است، رد مىكند و بر اساس مدارك تاريخى، توطئهگران را افراد ديگرى معرفى مىنمايد؛ امّا سرپيچىِ ابو بكر و عمر از فرمان پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله در پيوستن به سپاه اسامه۱ را تأييد مىكند و در باره آن مىگويد:
و حديث ترتيب و تجهيز لشكر اسلام و اسامه زيد ... تفسير جرير طبرى بر بايد گرفتن و برخواندن كه رسول در حالت حيات خويش بو بكر و عمر را در حكم اسامه زيد كرده بود و او را بر ايشان امير كرده و او را به حرب روم فرستاد براى مطالبت خون جعفر طيّار و عبد اللَّه رواحه و چون رسول را تب مرگ گرفت آن لفظ مكرّر مىكرد و قول شيعت در اين فصلْ آن است كه جماعتى را كه مصطفى رعيت اسامه زيد كند ايشان را بعد از مصطفى بر على مرتضى اميرى و تقدّم نرسد.۲
نويسنده فضائح در جايى از كتابش گفته: «و مرتضى بغداد در كتاب آورده است كه على، دختر كه به عمر داد از بيم داد كه عمر سوگند خورده بود كه اگر به من ندهى، حجره فاطمه به سرت فرود آورم و بهرى گويند كه دختر بدو نرسيد كه خداى تعالى دانست كه آن وصلت پسنديده نيست و مرتضى گويد: عايشه، عمر را حريص بكرد بر آن وصلت؛ زيرا كه عايشه مىخواست كه عمر را بر على بيازارد و عمر را مىگفت: اُمّ كلثوم دختر فاطمه بنت رسول اللَّه را بخواه على رغم على، كه سخت به جمال است و على زَهره ندارد كه به تو دختر ندهد و على قبول نكرد. عمر اين شكايت با عبّاس عبد المطلب كرد و گفت: اگر دختر به من ندهد، گواه برانگيزم كه على زنا كرده است. على گفت: گواهان از كجا آرى؟ عمر گفت: من حاكم و والى اَم، حكم كنم و كسى آن را فسخ نتواند كردن! آنگه تو را سنگسار كنم. على اين معنا با عبّاس بگفت. عبّاس گفت: اى پسر! برادر دختر بدو ده كه اگر اين معنا بكند، او را كه منع كند؟ و نه دخترت بهتر است و معظمتر است از خلافت كه ببرده است. على گفت: من بارى رضا ندهم كه كبش بنى عدى با ميش بنى هاشم وصلت كند. عبّاس گفت: اگر تو بندهى من بدهم كه
1.ر. ك: دعائم الإسلام، ج۱، ص۴۱.
2.نقض، ص۲۵۱.