ايشان پس از توضيح مفصّلى در باره شأن و منزلت و صفات امام مىفرمايد:
فَهَلْ يَقْدِرُونَ عَلَى مِثْلِ هَذَا فَيَخْتَارُونَهُ أَوْ يَكُونُ مُخْتَارُهُمْ بِهَذِهِ الصِّفَةِ فَيُقَدِّمُونَهُ؟... .۱
آيا مردم توان شناخت چنين مقامى را دارند تا كسى را براى آن برگزينند؟ يا ممكن است برگزيده آنان داراى اين صفات باشد تا او را مقدّم بدارند؟... .
در اين حديث، عجز انسانها از شناخت مقام امامت، دليل لزوم نص و نفى انتخابْ معرفى شده است. عبد الجليل قزوينى نيز با بهرهگيرى از آموزههاى اهل بيت عليهم السلام مىنويسد:
مسئله امامت، خود عقلى است ... در عقل عقلا مركوز است كه امامى مىبايد و جايز الخطا نمىشايد. قرآن و محمّد بيايد و بگويد كه بر اين صفت كدام شخص است.۲
مىبينيم كه ايشان به روشنى از تعيين و معرّفى امام از سوى خدا و عجز بشر از شناخت فرد لايق امامتْ سخن مىگويد و به همين دليل است كه همسو با روايات، عقيده سنّيان مبنى بر انتخاب امام از سوى مردم را طرد مىكند و اين مقام را صرفاً به نص مىداند. وى در باره اختلاف امير مؤمنان عليه السلام با حاكمان پس از رسول پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و علّت سكوت ايشان مىنويسد:
[خلفا ظاهراً] مقرّان بودند به توحيد خداى و قرآن قبول كرده منازعتى بود در خلافت كه نصّ است يا اختيار توقّف، اولاتر بود.۳
و در جاى ديگر با خرده گرفتن بر شيوه معمول خلفاى نخستين در تعيين جانشين، با طعن بر بىپايگى راه تعيين خليفه نزد خلفاى سنّيان مىگويد:
چون عمر خطّاب، حوالت و اشارت در امامت بدان شش شخص كرد و بر دو قسمت بنهاد و مهاجر و انصار در آن سرگشته و متردّد شدند... مردمان ما را چه مىگويند؟! روزى گوييم: امامت نص نيست، اختيار و اجماع است