2. حال كه براساس اين نظريّه ما عقلاً توانايى تنزيه خدا را نداريم، پس ما عقلاً نمىتوانيم صفات كمال و نقص را در مورد خدا از هم تشخيص دهيم؛ چون معيارى براى تشخيص كمال جز از طريق شرع نداريم. بنابراين، بايد بنشينيم و ببينيم چه تعبيرى در شرع وارد شده و همان را براى خدا كمال بدانيم. مثلاً اگر در شرع، خدا عالم و عليم ناميده شد، مىتوانيم علم را به اين دليل كه در شرع وارد شده، صفت كمال بدانيم؛ نه به اين دليل كه علم خودش عقلاً يك كمال است. آيا اين خلاف حجّيت داشتن عقل نيست؟
3. محذور ديگرى كه بر اين اساس لازم مىآيد، اين است كه از لحاظ عقلى نتوانيم تفاوتى ميان صفات اجسام و غير اجسام در اطلاق آنها بر خداوند بگذاريم. در اين صورت، هرچه را در شرع وارد شده، بايد عقلاً مجاز بشماريم. مثلاً در آيه (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى)۱ كه استواء بر عرش به خدا نسبت داده شده، عقلاً به مشكلى برنمىخوريم. تنها اگر دليل نقلى داشته باشيم كه استواء بر عرش از خدا را نفى كند، بايد آيه را تأويل كنيم وگرنه مشكلى در پذيرش اين معنا براى خدا نخواهيم داشت. همينطور در آيه (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ)۲ به دليل عقلى نمىتوانيم رويتپذيرى خدا را نفى كنيم؛ چون عقل قادر نيست تشخيص دهد كه رويتپذيرى براى خدا نقص است يا خير.
4. همچنين بنا بر اين نظريّه، در مورد تعابيرى مانند سميع و بصير كه در قرآن آمده، هيچ محذور عقلى وجود ندارد كه معانى جسمانى سمع و بصر به خدا نسبت داده شود و فقط به اين دليل كه در روايات فرمودهاند: «سَمِيعٌ بِغَيْرِ جَارِحَةٍ وَ بَصِيرٌ بِغَيْرِ آلَةٍ» ۳ از خدا نفى جارحه و آلت مىكنيم. آيا اگر اين روايات نبود، ما عقلاً نمىتوانستيم از خدا نفى جارحه و آلت كنيم؟!
5. با اين ترتيب، معلوم نيست اصل عدم مشابهت خدا و خلق در اين نظريّه بر چه اساسى مطرح شده است. آيا اين يك اصل عقلى است يا اينكه چون پيشوايان دين فرمودهاند، مقبول واقع شده است؟ همچنين است اصل دوم يعنى مبرّا بودن از