اين نبايد اين نكته، مايه شگفتى باشد كه كمتر آيهاى را از قرآن بتوان يافت كه در ميان عالمان دينى و انديشمندان علوم قرآنى، محلّ بحث و جدال نبوده باشد و معنايى متفقٌ عليه از آن حاصل آمده باشد. «از ميان مفاهيم عالى و بلندپايه اسلام و قرآن، تنها شهادتين بود كه اين مسلكها، مذاهب و عقايد گوناگون و جدا از يكديگر را به هم پيوند مىداد، تازه در مفهوم آن دو و تفسير و رسالت نيز اختلاف آشكار و پنهان وجود داشت».۱
جايگاه «نقض»
آنچه موجب اندكى اطناب در اين مقدّمه شد، يادآورى جايگاه تأويل بود تا دانسته آيد كه تفسير و بويژه تأويل كلام آسمانى، تا چه ميزان در شكلدهى و نيز انشقاق جريانهاى مختلف فكرى و نزاعهاى مذهبى و فرقهاى، تأثيرگذار بوده و فرايند تأويل و تنزيل و تطبيق، چه حجمى از مباحث فقهى، كلامى، قرآنى و حتّى تاريخىِ جامعه بزرگِ اسلامى را برساخته است.
نمونهاى بسيار گويا و روشن از آثارى كه مؤيّد همين مدّعاست، كتاب بعض مثالب النواصب فى نقضِ «بعض فضائح الروافض» است. اين كتاب، افزون بر فوايد كلامى، فقهى، ادبى و تاريخى، بيانگر سطح و كيفيتِ مباحث متنازعٌ فيه و نحوه استدلالها و احتجاجات عالمان دينى در ميانه قرن ششم هجرى است و بخش عظيمى از اين استدلالها و احتجاجات، بر ستونِ تفسير، تأويل، تنزيل و تطبيق، تكيه دارد.
در اين مقاله، با تمركز بر برداشتهاى تأويلى از قرآن كريم، تأثير چنين برداشتهايى بر شكلگيرى جريانهاى فكرى مخالف تشيّع برنموده مىشود و با ارائه نمونههايى روشن از اين تأويلات (كه گاه در قالب تطبيق رخ مىنمايد)، اين نكته، آفتابى مىشود كه تأويلات قرآنى، بيش از هر دريافت ديگرى، مستمسك براى تخريبِ انديشه بوده است و اگر تنها اندكى از توانى را كه جامعه اسلامى، صرف