ك. حرف اضافه «را»
يك. اختصاص
وجودِ عالم را حوالت به بقاى اوست و عقل و شرع منتظرِ حضور و ظهور و لقاى او. (ص6)
دو. مترادف «به»
او را گفتند: تو را آب دختر، به طبيب شهر بايد نمود. (ص254)
پندارم آن روز، مصطفى غير على را گفت: «الإسلام تَحت قدميك». (ص168)
سه. نشان مفعولى
همه شيوخ معتزله، على را بر بوبكر و عمر، تفضيل نهند در علم و سبقت. (ص254)
هر عاقلى فاضل كه به انصاف بخواند، نامنصفى و نادانى مصنّف بداند و او را از خود نداند و نخواند. (ص4)
مُثبتانِ توحيد را و مُقرّان نبوّت را و امامت را و متابعانِ شريعت را به تهمتِ كذب منسوب كرده و ساداتِ بزرگوار و مشايخ كبار را بى حجّتى، معيوب دانسته. (ص5)
چهار. مترادف «براى»
خاله را از چهارگونه سهو افتاده است. (ص254)
ما را در آن فصول و كلمات، چند روزى تأمّلى شافى رفت به احتياطى كافى. (ص4)
آن كس كه بر جايگاه او بخفت، نه على مرتضى بود كه نفس بذل كرد و جان فدا كرد مصطفى را؟ (ص168)
ل. حرف اضافه «مانند» براى مشابهت
اين، حوالتى بى اصل است مانندِ ديگر حوالات كه كرده است. (ص179)
مانند اين آيات بسيار است كه همه دلالت است بر آن كه مكلّف، فاعل و مخيّر و مختار است در فعل. (ص502)