اخلاق و آيين جدل در كتاب «نقض» - صفحه 429

الكفّار» وصف كرده است. مدّعى بر او خرده مى‏گيرد و مى‏گويد با توجّه به آن كه وى در كتاب خود نوشته است كه «على مبتلا گشت به قتال و قتل مسلمانان»، لازم بود كه در آغاز كتاب نيز مى‏نوشت: «قاتل المسلمين و الكفار، تا اوّلِ سخن با آخر ماننده بودىْ بى‏اعتراض». ۱
مدّعى نوشته بود كه «از حال طفوليت تا بيست و پنج سالگى بر مذهب رفض بودم». ناقض اشكال مى‏كند چگونه كسى كه خود را شيعه دانسته است، «حدّ تكليف نداند و وقت بلوغ نشناسد كه مانند اين طفلى را مذهبى و اعتقادى نباشد». ۲
مدّعى گفته بود «چون از خبث عقيدت» شيعيان آگاه شد، از آنان روى گرداند. ناقض بر او مى‏تازد كه در اين سخن، وى «دعوى خدايى كرده و با فرعون و نمرود، شريك شده است»؛ زيرا بر نهان‏خانه دل، جز خدا كسى آگاهى ندارد. ۳
مدّعى نوشته بود: «در دست كودكى رافضى مصحفى بگرفتند». ناقض پاسخ مى‏دهد كه: «عُقلا كودك را به رفض چگونه منسوب كنند؟». ۴
همچنين گاه ناقض بر اشكالات ساختارى و تكرار فصول در نوشته مدّعى خرده مى‏گيرد و مى‏نويسد: «يك فصل دو بار در كتاب آوردن بعينه، الاّ دلالت نباشد بر جهل منصف». ۵ هرچند لزوماً چنين نيست.

16. يارى گرفتن از طنز

مدّعى در حملات خود، متوجّه نيست كه چه بسا خود را بيشتر در معرض پاتك ناقض قرار مى‏دهد، تا تقويت موضع خويش. به همين سبب، ناقض از شيوه‏هاى گوناگونى براى از پاى درآوردن حريف بهره مى‏گيرد كه يكى از آنها به كاربستن طنز و طعنه است. در يكى از اين موارد، مدّعى مى‏نويسد كه در عهد سلطان محمّد ملكشاه،

1.همان، ص ۱۲.

2.همان، ص ۱۵.

3.همان جا.

4.همان، ص ۲۸۲.

5.همان، ص ۶۳۵.

صفحه از 434