اجل - صفحه 27

۲۳.امام على عليه السلامـ آن گاه كه او را از كشته شدن غافلگيرانه (ترور) بيم دادند ـ :مرا از جانب خداوند ، محافظى استوار است ، و چون روزم فرا رسد ، از من دور مى شود و مرا تسليم [مرگ] مى كند . در اين هنگام ، نه تير ، خطا مى رود و نه زخم ، بهبود مى يابد.

۲۴.الجملـ به نقل از محمّد بن حنفيّه ـ :چون وارد بصره شديم و در آن جا اردو زديم و صفوف خويش را آرايش داديم ، پدرم على عليه السلام ، پرچم را به من داد و فرمود : «هرگز دست به كارى نزن تا آنها شروع كنند» .
سپس خوابيد . تيرهاى دشمن به سوى ما پرتاب شد . من ايشان را بيم دادم . ايشان هراسان بيدار شد و در حالى كه چشمان خواب آلودش را مى ماليد ، سپاهيان جَمَل فرياد مى زدند : اى خونخواهان عثمان!
على عليه السلام ، در حالى كه فقط يك پيراهن بر تن داشت ، به ميدان رفت و سپس فرمود : «پرچم را پيش آر» .
من پيش رفتم و گفتم : پدر جان! در يك چنين روزى ، فقط با يك پيراهن؟!
فرمود : «آدمى را اجل او نگه مى دارد . به خدا سوگند ، من در ركاب پيامبر صلى الله عليه و آله بيشتر از آن كه با زره جنگيده باشم ، بدون زره و كلاه خود جنگيده ام» .

۲۵.التوحيدـ به نقل از سعيد بن وَهْب ـ :شبى در صفّين با سعيد بن قيس بوديم . هر يك از دو صف سپاه به ديگرى مى نگريست تا آن كه امير مؤمنان عليه السلام آمد و ما در برابر ايشان پياده شديم.
سعيد بن قيس به او گفت : در يك چنين ساعتى ، اى امير مؤمنان؟! آيا از چيزى نترسيدى؟
فرمود : «از چه بترسم؟ هيچ فردى نيست ، مگر آن كه دو فرشته بر او گماشته شده اند كه در چاهى نيفتد ، يا جنبنده اى به او گزند نرساند و يا از كوهى سقوط نكند تا اين كه تقديرش (اجلش) فرا رسد ، و چون تقدير فرا رسيد ، او را با آن تنها مى گذارند» .

صفحه از 34