349
نقض

مكتوب است و بر سرِ كرسىِ خود به ظاهر لاف زنند كه بوبكر طاهران ۱ به يك عيد هم به منى ۲ نماز كرده است و هم به أبهر! با آن كه يك جسم در دو مكان در يك وقت محال است به نزديك همه عقلا. و گويد: اخى‏له ۳ همدانى افروشه ۴ گرم در ميان بست به همدان، به عَرَفات باز كرد؛ دهانش مى‏سوخت از گرمى‏اى كه بود. و مانند اين ترّهات ۵ كه همه كراماتِ اوليا خوانند، و معجز از اين بليغ‏تر چگونه باشد؟! و حرمت بدين عظمت كه را باشد؟!
پس اگر شيعه گويند: چون امامى به جماعتى از اهلِ شرك و ضلالت رسد و دعوىِ امامت كند و ايشان بر آن انكار كنند، بارى تعالى از براىِ نصرتِ شريعتِ محمّدى را ۶ بر دستِ وى حجّتى ظاهر گرداند براىِ ردعِ ۷ منكرانِ شريعت و تقويتِ اسلام، ۸بر آن انكار روا نباشد كردن ۹ عقلاً و شرعاً.
و آنچه گفته است به طعنه كه «معجزِ على چون معجزِ رسول دانند» خطايى عظيم

1.براى شرح حال ابوبكر طاهران، رجوع شود به تعليقه ۱۳۳.

2.«مِنى‏» بر وزن الى‏ كه آخر آن به صورت ياء نوشته مى‏شود، جايى است در مكه معظمه كه حاجيان در آنجا قربانى كنند.

3.ترجمه حال اين شخص درست معلوم نشد و در تعليقات چاپ اول سخنانى گفته‏ايم.

4.در برهان گفته: «افروشه به فتح اول و شين نقطه‏دار، نام حلوايى است و آن چنان باشد كه آرد و روغن را با هم بياميزند و به دست بمالند تا دانه‏دانه گردد. آنگه در پاتيلى كنند و عسل در آن ريزند و بر بالاى آتش نهند تا نيك بپزد و سخت شود. و بعضى گويند: نان خورشى است در گيلان و آن چنان باشد كه زرده تخم مرغ را در شير خام ريزند و نيك بر هم زنند و بر بالاى آتش نهند تا شير مانند دلمه بسته شود و بعد از آن شيرينى داخل آن سازند و نان را تريد كنند يا خشكه‏پز او در آن ريزند و با قاشق خورند. و حلواى گندم دليده‏شده و لوزينه را نيز افروشه گويند».

5.ث - م به علاوه «و مهملات».

6.«را» براى تأكيد تعليل مستفاد از كلمه «براى» است كه در قديم بسيار مستعمل بوده است؛ مانند «از بهر اين را» و «از جهت آن را»؛ چنان‏كه در تعليقه ۱۳ ياد شده است.

7.در نسخ: «بر داعى» و به طور قطع محرف «به‏ردع» يا «براى ردع» است كه براى متن اختيار كرديم و «ردع» در عربى به معنى منع است و جلوگيرى و دفع. در منتهى الارب گفته: «ردعه عنه ردعاً، بازداشت او را و ردّ كرد و باز ايستانيد از چيزى».

8.صفحه «۳۲۲» چاپ قديم‏

9.ح - د: «بر آن انكار كردن روا نباشد».


نقض
348

[ 118 ]

[ كرامت تراشى اهل سنت براى عمر ]

[ كرامت و فضيلت‏تراشى اهل سنت براى عالمان خود ]

[ ادعاى شيعه در معجزه و كرامت على(ع) و اهل بيت متكى به دليل عقلى و شرعى ]

آنگه گفته است:
و رسول را معجز گويى و على را هم معجز گويى!
اما جواب اين كلمه آن است كه مى‏بايست ۱ خواجه نوسنّى درين دعوى مذهبِ خود فراموش نكرده بودى كه در چند مواضع ۲ در اين كتاب به تشنيع ياد كرده است كه «روافض امام را معجز گويند؛ چنانكه پيغمبر را» و اين را «فضيحت» نام نهاده است. اوّلاً نه مذهبِ همه مجبّران عالم اين است كه در عهد خلافتِ عمرِ خطّاب به مدينه، زلزله‏اى با صعوبت پديد آمد و اهلِ مدينه از خوفِ آن با نفير و فرياد پيش عمر آمدند؛ عمر دِرَّه برگرفت و از خانه بيرون آمد و به حضور جمهورِ اصحابْ دِرَّه برآورد و زمين را به هيبت و سهم مى‏گويد: «ساكن شو! اگرنه دمار از تو بر آرم»؛ تا حالى از هيبتِ عمرى، زمينِ جماد ساكن شد و مردم ايمن شدند؟
و اين از معجز بليغ‏تر است يا عمر درين منزلت زيادت از پيغمبر است! بلكه شريكِ خالقِ اكبر است! كه آن خداى تعالى بود كه زمين و آسمان را تهديد كرد: «فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أوْ كَرْهاً قالَتا أتَيْنا طائِعينَ»۳. پس اگر شايد كه عمر در حكم برزمينِ جماد با خالق الأكبر همبر ۴ باشد، گويى چرا نمى‏شايد كه مرتضى با مصطفى ۵در ابلاغ حجّت به معجز برابر باشد؟ تا اين شبهت در نحر مجبّرش بماند، و عمر خود قدمى ۶ دارد.
عجب‏تر اين است كه مذهبِ همه مجبّران چنان است و در كتبِ اصحابانشان ۷

1.«مى‏بايست» فقط در دو نسخه ح - د.

2.ح - م: «موضع». و متن موافق اصطلاح قديم است از قبيل هر جواهر.

3.از آيه ۱۱ سوره مباركه فصلت.

4.در برهان گفته: «همبر بر وزن قنبر، به معنى همراه و قرين و نظير باشد و به معنى برابر شدن و مقابل نشستن هم به نظر آمده است».

5.صفحه «۳۲۱» چاپ قديم‏

6.قدم، به معنى مقام و منزلت است در اينجا. در أقرب الموارد گفته: «القدم بفتحتين: السابقة في الأمر، خيراً كان أم شراً؛ يقال: لفلان في كذا قدم صدق أو قدم سوء».

7.«اصحابان» جمع الجمع است و اين استعمال در قديم معمول بوده است.

  • نام منبع :
    نقض
    سایر پدیدآورندگان :
    محدث ارموی، میر جلال الدین
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 430825
صفحه از 1250
پرینت  ارسال به