هر يك به ولايتى روند و مكاتبى را پايهريزى كنند و ريشه توحيد و عدل و دين را بزنند . آنها به ولاياتى كه حنفيان و شيعيان و زيديان بودند ، نرفتند ؛ چون گفتند : سخن ما با ايشان درنگيرد . آنگه اتّفاق كردند كه محمّد دندان در حدود اصفهان و ولايت همدان و كره و نهاوند و هروگرد باشد كه در آن روز ، مشبّهه آن جا بودند .۱
سپس مصنّف ادامه مىدهد : «و ميمون بن سالمِ قداح ، به مغرب شد و به هدم توحيد و انكار رسالت ، همّت گماشت» و در نهايت ، عقيده خاصّ او را چنين عنوان مىكند :
چون گويم كه : خداى را بى قولِ رسول نشايد دانستن ، و صدقِ رسول خود ، بى فعلِ خداىْ معلوم نشود ؛ موقوف باشد بر يكديگر ، و مردم عوام در آن سرگشته و مدهوش باشند . و مقصود ما حاصل شود .۲
همچنين او در مواضع ديگر كتاب ، به بيان برخى از عقايد خاصّ آنها مىپردازد ، از جمله آن كه در جايى مىگويد :
مذهب اسماعيلينِ مصر و ديگر بقاع را بنياد بر اين است كه امام ، زيادت از هفت نشايد بر حساب كواكب و هفته ايام و امثال آن از سباعيّات .
گفتند : اوّل على است ، دوم حسن ، سيوم حسين ، چهارم زين العابدين ، پنجم باقر ، ششم صادق ، آنگه دعوى در محمّد اسماعيل كردند كه پسر زاده صادق بود و او را هفتم دانند .
و آمده است كه : جعفر صادق را مولايى بود از پارسى بچگان بر دستِ او - يعنى جعفر - مسلمان شده بود . نامش فرّخ بن طيساب (طيسات / طيسان) ، با محمّد بن اسماعيل به مكتب نشسته بود ، آنگه نام وى با تازى كردند . وقتى مباركش خواندند و وقتى ميمون ، و قدّاح وى را لقب نهادند - يعنى : يقدح العلم بخاطره - چنان كه كودكان يكديگر را لقب نهند و چون او با محمّد اسماعيل مىبود ، بعد از محمّد ، قومى از آن فاسداعتقادان كه