شىء است؛ زيرا به اعتقاد آنان، ماهيت، غير از وجود است و وجود، عارض بر ماهيت است و ماهيت، بدون وجود هم مىشود.
اشاعره، اين امر را به هيچ وجه قبول ندارند؛ زيرا معتقدند كه وجود، عين حقيقت است و رفع وجود، رفع حقيقت است. حكما هم به گفته اشاعره معتقدند؛ زيرا بر اين باورند كه ماهيت، از وجود - اعم از ذهنى و خارجى - خالى نمىشود.
مرحوم فاضل مقداد در نقد اين نظريه معتزله، با استشهاد به كلام امير مؤمنان عليه السلام مىگويد:
أشارَ وَلىُّ اللَّه عليه السلام فى كَلامِهِ إلى دَفعِ هذَا المَذهَبِ و مَذهَب الحُكَماء بِقَوله عليه السلام: «لَم يَخلُقِ الأشياءَ مِن اُصُولٍ أزَلِيَّةٍ وَ لا مِن أوائِلَ أبَدِيَّةٍ»؛ ۱
ولى خدا عليه السلام در سخن خويش، به ابطال همين عقيده معتزله و عقيده حكما اشاره كرده، مىفرمايد: «خداوند، اشيا را از اصولى ازلى و اوّلهايى ابدى خلق نكرد».
اين در حالى است كه صاحب مواقف، معتقد است كه حكما با اشاعره در اين جهت، همراهى دارند.
علّامه حلّى در نهاية المرام، مسئله نوزدهم را به عنوان «إنّ المعدوم كيف يعلم؟» طرح مىكند و مىگويد:
فَالقائِلونَ بِثُبُوتِهِ يُمكِنَهُمُ القَول بِكونِ المَعدومِ مَعلوماً لأِنّ لَهُ مُتَعَلِّقاً ثابِتُ الذاتِ خارِجاً عَن الذِّهنِ فَأمكَنت الإضافَةُ إلَيهِ؛۲
كسانى كه به ثبوت معدوم معتقدند، معلوم بودن معدوم در نظر آنان ممكن خواهد بود؛ زيرا علم را متعلّقى خواهد بود كه در خارج از ذهن، ذاتاً ثابت است. پس اضافه به آن، امكان خواهد داشت.
اين بحث در كتب كلامى، فلسفى و عرفانى، خيلى درازدامن است و نويسندگان،
1.نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه ۱۶۳؛ اللوامع الإلهية، ص۴۸.
2.نهاية المرام، ج۲، ص۲۳۱.