از آيهاى مىگويى و خصمِ تو چيزى از آيه ديگر. ۱
براى پيدايش بسيارى از اين نحلهها، بىشك مىتوان انگيزههاى سياسى و اجتماعىِ ديگرى نيز جستجو كرد كه شايد ارتباطى مستقيم به مدّعاى مطرح شده در آغاز اين مقاله، نداشته باشد؛ امّا همين نحلهها نيز براى استمرار و استحكام چنان انگيزههايى، ناچار بودند از مفسّران و عالمان دينى يارى بطلبند. نمونه بارز چنين تعاملى، اختلاف آرايى است كه در سده نخست هجرى در باب ولايت و خلافت مطرح شد. پيدا بود كه عالمان و مفسّران نزديك به حلقه قدرت، تفسيرى ديگرگون از آياتى قرآنى همچون (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ...)۲(وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ)۳ داشتند. همه اين مفسّران البته افزون بر توانمندى در شرح و توضيح الفاظ و ظواهر قرآن، رواياتى از سيره نبوى و صحابه و تابعان در استخدام خود داشتند.
تفاوت نگاه تفسيرى به قرآن يا رويكرد تأويلى بدان، از همان دهههاى نخست، نتايج خود را آشكار ساخت. اگر چه مىدانيم كه تا سده سوم هجرى، تفاوت قابل توجّهى ميان «تفسير» و «تأويل» در ميان مفسّران آغازينِ كلام وحى نمىتوان يافت و مفسّرانى چون طبرى و ماتريدى، حتّى در هنگام نامگذارى كتاب خود، آنجا كه در شرح و توضيح آيات بايد از واژه تفسير استفاده كرد، واژه «تأويل» را به كار بردهاند و جامع البيان عن تأويل آى القرآن و نيز تأويلات اهل السنة را آفريدهاند.
امّا از سده ششم به بعد، تفاوت ميان اين دو رويكردِ توضيحى به قرآن، در ميان صاحبنظران كاملاً روشن شده و هر يك، وجه فارقى را بيان كردهاند. بسيارى از آنان، تأويل را اساساً مغاير با تفسير دانستهاند، بدين معنا كه تفسير را ناظر به مباحث لفظىِ قرآن (شامل معانى واژهها و عبارات)، و تأويل را كوششى در جهت ترجيح يكى از دو يا چند احتمال معنايى يا كوششى براى دستيابى به معانى درونى آيات قرآن
1.نهج البلاغة، ترجمه شهيدى، ص ۳۵۸.
2.سوره مائده، آيه ۵۵.
3.سوره نساء، آيه ۵۹.