امام عليه السلام : بنابراين ، به وجود خداوند به عنوان آفريدگار و سازنده پديدهها اعتراف مىكنى . آيا باز هم ترديد دارى ؟
طبيب : توقّف دارم .
نيازمندى حس به عقل
امام كه مىدانست علت توقّف او حل نشدن مسئله «شناخت» است و طبيب ، تنها راه شناخت را حس مىپندارد و به همين جهت نمىتواند به وجود خدا اعتراف كند، با اينكه سابقاً توضيحات نسبتاً كافى در اين زمينه داده بود ، دوباره سخن را به مسئله شناخت كشاند :
امام عليه السلام : بر خلاف آنچه تو مىپندارى [ كه عقل براى شناخت موجودات ، نيازمند به حس است ] ، من معتقدم كه حس، براى شناخت موجودات ، نيازمند به عقل است۱ .
طبيب : من اين مطلب را بدون دليل روشن ، نخواهم پذيرفت .
امام عليه السلام : اين را مىدانى كه گاهى تمام حواس يا بعضى از آنها موقّتاً تعطيل مىشود و روح ، تدبيرِ بدن را به عهده مىگيرد؟
طبيب : اين سخن ، شبيه به دليل است ؛ ولى مايلم مطالب را به بيان ديگرى توضيح دهيد؟
امام عليه السلام : اين را قبول ندارى كه روح پس از تعطيل شدن موقّتىِ حواس ، در بدن باقى است؟
طبيب : چرا ؛ ولى وقتى حواس تعطيل شد ، ديگر عقل نمىتواند چيزى را درك كند .
امام عليه السلام : مىدانى كه كودك ، هنگام ولادت نمىتواند از حواس پنجگانهاش استفاده كند .
طبيب : مطلب ، همينطور است .
امام عليه السلام : اگر اين طور است ، بنابراين كدام حس ، كودك را در هنگام گرسنگى ، به خواستن شير راهنمايى مىكند؟ و كدام حس او را در هنگام سير شدن، پس از گريه به خنده وا مىدارد؟
كدام يك از حواس پرندگان گوشتخوار و پرندگان دانهخوار ، آنها را راهنمايى مىكند كه در برابر جوجههاى خود ، گوشت و يا دانه بريزند و آنگاه گوشتخواران به سوى گوشت و دانهخواران به سوى دانه حركت كنند؟
اگر حواس پنجگانه سبب شناخت آنهاست، اين دو نوع پرنده، هر دو داراى حواس پنجگانهاند . پس چرا يكى به طرف دانه مىرود و ديگرى به سوى گوشت؟ آن حس كه به يكى مىفهماند دانه با دستگاه هاضمهاش مناسب است، و به ديگرى مىفهماند گوشت برايش خوب است ، كدام حس است ؟
چرا جوجههاى پرندگانى كه در آب زندگى مىكنند ، وقتى در آب انداخته مىشوند ، شنا مىكنند ؛ ولى جوجههاى پرندگان صحرا، در آب غرق مىشوند ، در صورتىكه هر دو داراى حواس پنجگانهاند ؟ و چرا اين حواس براى پرندگان نوع اوّل مفيد است و آنها را در شنا يارى مىدهد ؛ ولى براى پرندگان نوع دوم ، مفيد نيست ؟
چرا مورچهاى كه اصلاً آب نديده، وقتى در آب انداخته مىشود ، شنا مىكند ؛ ولى آدم پنجاه ساله نيرومند و دانا ، در صورتىكه شنا نداند ، غرقمىشود ؟ اگر تنها راه شناخت، حواس پنجگانه است، چرا او با آن عقل و حواس سالم و تجربه كافى، آنچه را مورچه شناخته، نمىتواند درك كند؟
آيا مطالب گذشته كافى نيست كه بفهمى آنچه كودك را به سوى شيرْ بسيج مىكند و پرنده دانهخوار را به جمعآورى دانه، وگوشتخوار را به خوردن گوشت وا مىدارد، روح است، كه مركز عقل است ؟
طبيب - كه كاملاً در پاسخ درمانده بود - گفت : من نمىتوانم بفهمم كه عقل ، چيزى را بدون حواس درك كند .