الهُدى عليهم السلام وَ البَراءَةُ إلى اللَّه عزّوجلّ مِن عَدُوِّهِم هكَذا يُعرَفُ اللَّهُ عزّوجلّ؛1
تصديق خداوند عزّوجلّ و تصديق پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله و پذيرش ولايت على عليه السلام با اقتدا به او و به امامان هدايتگر عليهم السلام و برائت از دشمنان آنان به خداوند متعال است. خداوند بايد به همين صورت شناخته شود.
معلوم است كه مراد از اين شناخت، آن شناختى نيست كه فعل و صُنع خداست و بندگان به آن تكليف نشدهاند؛ بلكه مقصود از معرفت در اين روايت و نظاير آن، آثار آن نعمت بزرگ الهى در وجود انسان است كه انسان را به خضوع و خشوع و اطاعت و فرمانبرى و دوستىِ دوستان خدا و دشمنىِ دشمنان خدا مىخوانَد و بنده خدا را در مسير عبوديت به پيش مىبَرَد.
پس نتيجه مىگيريم كه معرفت خداوند، نظرى و اكتسابى نيست و رأى قدما در نظرى و اكتسابى بودن معرفت، توسّط عالمان ديگر نفى شده و در نهايت، همه به اتّفاق، بر كفايت جزم يا اطمينان در اصول معتقد شدهاند، اعم از اين كه اطمينان از راه نظر و استدلال به دست آيد يا از راه الهام و وجدان و يا از طريق تقليد از عالم يا حتّى تقليد از پدر و مادر.
2. توحيد
الف. حقيقت توحيد
بر اساس احاديث، توحيد خداى متعال، با معرفت او هيچ تفاوتى ندارد. همان طور كه معرفت خدا فطرى است و هر انسانى، فطرتاً خداشناس است، توحيد نيز فطرى است؛ چرا كه اصولاً توحيد خدا از معرفت او جداناپذير است. خدايى كه همه انسانها به معرفت او مفطورند، خداى ذهنى و مفهومى نيست كه قابل انطباق بر افراد متعدّد باشد؛ بلكه خداى واقعى و حقيقىاى است كه يگانگى و بىهمتايى، حقيقت ذات اوست.