اخلاق و آيين جدل در كتاب «نقض» - صفحه 431

است و نويسنده، خود گاه اشاره مى‏كند كه پاسخى «مُسكت» داده است. ۱
با اين همه، انتظار مى‏رود كه برخى حدّاقل‏ها در نگارش آن رعايت مى‏شد كه با نگاه امروزى به نظر مى‏رسد كه نشده است. همچنين شاهد برخى بى‏دقّتى‏ها و احكام شتابزده و خلطهاى تاريخى‏اى هستيم كه پرداختن به آنها از عهده اين نوشتار، خارج است؛ ولى اشاره به موارد زير، بد نيست.
يك. عبد الجليل رازى، فلاسفه، دهريان و مزدكيان را يكى مى‏گيرد و آنها را همسنگ مى‏شمارد و از اين جهت، نه تنها از نظر تاريخى به خطا رفته، بلكه در فهم مدّعيات آنها و يكى شمردنشان، دچار همان خطايى شده است كه نويسنده كتاب بعض فضائح الروافض را به آنها متّهم كرده است. وى در مواردى احكام نادقيقى صادر مى‏كند و نشان مى‏دهد كه اطلاعات تاريخىِ درستى ندارد و با يك چوب، همه را مى‏راند. براى مثال، در جايى فلاسفه‏اى چون ارسطو و طبيبى‏چون بقراط را بنيادگذار مزدكيان يا به تعبير وى «مزادكه» و دهرى‏مسلكان قلمداد و ادعا مى‏كند: «معلوم همه فضلا و علما و مسلمانان نيكواعتقاد است كه سرِ همه دهريانْ حكماى اوّل بودند و رؤوس مزادكه چون ارسطوطاليس و بقراطيس و زردشت خره و بهرام مدعى كه دهريى نهاندند». ۲ اين نمونه‏اى از خلط واقعيت‏هاى تاريخى با باورهاى عاميانه است كه دامنگير نويسنده كتاب نقض و رقيب وى شده است.
دو. عبد الجليل رازى در جايى دچار مغالطه اشتراك لفظى مى‏شود و واژه «شيعه» در قرآن را كه معناى لغوى آن مورد نظر بوده است، بر شيعه اصطلاحى منطبق مى‏سازد و از آن بر ضد حريف خود سود مى‏جويد. مدّعى بر رافضيان تاخته بود كه آنان هرگز در جهان، قدر و منزلتى نداشته‏اند. عبد الجليل يا ناقض در اين جا به‏درستى تأكيد مى‏كند كه مقصود مدّعى از رافضى، همان شيعى است. سپس در عظمت شيعه از قرآن و داستان انبيا آغاز مى‏كند كه خداوند، ابراهيم نبى را يكى از شيعيان نوح

1.همان، ص ۳۹۷.

2.همان، ص ۴۳۰.

صفحه از 434