عبد الجليل، شيعه اصوليه همان عقلگرايان معتدل، همچون: شيخ مفيد، سيّد مرتضى، شيخ طوسى، محمّد فتّال نيشابورى، ابوعلى طبرسى و ابو الفتح رازى است.۱
از ويژگىهاى طرفداران اين گرايش، آن است كه سخن به قاعده مىگويند و پا از گليم بيرون نمىگذارند. براى نمونه، عبد الجليل در جواب اين سخن كه شيعيان «صحابه بزرگ و سلف صالح و زنان رسول را دوست ندارند و بد گويند» مىگويد:
[اين] نه مذهب اصوليان است؛ چنان كه صعود و نزول جايز دانستن بر خداى تعالى، نه مذهب سنّيان است. امّا شبهت نيست كه شيعه اصوليه، مرتبت هر يك از اين جماعت به اندازه گويند. گويند: على بهتر است از ابو بكر، و حسن از عمر، و حسن از عثمان، و فاطمه از عايشه، و خديجه از حفصه، و صادق از ابوحنيفه، و كاظم از شافعى. و امامت بو بكر و عمر، اختيار خلق گويند، و امامت على و اولادش، نصّ دانند از فعل خدا. و عاقلان دانند كه اين نه دشمنى بو بكر و عمر باشد، و نه دشنام و بد گفتنِ صحابه و تابعين، و اگر به خلاف اين حوالتى هست، بر حشويه و غلات است، نه بر اصوليان.۲
در اين عبارات، بهخوبى مىتوان انصاف علمى و شيوه محقّقانه مؤلّف نقض را ديد. او اوّلاً، از اهل سنّت دفاع مىكند و مىگويد ما بسيارى از آنچه در باره سنّيان مىگويند، نمىپذيريم و مىدانيم كه خلاف مىگويند. ثانياً سخن ما بيش از اين نيست كه على برتر از ابو بكر بود. اين سخنْ كجا و آنچه در سدههاى پسين در ميان خواص و عوام، در باره خلفا رواج يافت، كجا؟! ثالثاً، در مرزبندى عبد الجليل، حشويه، نه تنها بيرون از مذهب، كه بيرون از دين است. بنا بر اين چنانچه ما ناصبيان را سنّىِ حقيقى نمىدانيم، سنّيان نيز نبايد اهل حشو و غلو را شيعه پندارند و باورهاى آنان را به ما شيعه اصوليه نسبت دهند.۳ بنا بر اين، آماج حقيقىِ نقدهاى نقض، بيشتر گرايشهايى
1.ر.ك: همان، ص۵۰۴ و ۲۶۲ - ۲۶۳.
2.همان، ص۲۳۶. نيز، ر.ك: همان، ص۲۸۶ و۵۲۹ و ۵۶۸ - ۵۶۹.
3.غلوستيزى نقض، حكايتى ديگر دارد كه بايد بهتفصيل در باره آن سخن گفت. در اين جا به بيان چهار نمونه، قناعت مىشود: يك. «به مذهب شيعت، اگرچه على را نصّ و معصوم و بهتر از هر يك از امّت گويند، مذهب ايشان چنين است كه اگر در ميان فصول بانگ نماز، بعد از شهادتين كسى گويد: أشهد أنّ علياً ولى اللَّه، بانگ نمازش باطل باشد و با سر بايد گرفت و نام على در بانگ نماز بدعت است و به اعتقاد كردن معصيت، و گوينده اين در لعنت و غضب خداى باشد... .» (همان، ص۹۷)؛ دو. «از كتب شيعه اصوليه معلوم است كه ايشان را مذهب نيست و نبوده است كه درجه امير المؤمنين چون درجه انبياست... و بهرى از حشويه و اخباريه را در سلف مذهب بوده است كه على، بهتر است از بهرى انبيا كه غير اولوالعزمان و مرسلان اند، و آن مذهبى مردود است و نامقبول و سخن بىدليل و بىفايده و نه مذهب اصوليان شيعه است» (همان، ص ۵۲۸ - ۵۲۹)؛ سه. «از نص قرآن و اجماع مسلمانان معلوم كه غيب إلّا خداى نداند... پس ائمّه كه درجه انبيا ندارند، در خاك خوراسان و بغداد و حجاز و كربلا خفته و از قيد حيات برفته، چگونه دانند كه احوال جهانيان بر چه حد است؟! اين معنا هم از عقل دور است و هم از شرع بيگانه و جماعتى حشويان اين معنا گفتهاند...» (همان، ص۲۸۵ - ۲۸۶)؛ چهار. جز خدا كسى غيب نمىداند (ص۲۵۷ و ۳۹۶).