فصل دوم : مناظره پيامبر و عبد اللَّه بن ابى اميّه
در ابتداى بعثت، روزى ، پيامبر اسلام در صحن مسجدالحرام نشسته بود . جماعتى از اشراف و بزرگان قريش (مانند : ابوالبخترى ، ابوجهل ، عاص بن وائل ، و ...) وارد مسجد شدند .
پيامبر اسلام مشغول ياد دادن قرآن و قوانين اسلام به چند نفر از ياران خود بود .
اشراف با ديدن پيامبر و ياران او گفتند : كمكم كار محمّد بالا گرفته و فوقالعاده مهم شده است . خوب است برويم او را سرزنش كنيم و با او بحث نماييم و با باطل نمودن آنچه آورده ، او را نزد يارانش شرمسار نماييم . شايد به اين وسيله دست از گمراهى و سركشى خود بردارد . اگر از اين راه هم نشد ، چارهاش شمشير است .
ابوجهل گفت : بسيار خوب ؛ولى چه كسى مىتواند با اوبحث كند؟
عبداللَّه بن ابى اميّه پاسخ داد : من . آيا تو مرا به عنوان همتاى نيرومند در بحث ، قبول ندارى ؟
ابوجهل گفت : چرا .
همگى با هم به طرف پيامبر حركت كردند .