جمع به خطاب در اجتماع همه در جاى خود است. پس اين آيه هم دليل ديگر شد به عالم ذرّ.
مراجعت نماييم بر آيه اولى. مقصود از ذكر آيه ثانيه، استشهاد بود به اينكه نصرت نبى و وصىّ او ـ صلّى الله عليهما و آلهما ـ لازم و مأمورٌ به است و عهد و پيمان او را گرفتهاند.
در تتمّه آيه اولى مىفرمايد كه ما اين عهد اوّل و ثانى را كه مؤكّد بود ]گرفتيم[ تا اينكه سؤال كند خداى تعالى راستگويان را از راستى آنها، و مهيّا فرمود خداى تعالى براى كافران عذاب دردناك را.
و عدول از تكلّم به غيب، اشاره به تعظيم سائل است كه مخلوق طاقت حضور خالق سائل ندارند. و شأن و جلال و عظمتش اجلّ از حضور است. و اشاره است به استلزام عهد و تكليف، سؤال را. و اشاره است بر اينكه اخذ عهد، مختصّ به حضرت اقدس سبحانى است لاغيره.
و ردّ آن جماعت است كه از نزد خودشان اختيار امام مىكنند.
و امّا سؤال قيامت با حاكم قيامت كه منصوب از طرف خداى متعال است و آن كس است كه عهد طاعت او را از انبياء گرفتهاند.
و ايضآ نصب او به ميثاق، اگر از ديگرى توهّم مىشد كه ديگران هم حقّى دارند، هرچند قياس مع الفارق است، امّا طبايع مايل به قياساند. به اين جهت مستند به خود خداى تعالى گرديد.
و ايضآ قبل از اخذ ميثاق، خليفةالله معيّنى نبود ظاهرآ. پس بايد از خود خداى تعالى ـ عزّ شأنه ـ اخذ ميثاق صادر بشود. بعد از آنكه خليفه معيّن شد، خليفه با اذن خداى تعالى سؤال و جواب مىكند. فعل مأمور، فعل آمر است. پس منافات ندارد با اخبارى كه دلالت دارد به اينكه خداى تعالى روز قيامت سؤال خواهد فرمود.
و ايضآ نسبت اخذ ميثاق به خداى متعال، دليل به استحكام آن و به عظمت