اخلاق و آيين جدل در كتاب «نقض» - صفحه 408

جاى ديگر، نسبت ديگرى كه اين دو با هم راست نمى‏آيند و قبول يكى، مستلزم انكار ديگرى است. براى مثال، در جايى مدّعى، تشيّع را برساخته قرن‏هاى بعد مى‏داند و در جاى‏ديگرى ادعا مى‏كند كه پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله به امام على عليه السلام فرمان داد تا رافضيان را بكشد. اين دو گزاره به ظاهر مستقل و بى‏ربط با هم، عملاً با هم تناقض دارند و مدّعى يا بايد بپذيرد كه رافضيان در زمان امام على بوده‏اند، در آن صورت، اين مذهب بعدها پديد نيامده است. يا بايد همچنان موضع پيشين خود را حفظ كند، در اين صورت، فرمان پيامبر خدا به امام على عليه السلام لغو خواهد بود. نمونه‏هايى از اين قبيل مواجهه را در زير مى‏توان يافت.
در آغاز مدّعى مى‏گويد كه مذهب رفض را زنى نهاده است؛ امّا در جاى ديگر مدّعى مى‏شود: «رافضيان اين روزگار همچنان اند كه رافضيان عهد على مرتضى». ۱ ناقض بر او خرده مى‏گيرد كه: «در اوّل كتاب بيان كرده است كه اين، مذهبى مُحدَث است و زنى نهاده است و ابن المقفّع، واضع آن بوده است و اين جا گويد كه در عهد على، رافضيان بوده‏اند». ۲
مدّعى، گاه نام بنيادگذاران تشيّع را نام مى‏برد و عده‏اى را بر مى‏شمارد، از جمله هشام بن حكم، شيخ مفيد، شيخ طوسى، و شيخ صدوق. ناقض بر او خرده مى‏گيرد كه افراد نام برده‏شده، در زمان‏هاى مختلفى زندگى مى‏كردند و فاصله زمانى ميان آنها گاه دويست تا سيصد سال بوده است، حال آن كه هم‏زمانى و «اتفاقِ حضور شرط است در وضع مذهب و طريقت».
البته مدّعى در باره بنيادگذاران تشيّع، سخن ثابتى ندارد. گاه زنى را واضع اين مكتب مى‏داند و گاه مى‏گويد كه رافضيان نزد ابن مقفّع شدند تا برايشان مذهبى برگزيند، ۳ و گاه نام كسان ديگرى را مى‏برد و اين همه، نشان مى‏دهد كه وى در

1.همان، ص ۱۰۷.

2.همان جا.

3.همان، ص ۲۵.

صفحه از 434