نويسنده بعض فضائح الروافض در جاى ديگرى، مجد الملك ابوالفضل براوستانى را كه شيعه مذهب و در رى، حاكميت و وزارت داشت، متّهم مىكند كه افرادى را كه نام خلفا داشتند، دستور به كشتن آنها داده است. متن عبارت وى چنين است: «تا به حدّى كه چون بُلفضل براوستانى در رى بود گازرى را از درعايش به حوالتى بگرفتند و نام گازر، بو بكر بود؛ امّا رافضى بود تا پيش مجد الملك براوستانى افتاد، گفت: ببرى او را و برآويزى به حوالتى كه قتل بر او واجب نبود. گفتند: اى خداوند! او مردى مؤمن است؛ يعنى رافضى است. گفت: شما گفتى بو بكر نام است و هر آينه، بو بكر كشتنى باشد تا دست از او بداشتند». ۱ صاحب نقض در جواب وى مىنويسد:
من نيز شنيدم از رئيس، شيعت سيّد فخر الدين گفت: روزى در پيش مجد الملك بودم، در خدمت پدرم حاضر بودم سيّد على علوى، دو بازرگان غريب درآمدند: يكى از حلب و ديگرى از ماوراء النهر. ماورالنهرى، عمر نام و حنيفى بود و حلبى، على نام و شيعى بود. مجد الملك بفرمود تا ماوراء النهرى را كه عمر نام بود، از خزانه زر بدادند و على حلبى را حوالت ساختند با شهر، مردكى فرّاش حاضر بود گفت: خداوندا! عجب نيست عمر را نقد مىدهد و على را نسيه؟! گفت: مىدانم؛ امّا تا جهانيان بدانند كه در پادشاهى و معامله، تعصّب روا نباشد. ۲
اين گزارش نيز به خوبى حاكى از وجود زمينه اتّهام براى اماميّه به بهانه تعصّبات مذهبى است.
از ديگر چالشهاى اجتماعى اماميّه در دوره ياد شده، فعّاليتهاى تخريبى اسماعيليّه عليه حاكمان وقت و سپس اتّهام اماميّه به همكارى و همدستى با آنها بود. در كتاب نقض، گزارشهاى زيادى در باره با اسماعيليّه و پيروان حسن صبّاح ارائه شده است. از اين گزارشها معلوم مىگردد كه اسماعيليان، نزد هيچ يك از مذاهب رسمى، مقبوليت نداشته و در نزد سران و پيروان مذاهب، به ملاحده؛ مشهور بودهاند.