دوم، حجّتِ قرآن است كه آياتِ قرآن بر نصّىِ على عليه السلام منزل است.
سيوم، اخبار مصطفى است كه بيان كرده شد.
چهارم، اجماع شيعه مُحقّه است... و انكار على مرتضى، ظاهر است بر امامتِ آن جماعت ... اوّلاًدر آن خطبه معروف اوّل اين كلمه مىگويد:
«اما واللَّه لقد تقمّصها ابن ابى قحافة و إنّه ليعلم أنّ محلّى منها محلّ القطب من الرّحى».
يعنى ابو بكر پيراهن خلافت درپوشيد و او داند كه من آسياى خلافت را قطبم.
چون نوبت به عمر رسيد مىگويد: «فيا عجباً بينا هو يَستقيلها فى حياته إذ عقدها لآخر بعد وفاته؛ اى عجب از ميانِ آن كه در حالت زندگانى قيله مىكند و روز وفات، به عمر مىسپارد!».
و بر عمر انكار مىكند كه: «جعلنا فى جماعة زعم أنّى أحدهم فياللَّه و للشورى». من از كجا و شورى از كجا!
... پس، اين همه، دلالت است بر نصّىِ او و انكار امّت بر اختيار ايشان ... و امام بعد از مصطفى، بلافصل امير المؤمنين عليه السلام است كه نصِّ ربّ العالمين است، ونفسِ خير المرسلين است والحمد للَّه ربّ العالمين.۱
ايشان در جاى ديگر، ضمن تأكيد بر اين اصل مهم كه امامت، تنها به جعل الهى است، تصريح مىكند كه حتّى پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله نيز حقّ جعل اين مقام را براى ديگرى ندارد:
امامت او و تقرير ولايت او و فرض طاعت او از قِبَل خداست تبارك و تعالى و به مصطفى - عليه الصلوة والسلام - تعلّقى ندارد، و امامت، درجهاى است، نه اختيار خلق؛ نص است از قِبَل خداى.۲
از نظر عبد الجليل قزوينى، نقش پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فقط اعلانِ گزينش و جعل الهى است. وى نقل را راه شناخت امامِ معين از سوى خداى مىداند:
مسئله امامت، خود عقلى است... در عقل عقلا مركوز است كه امامى