بسيار كردهاند و كنند» و اين مسئله، نقصى به مذهب به شمار نمىرود. ۱
مدّعى، فصلى بلند در عظمت كسانى چون شافعى و ابوحنيفه مىنويسد. ناقض به اين «مصنّفِ رافضى بُده سنّىشده» پاسخ مىدهد: «اگر بوحنيفه بزرگ است، تو را چه! و اگر شافعى بلند است تو را چه! ثبّت العرش ثمّ انقش عليه». ۲
9. تكذيب ادّعاها
ناقض در مواردى، مستقيماً به تكذيب ادّعاهاى مدّعى روى مىآورد و خلاف آنها را نشان مىدهد. در اين گونه موارد، وى به يارىِ اطلاعات تاريخى، فقهى و كلامى خود، خطاهاى ناقض را بر ملا مىكند. براى مثال، مدّعى نوشته بود: «هيچ مفسّر و مُقرى و زاهد و عالم، اختيارِ مذهب رفض نكردهاند». ناقض، نخست پاسخ مىدهد كه در اين جا گويا مدّعى، مبناى خود را كه جبرگرايى است، فراموش كرده و به مردم حق اختيار مذهب داده است، حال آن كه «بنده، مخيرَّ و فاعل نيست، على زعمه». ۳ آن گاه بزرگانى را نام مىبرد كه در طول تاريخ، مذهب رفض اختيار كردند، از جمله، «شافعى مطلبى رضى اللَّه عنه» را چون «به رافضيى متّهم كردند، قال رحمة اللَّه عليه:
لو كان رفضى حبّ آل محمّدفليشهد الثقلان أنّى رافضى».۴
مدّعى گفته بود كه شيعيان، عقايد اصلى خود را پنهان مىنمايند و تقيّه مىكنند. ناقض به او خرده مىگيرد كه چنين نيست و اين «طايفه را در بلاد اسلام و شهرهاى معظم هزاران كراسى و منابر و مدارس و مساجد است كه در او تقرير مذهب كنند بهظاهر به حضور ترك و تازى». ۵
يكى از اشكالات مدّعى، آن است كه «به روزگار ملكشاه و سلطان محمّد - قدّس اللَّه روحهما ، نگذاشتندى كه اينان مدرسه و خانقاه بسازند». ۶ ناقض در پاسخ،