ياد كردهاى فرقه‏ شناختى عبد الجليل قزوينى در كتاب «نقض» - صفحه 70

ذمّ عرب و عيب محمّد ، ياران محمّد را متّهم كنى كه بت‏پرست پنهانى و منافق بودند و پس از او ، شريعت او را برگرداندند و بر خاندان او ظلم نمودند و ماجراى عمر و فدك و فاطمه و قتل حسين و مظلوميت‏هاى فرزندان او را ذكر كن و بجز تبرئه چند تن از ياران رسول - كه كارى از ايشان بر نمى‏آمد مثل سلمان و بوذر و مقداد و خبّاب - همه را منافق معرفى كن ؛ چرا كه اگر آنها را متّهم كنى ، اعتماد مردم را از شرع كه به واسطه آنها به آنها رسيده ، سلب خواهى كرد و به مقصود خود ، خواهى رسيد . به آنها بگو كه : «پس ، شرع در خُفيه است تا قائم آل محمّد بيايد و شرع را قوّت دهد». پس در اين صورت ، تقيّه و باطن را قوّت كرده باشى .
و سعيد اين سخن را قبول كرد «و همه مغرب را در دعوت خود درآورد و تا امروز ، هنوز ، مصر در دست فرزندان سعيد قدّاح بمانده است . و خود را فرزندان رسول نام نهادند و امام حق دانند ملحدانْ ايشان را و گويند : از فرزندان اسماعيل بن جعفر صادقيم» .
آن گاه مصنّف در جواب او ، به اين مضمون ، سخن گفته است :
اوّلاً سعيد قدّاح در كتب تواريخ ، مذكور نيست و اصل الحاد ، ميمون بن سالم قدّاح است . و سعيد، پسر اين ميمون قدّاح بود . و سالم را بهرى گفتند : غلام مصريان بود . بهرى گويند : اديب بود . و بهرى گفته‏اند : فلسفه خوانده بود . و اين پسرش ميمون ، بر دامن زندقه پرورش يافته بود و در جهان مى‏گشت تا تمهيد دعوت الحاد كند . او بيم داشت كه دعوت او با دو گروه حنيفيان و شيعه درنگيرد. پس به دنبال مشبّهيان در حدود نهاوند و كره و گرباذگان (گربادگان / گربايگان) رفت .
و محمّد دندان ، مشرك زاده و خود و پدرش مشبّهى نمودندى ؛ ولى خودش ملحد و از حدود نهاوند و در خدمت امير احمد بن عبد العزيز گستاخى داشت . و بو زكريّا اصلش از چال‏گاوانان و شيرفروش بود ، نه شيره‏فروش . پس هر سه ، دشمن توحيد خداى بودند و منكر بعث و نشر و رسالت و امامت و در ترتيبِ هدمِ قواعد اصل بودند . پس تصميم گرفتند كه

صفحه از 120