بسم اللَّه الرحمن الرحيم
[ تحميديه كتاب نقض ]
۱هر جواهرِ محامد۲ كه غوّاصانِ درياىِ دين به صحّتِ دليل از قعرِ بحرِ دل به غوصِ ارادت به ساحلِ زبان آرند، نثارِ۳حضرتِ واجبالوجودى باد كه مؤثّر در معرفتِ او به ابقاء۴ تكليف، تفكّر۵و نظر است.۶ و لال باد آن مُدْبِر كه گفت: موجب آن معرفت، تقليد و تعليم و خبر۷ است. آن ملكِ متعال كه موصوف است به صفاتِ كمال، لم يزل و لايزال، عادلى منزّه از آن كه غبارِ تهمتِ جبرى و مشبّهى و معطّلى، جمالِ كمالِ۸ او بيالايد. تعالى عَمَّا تقُولُ المُجبّرةُ، و تَقَدَّسَ عمَّا تظُنُّ المُبتدِعَةُ.
و صد هزار ۹ درود و تحيّات از خداى تعالى و از همه احبّا۱۰ بر زمره انبيا و رسل
1.صفحه «۱» چاپ قديم
2.م: «چون جواهر محامد». ث: «جواهر و محامد». رجوع شود به تعليقه ۱.
3.ح: «نياز».
4.ح: «بايفاء». پس از قبيل «أوفى بعهده» است كه به معنى «وفى به» است. و عبارت اين نسخه بهتر است.
5.ح: «فكر».
6.و سيد مرتضى رازى رحمه اللَّه عليه در تبصرة العوام (ص ۲۰۱-۲۰۲، چاپ استاد فقيد عباس اقبال) گفته: «اماميان گويند: معرفت خداى واجب بود عقلا، خلاف مجبره كه گويند: به شرع واجب شود. و گويند: معرفت خداى به فكر و انديشه در دلايل حاصل شود، خلاف ملاحده كه نزد ايشان به قول معلم صادق حاصل شود». و نيز (ص ۱۸۱) گفته: «اسماعيليان گويند: معرفت خداى تعالى به قول معلمى صادق حاصل شود». و نيز (ص ۱۸۲) گفته: «و حكايت صفات بارى و معرفتش به معلم صادق بود».
7.ث - ح: «جبر».
8.ح: «افعال».
9.ث - م: «صدور».
10.ث: «احياء». متن، جمع حبيب است، به معنى دوست، و حاشيه، جمع «حى» به معنى زنده.