چرا خدا خود را آشكار نمىكند؟ !
ابن ابى العوجا گفت : من فرصت را غنيمت شمردم و به او گفتم : اگر حقيقت چنان است كه اينان مىگويند ، چه مانعى دارد كه خدا خود را براى آفريدههايش آشكار سازد و آنان را به پرستش خود ، فرا خواند ، تا حتى دو تن درباره او اختلاف نكنند ، و ديگر خود را از آنان پوشيده نمىداشت و رسولان را به سوى آنان نمىفرستاد ، و اگر خود ، كارِ هدايت مردم را مستقيماً به عهده مىگرفت ، براى ايمان آوردن به او راهى نزديكتر بود .
خدا پنهان نيست !
به من فرمود : «واى برتو! چگونه كسى كه قدرت خود را در جانت به تو نشان داده ، خود را از تو پنهان نگاه داشته است؟ بودنت از پسِ نبودن ، بزرگىات از پسِ كوچكى ، توانايىات از پسِ ناتوانى ، بيمارىات از پسِ سلامتى و سلامتىات از پسِ بيمارى ، و خشنودىات از پس خشم و خشمت از پسِ خشنودى ، غمگين شدنت از پسِ شادى و شاد شدنت از پسِ غم ، محبّت ورزيدنت از پسِ نفرت و نفرتت از پسِ محبّت ، و تصميم گرفتن تو از پسِ سستى ، و سستى تو از پسِ تصميم ، و خواستن تو از پسِ نخواستن و نخواستن تو از پسِ خواستن ، اشتياقت از پسِ بيم ، و بيمت از پسِ اشتياق ، اميدت از پسِ نوميدى ، و نوميدى تو از پسِ اميد و يادآورى آنچه كه در انديشهات نبود و محو كردن آنچه كه در ذهنت بدان معتقد بودى ، [ همه از خداست] .
و آن چنان قدرت خداوند را در جانم برايم برشمرد كه من ، توان پاسخگويى به او را نداشتم تا جايى كه پنداشتم خداوند به زودى ميانه من و او پديدار مىشود!۱