعفر گفت : از قول من به او بگو كه عمويت مايل نيست در اين گونه مسائل وارد شوى و از جهات مختلف دوست دارد كه اين گونه برخوردها را نداشته باشى .
پاسخ امام عليه السلام به پيام عمو
نوفلى مىگويد : وقتى خدمت امام رسيدم و پيغام عمو را به او رساندم، امام لبخندى زد و سپس فرمود : خدا عمويم را حفظ كند ؛ چه خوب او را مىشناسم . چرا مايل نيست ؟