هر نقص كه در مقالات اوّليّه به عقلى بودن آن تصريح شده است :
يك سلسله امور است كه وقتى بر انسان عرضه مىشود، عقل انسان صحّت آنها را بدون ترديد مىپذيرد و براى آنها مطالبه دليل نمىكند؛ مانند زشتى خيانت و حسن امانت... اين مطالب فطرى است و نيازى به استدلال ندارد. آياتى كه وصف كمال براى خداى عزّوجلّ مىكند، همينگونه است. ۱
سوال ما اين است كه اگر عقل ما صفات نقص و كمال را تشخيص نمىدهد، چگونه مىتوان گفت آياتى كه وصف كمال براى خدا مىكند، عقلى هستند؟ اگر ما هيچ تشخيصى از كمال و نقص پيش از ورود شرع نداريم، چگونه مىتوانيم چنين حكمى كنيم؟ خلاصه سخن اين است كه يا بايد تشخيص عقلى در مورد كمال و نقص را بپذيريم و بر مبناى آن، دو اصل عدم مشابهت و مبرّا بودن از نقص را بنيان گذاريم كه در اين صورت، توقيفيّت اسماء (به معنايى كه در اين نظريّه آمده) نقض مىشود؛ و يا بايد تشخيص عقل و به تبع آن، دو اصل مذكور را نفى كنيم و توقيفيّت به معناى مذكور را بپذيريم. آنچه در اين نظريه بيان شده در واقع نوعى تهافت است. البتّه شايد خواستهاند رفع تهافت را با اين بيان كنند كه :
البتّه ما استدلالها و تلاشهاى عقلى را منكر نيستيم؛ ولى حتماً بايد از راهنمايى معلّمان دين كه خدا قرار داده است، استفاده شود. ۲
امّا بايد پرسيد كه با راهنمايى معلّمان دين آيا عقل ما اثاره مىشود و مستقلاً مىتواند كمال و نقص را تشخيص دهد يا اينكه پس از اين راهنمايى همچنان عقل ما در اين تشخيص محتاج بيان معصومين است؟ در صورت اوّل، توقيفيّت ادّعايى نقض مىشود و در صورت دوم، دو اصل بيان شده (عدم مشابهت و مبرّا بودن از نقص) اثبات عقلى نمىگردد. پس به نظر ما تهافت همچنان برقرار است.
6. شگفت اين است كه اين نظريّه مبناى مرحوم علّامه طباطبايى در بحث صفات را رد مىكند با اينكه تعريفش از اسم و صفت با تعريف علّامه يكى است. در هردو مبنا صفات خدا را به معناى «مفاهيمى كه دال بر كمال است» در نظر
1.فصلنامه سفينه، ش ۴، ص ۵۰
2.همان، ش ۷، ص ۱۷