الف ـ مرورى بر اهمّ مباحث اسماء و صفات در اين نظريّه
1. «مقصود از اسماء حسنى، كلماتى است كه بر اتّصاف ذات به بهترين كمالها دلالت دارد. فرق بين اسم و صفت آن است كه مثلاً علم را صفت گويند و عالم (ذات متّصف به علم) را اسم گويند. پس بحث اسماء همان بحث صفات است و چون علم صفت كمال است، عالم و عليم، اسم حسن است.» ۱
با اين ترتيب، هر مفهومى كه دال بر يك كمال است، «صفت» ناميده مىشود و ذات متّصف به آن مفهوم، «اسم» نام مىگيرد.
2. البتّه ما نمىتوانيم با عقول خودمان اسماء حسنى را تشخيص دهيم و آنچه را كمال بىنقص مىدانيم، بر خدا اطلاق كنيم؛ بلكه بايد در اين تشخيص، خود را تابع وحى قرار دهيم و اسمائى را كه لايق حق تعالى است، از حجّتهاى الهى فراگيريم. ۲
3. اگر در شرع، لفظى بر خدا اطلاق شود، هر لفظ ديگرى نيز كه همان معنا را داشته باشد، قابل اطلاق خواهد بود؛ مانند لفظ «عالم» كه در شرع آمده و هم معناى آن يعنى لفظ «دانا» هم قابل اطلاق است؛ ولى مثلاً لفظ «مبتهج» قابل اطلاق بر خدا نيست، چرا كه نه خودش و نه لفظى هم معناى آن در شرع به كار نرفته است. ۳
4. معناى توقيفى بودن اسماء الهى نيز همين است كه هيچ لفظى را بدون آنكه خودش يا هم معنايش در شرع به كار رفته باشد، نمىتوان به خدا نسبت داد. بنابراين بحث توقيفيّت نه در الفاظ، بلكه در معانى است. ۴
5. انكار توقيفيّت اسماء الهى از سوى مرحوم علّامه طباطبايى جاى تعجب است. ايشان معتقدند هر صفت كمالى براى خدا اثبات مىشود، امّا صفاتى كه تجريد آنها از نقص و حاجت ممكن نيست، مانند جسميّت، كميّت، رنگ و امثال آنها، قابل اطلاق بر خدا نيست؛ ليكن بايد توجّه داشت كه تشخيص كمال و نقص به صرف عقل ممكن نيست. اينكه جسميّت و عوارض جسمانى، نقص است، به