35
خاطره‌های آموزنده

1 / 7

سلام دادن بر اهل بیت علیهم السلام در آخرین لحظه زندگی

دوست عزیز و بزرگوارم، سیّد آزادگان مرحوم حجة الاسلام و المسلمین سید علی اکبر ابوترابی در تاریخ 29/1/1379 در دیداری که با ایشان در دفتر آستان مقدس حضرت عبدالعظیم علیه السلام داشتم، خاطره جالب زیر را به نقل از شهید اندرزگو تعریف کرد:
در جریان ترور حسنعلی منصور (نخست‌وزیر شاه) تحت تعقیب ساواک بودم. مرحوم آقای فومنی۱ در بیمارستان فیروزآبادی شهرری بستری بود. من نزد ایشان آمدم و ایشان را در جریان این موضوع قرار دادم، خوشحال شد.
گفتم: ترتیبی دهید که من همین‌جا پیش شما بمانم، ایشان پذیرفت و از مسؤلان بیمارستان خواست که برای پرستاری از او نزد ایشان بمانم.
من نزد ایشان بودم تا آن که قبل از وفاتش یک روز به من گفت: نزدیکانم را خبر کن می‌خواهم با آن‌ها خداحافظی کنم، زیرا که من خواهم مرد!

1.. گفتنی است که مرقد ایشان در حرم مطهر حضرت عبدالعظیم علیه السلام در رواق شهید حاج اسماعیل رضایی قرار دارد و در لوح قبر ایشان آمده: «عالم مجاهد حاج شیخ محمدجواد فومنی حائری که عمری را در راه مبارزه با رژیم ستم‌شاهی و تحمّل مشقات و زندان‌ها سپری نمود و سرانجام در شب ۲۳ ماه مبارک رمضان ۱۳۷۴ﻫ .ق مطابق با ۶/۱۱/۱۳۴۳ ﻫ .ش، دار فانی را وداع گفت».


خاطره‌های آموزنده
34

1 / 6

یافتن مطلب مورد نظر با توسّل به پیامبر صلی الله علیه و‌آله

خاطره دومی که حجة الاسلام و المسلمین حسینعلی نیّری به نقل از مرحوم علامه امینی نقل کرده‌اند، به این شرح است:
در اوائل کارم، قبل از آن که مشغول نوشتن الغدیر شوم، مطلبی را دیده بودم، آن موقع در فکر جمع‌آوری این‌گونه مطالب نبودم. بعد که مشغول نوشتن الغدیر شدم، یاد آن مطلب افتادم، ولی هر چه فکر کردم که آن را در کدام کتاب دیده‌ام، یادم نیامد. به کتاب‌هایی که احتمال می‌دادم مراجعه کردم، چیزی ندیدم. متوسّل به رسول اکرم صلی الله علیه و‌آله شدم، سه روز حالت توسّل داشتم که حضرت عنایتی کند که من مدرک مطلب را پیدا کنم.
یک روز صبح یکی از آقایان عشایر، که از چادرنشین‌های اطراف نجف بود و با من رفت و آمد داشت، به منزل ما آمد و گفت: در منطقه چادرنشین‌ ما، یک پیر‌زنی هم هست که در چادری تنها زندگی می‌کند، او پیش من آمده و کتابی را برایم آورده و گفته است این کتاب از قدیم در میان اثاثیه ما بوده و من سه شب است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و‌آله را خواب می‌بینم که حضرت می‌فرماید: «این کتاب را به نجف ببر. من خودم که نجف نمی‌روم و آنجا کسی را نمی‌شناسم. شما که به نجف می‌روید و آقایان را می‌شناسید این کتاب را ببرید نجف». من هم آورده‌ام خدمت شما.
من کتاب را گرفتم دیدم همان کتابی است که مطلب مورد نظرم در آن است!

  • نام منبع :
    خاطره‌های آموزنده
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 331268
صفحه از 371
پرینت  ارسال به