ویژه نامه‌ی محرم

ویژه نامه‌ی محرم

برخی از منابع موجود درباره حضرت امام حسین (ع) در پایگاه حدیث نت

کتابهای منتشره درباره امام حسین علیه السلام (مؤسسه علمی فرهنگی دارالحدیث)

 

دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاریخ

تاليف : محمدی ری شهری

با همکاری : سید محمود طباطبایی نژاد؛ سید روح الله سید طبائی

مترجم : عبدالهادی مسعودی

تعداد جلد : 14

حکمت نامه امام حسين عليه السلام

تاليف : محمدی ری شهری

با همکاری : سید محمود طباطبایی نژاد؛ سید روح الله سید طبائی

تعداد جلد : 2

شهادت نامه امام حسین علیه السلام

تاليف : محمدی ری شهری

با همکاری : سید محمود طباطبایی نژاد؛ سید روح الله سید طبائی

گزینش : مرتضی خوش نصیب

تعداد جلد : 2

جواهر الحکمة للإمام أبي عبد الله الحسين عليه السلام

تاليف : محمدی ری شهری

المساعدون : السيد روح الله الطبائي؛ السيد محمود الطباطبائي نجاد

گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام

تاليف : محمدی ری شهری

با همکاری : سید محمود طباطبایی نژاد؛ سید روح الله سید طبائی

گزینش : مرتضی خوش نصیب

گزیده دانش نامه امام حسین علیه السلام

تاليف : محمدی ری شهری

با همکاری : سید محمود طباطبایی نژاد؛ سید روح الله سید طبائی

تلخیص : مرتضی خوش نصیب

اطلس غدیر و عاشورا

پژوهشکده علوم و معارف حدیث

تعداد جلد : 1

 
 

برجسته ترین ویژگی های امام حسین علیه السلام

چهار ویژگی امام حسین علیه السلام برجستگی بیشتری نسبت به سایر ویژگی ها دارند، که عبارت اند از :

یک. پدر امامان است

یکی از ویژگی های برجسته امام حسین علیه السلام ، این است که امامان اهل بیت علیهم السلام ، از نسل اویند . این ویژگی ، در احادیث معتبری که در بخش سوم این دانش نامه آمده ، مورد تأکید قرار گرفته است که در این جا به یکی از آنها اشاره می کنیم . پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود :

إنَّ اللّهَ اختارَ مِنَ الحُسَینِ الأَوصِیاءَ مِن وُلدِهِ، ینفونَ عَنِ التَّنزیلِ تَحریفَ الغالینَ ، وَانتِحالَ المُبطِلینَ ، وتَأویلَ المُضِلّینَ ، تاسِعُهُم قائِمُهُم . [1] خداوند ، از فرزندان حسین ، اوصیایی را برگزید که از قرآن ، تحریف غالیان و نسبت نادرست باطل گرایان و تأویل گم راهان را دور می کنند ، که نُهمین آنان ، قائم آنهاست .

دو . سَرور شهیدان است

یکی دیگر از برجسته ترین ویژگی های امام حسین علیه السلام ، این است که او سَرور شهیدان در دنیا و آخرت است . در حدیث قدسی آمده است :

أما إنَّهُ سَیدُ الشُّهَداءِ مِنَ الأَوَّلینَ وَالآخِرینَ فِی الدُّنیا وَالآخِرَةِ . [2] بدانید که او سَرور شهیدان از اوّلین و آخرین ، در دنیا و آخرت است . همچنین امام صادق علیه السلام می فرماید :

ما مِن شَهیدٍ إلّا ویحِبُّ أن یکونَ مَعَ الحُسَینِ علیه السلام ، حَتّی یدخُلُوا الجَنَّةَ مَعَهُ . [3] هیچ شهیدی نیست ، مگر این که دوست دارد که همراه حسین علیه السلام باشد و با او وارد بهشت شود .

سه . تربتش برکاتی دارد

دیگر ویژگی برجسته امام حسین علیه السلام ، برکات تربت پاک اوست، چنان که از امام صادق علیه السلام روایت شده :

إنَّ اللّهَ عَوَّضَ الحُسَینَ علیه السلام مِن قَتلِهِ أن جَعَلَ الإِمامَةَ مِن ذُرِّیتِهِ ، وَالشِّفاءَ فی تُربَتِهِ . [4] خداوند ، در برابر کشته شدن حسین علیه السلام ، امامت را در نسل او قرار داد و شفا را در تربتش .

چهار . زیارتش برکاتی دارد

هر چند زیارت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سایر اهل بیت علیهم السلام ، برکات فراوانی برای زائر دارد ؛ ولی در مورد زیارت هیچ یک از اهل بیت علیهم السلام ، به اندازه زیارت امام حسین علیه السلام تأکید نشده و زیادتِ ثواب و برکاتی که برای زیارت امام حسین علیه السلام ذکر شده ، برای هیچ یک از آنان نیامده است . نگاهی اجمالی به فهرست بخش زیارات این دانش نامه [5] و مقایسه آن با آنچه در باره زیارت سایر اهل بیت علیهم السلام آمده ، برای اثبات این مدّعا کافی است . بی تردید ، تأکید و تشویق احادیث اسلامی در مورد زیارت امام حسین علیه السلام ، به دلیل آثار فوق العاده مثبتِ آن در سازندگی معنوی و بالندگی جامعه اسلامی است .

 

[1] ر . ك : ج 2 ص 215 ح 558 (بخش سوم / فصل دوم / اوصيا از نسل اويند) و ص 225 (پدر امامان نُه گانه) .

[2] ر . ك : ج 3 ص 167 ح 797(بخش ششم / فصل يكم / سَرور شهيدان از آغاز تاريخ تا پايان آن) .

[3] كامل الزيارات : ص 220 ح 322 عن أبي بصير ، بحار الأنوار : ج 44 ص 299 ح 5 .

[4] ر . ك : ج 12 ص 381 ح 3352(بخش چهاردهم : مزار امام حسين عليه السلام / فصل يكم : مستجاب شدن دعا زير گنبدش) .

[5] ر . ك : ج 10 ص 423 (بخش سيزدهم : زيارت امام حسين عليه السلام ) .

منبع: دانشنامه امام حسین(ع)، ج 1، ص 398-399

پرورش امام حسین علیه السلام

وراثت و تربیت ، دو عنصر اساسی در شکل گیری شخصیت کودک اند. امام حسین علیه السلام از این دو عنصر ، در حدّ عالی برخوردار بود. در بُعد وراثت، وی فرزند امام علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام و نوه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است که جز او و برادر و خواهرانش ، کسی از این ویژگی برخوردار نیست.

در بُعد تربیت نیز، گزارش های اهتمام پیامبر صلی الله علیه و آله به پرورش امام حسن و امام حسین علیهماالسلام ، علی رغم همه تلاش ها برای محو فضایل اهل بیت علیهم السلام ، در تاریخ ، ثبت است، مانند: غذا دادن پیامبر صلی الله علیه و آله به امام حسن و امام حسین علیهماالسلام ، بازی کردن پیامبر صلی الله علیه و آله با آنها ، بر دوش گرفتن آنها توسّط پیامبر صلی الله علیه و آله ، کشتی گرفتن آنها در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و موارد دیگر.

این همه ، به علاوه ابراز محبّت عمیق پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان ، حاوی درس های آموزنده اخلاقی و تربیتی است .

منبع: دانشنامه امام حسین(ع)، ج 1 ص 217

امام حسین سلام الله علیه پس از پیامبر ، تا شهادت پدر

امام حسین علیه السلام 25 سال از عمر خویش را در دوران خلفا گذراند . ایشان در ابتدای خلافت خلیفه اوّل ، هفت ساله و در آغاز خلافت خلیفه دوم ، نُه ساله و در شروع خلافت خلیفه سوم ، نوزده ساله بود . مشخّصه های عمومی این 25 سال را چنین می توان برشمرد:

1 . احترام و اظهار علاقه خلفا به امام حسین علیه السلام

امام حسین علیه السلام و همچنین برادر بزرگ ترش امام حسن علیه السلام ، به دلیل کمالات شخصی، خانوادگی و نیز فضایل فراوانی که مردم از زبان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در باره آن دو ، به تکرار شنیده بودند، در جامعه اسلامی ، محبوبیت خاصّی داشتند . این مسئله و شرایط سیاسی ـ اجتماعی آن روز ، ایجاب می کرد که رهبران سیاسی آن روز برای آن دو ، احترام خاصّی قائل شوند.

خلیفه دوم ، برتری آنان بر فرزندانش را اظهار می داشت و سهم ایشان را از بیت المال ، بیش از فرزندان خود و مانند سهم پدرشان (امیر مؤمنان علیه السلام ) قرار داد. [1] . نیز برخی مصادر تاریخی از قول ابن عبّاس آورده اند:

عمر بن خطّاب ، حسن و حسین علیهماالسلام را دوست داشت و آن دو را بر فرزندانش مقدّم می داشت . [2] ابن کثیر ، مشابه این تعبیر را در باره عثمان آورده است:

عثمان بن عفّان به حسن و حسین علیهماالسلام احترام می گذاشت و آن دو را دوست می داشت . [3]

2. انزوای سیاسی

امام حسین علیه السلام مانند امام علی علیه السلام و دیگر وابستگان به اهل بیت علیهم السلام ، این دوران را به اجبار و ناخواسته در انزوا به سر می بردند و همین ، عامل محدودیت فعالیت این بزرگواران و نیز ثبت نشدن بسیاری از رخدادهای زندگی ایشان در این مدّت شد .

اینک ، نگاهی اجمالی به مواضع و فعالیت های امام حسین علیه السلام در دوران سه خلیفه خواهیم داشت:

دوران خلیفه اوّل (11 ـ 13 ق) [4]

امام حسین علیه السلام در دوران خلیفه اوّل ، دوران کودکی (هفت تا نُه سالگی) را سپری می کرد ؛ ولی تلخی های فراوانی را چشید ، مانند : رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله ، شهادت مظلومانه مادرش و ستم ها و بی عدالتی ها نسبت به پدرش .

در برخی مصادر تاریخی ، مطالب اعتراض آمیز امام حسین علیه السلام با زبان کودکانه اش نسبت به خلیفه اوّل ، ثبت شده است ، آن گاه که وی را بر منبر پیامبر صلی الله علیه و آله دید و به وی فرمود:

اِنزِل عَن مَجلِسِ أبی ! [5] از منبر پدرم ، پایین بیا ! این مطلب ، به امام حسن علیه السلام نیز نسبت داده شده است .

در این دوران ، امام علی علیه السلام از شخصیت امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام برای احقاق حق ، استفاده نمود . [6]

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة ، نامه ای را از معاویه خطاب به امام علی علیه السلام می آورد که در آن به این مطلب اشاره شده است:

دیروز را به خاطرت می آورم که خانه نشینت (همسرت) را شبانه ، سوار بر الاغ ، [این سو و آن سو] می بردی و دستانت در دست های پسرانت حسن و حسین بود ، در روزی که با ابو بکر صدّیق ، بیعت شد و هیچ یک از بدریان و پیش گامان نمانْد ، مگر این که آنان را به خود فرا خواندی و با همسرت نزد آنها رفتی و دو پسرت را واسطه آنها قرار دادی . [7]

همین مضمون در کتاب سلیم بن قیس ، از سلمان ، نقل شده است. [8]

دوران خلیفه دوم (13 ـ 23ق) [9]

امام حسین علیه السلام در دوران خلیفه دوم ، نُه سالگی تا نوزده سالگی را می گذراند. اعتراض امام حسین علیه السلام بر خلیفه به جهت نشستن بر منبر پدرش (پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ) ، از مطالبی است که در مصادر متعدّدی نقل شده است و شواهد، نشان می دهند که این اعتراض، در آغاز خلافت خلیفه دوم بوده است . [10]

و در نقلی آمده است :

هنگامی که عمر بن خطّاب ، دیوان را راه انداخت و مقرّری وضع کرد ، برای حسن و حسین علیهماالسلام ، مقرّری ای همانند مقرّری پدرشان و مجاهدان بدر قرار داد و برای هر یک ، پنج هزار درهم مقرّر نمود . [11]

و از شهر بن حوشب نقل شده:

عمر ، زمانی که دیوان را راه انداخت ، با حسن و حسین علیهماالسلام آغاز کرد . او حسن را خواست و مقرّری اش را داد و او را بر دامنش ـ یا بر روی پایش ـ نشاند و پیشانی اش را بوسید و دامنش را پر کرد . آن گاه حسین را خواست و مقرّری او را هم داد و او را بر دامنش ـ یا روی پایش ـ نشاند و پیشانی اش را بوسید و دامنش را پر کرد .

عبد اللّه بن عمر گفت : آن دو را بر من مقدّم داشتی ، در حالی که من صحابی هستم و آن دو نیستند ، و من از مهاجرانم و آن دو نیستند ؟ عمر گفت : خاموش ، بی مادر! پدر آن دو ، از پدر تو و مادرشان از مادر تو بهتر است ؟ [12]

دوران خلیفه سوم (24 ـ 35 ق) [13]

امام حسین علیه السلام ، بخشی از روزگار جوانی خود ، یعنی سنین 19 تا 31 سالگی را دردوران خلیفه سوم ، سپری کرد. حوادثی در این دوران از زندگی ایشان، در برخی منابع به ثبت رسیده که به اجمال ، عبارت اند از :

1 . مشایعت ابو ذر ، هنگام تبعید

از قضایای به ثبت رسیده در این دوران ، اقدام امام علیه السلام در مشایعت کردن ابو ذر به هنگام تبعیدش به ربذه است ، با آن که عثمان، از این کار، منع کرده بود.

از ابن عبّاس نقل شده :

وقتی ابو ذر به ربذه [14] تبعید شد ، عثمان دستور داد که در میان مردم ، جار بزنند که : هیچ کسی حق ندارد با او حرف بزند و بدرقه اش کند و دستور داد که مروان بن حکم ، او را بیرون ببرد . مروان ، ابوذر را بیرون آورد . همه از ابو ذر ، دوری کردند ، جز علی بن ابی طالب علیه السلام ، عقیل برادر علی ، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام ، و عمّار که با او بیرون شدند تا بدرقه اش کنند .

حسن علیه السلام با ابو ذر شروع به سخن گفتن کرد . مروان به وی گفت : ای حسن! خاموش! آیا نمی دانی که امیر المؤمنین [عثمان] ، از سخن گفتن با این مرد، نهی کرده است . اگر نمی دانستی ، بدان .

علی علیه السلام به سوی مروان ، حمله ور شد و با تازیانه بر سر شتر او زد و گفت : «دور شو ، خدا به آتش بچسباندت!» . مروان ، خشمگین به سوی عثمان بازگشت و ماجرا را باز گفت ، و خشم او بر علی علیه السلام ، شعله کشید .

آن گاه حسین علیه السلام با ابو ذر حرف زد و گفت : عمو جان! خداوند متعال، توانایی دارد که آنچه را که تو می بینی ، تغییر دهد و خدا در هر روزی ، در کاری است . این قوم، دنیایشان را از تو باز داشتند و تو دینت را از آنها باز داشتی . تو چه بی نیازی از آنچه تو را باز داشتند و آنها چه محتاج اند به آنچه تو از آنها باز داشتی ! از خداوند ، برایت شکیبایی و پیروزی طلب می کنم ، و به خدا پناه ببر از آز و بی تابی ، که شکیبایی ، از دین و بزرگواری است و آز ، روزی را جلو و بی تابی ، اجل را به تأخیر نمی اندازد . [15]

2 . شرکت در چند نبرد

شرکت کردن امام حسین علیه السلام در نبرد اِفریقیه (تونس) به سال 26 هجری و طبرستان به سال 29 یا 30 هجری و قسطنطنیه به سال 48 یا 52 هجری ، در برخی مصادر ، نقل شده است . از جمله ، ابن خلدون در تاریخش آورده است :

عثمان به سال 25 هجری به عبد اللّه بن ابی سرح دستور داد که به جنگ در افریقیه برود و به او گفت : اگر خداوند ، پیروزی نصیبت کرد ، یک پنجمِ خمس غنائم از آنِ تو باشد . و عقبة بن نافع بن عبد القیس را امیر سپاه کرد و عبد اللّه بن نافع بن حرث را امیر سپاهی دیگر و آنها را گسیل داشت . آنان با ده ها هزار نیرو به سوی افریقیه ره سپار شدند و با مردم آن جا ، مصالحه کردند که خراج بپردازند ، و به دلیل زیادی جمعیت آن جا ، نتوانستند پیشروی کنند .

آن گاه عبد اللّه بن ابی سرح در این باره از عثمان درخواست دستور کرد و از او یاری خواست . عثمان با صحابه رایزنی کرد . آنان به وی مشورت دادند که نیروی کمکی بفرستد . او سپاهی را از مدینه تدارک دید که در میان آن ، شماری از صحابه از جمله ابن عبّاس ، ابن عمر ، ابن عمرو بن عاص ، ابن جعفر ، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام و ابن زبیر بودند که به سال 26 هجری با عبد اللّه بن ابی سرح همراه شدند و در بَرقه ، [16] عقبة بن نافع ـ که به همراه جمعی از مسلمانان بود ـ به آنها پیوست . آن گاه به سوی طرابلس [ ـ غرب] رفتند و در آن جا رومیان را غارت کردند و سپس به افریقیه بازگشتند و گروه هایی به هر سو گسیل داشتند . [17]

و نیز از حنش بن مالک نقل شده :

سعید بن عاص در سال 30 هجری ، از کوفه عازم جنگ در خراسان شد و همراه وی حذیفة بن یمان و تعدادی از صحابه پیامبر خدا ، و حسن و حسین علیهماالسلام و عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن عمرو بن عاص و عبد اللّه بن زبیر بودند . عبد اللّه بن عامر هم از بصره عازم خراسان شده و جلوتر از سعید رسید و در نیشابور ، اردو زد . خبر ورود وی به نیشابور به سعید رسید . سعید هم در قومِس [18] فرود آمد ـ و آن جا در صلح بود و حذیفه ، پس از نهاوند ، با ساکنان قومِس مصالحه کرده بود ـ . پس به جرجان آمد و با مردم آن جا در مقابل دویست هزار [سکه] ، قرارداد صلح بست . سپس به طمیسه آمد که همه اش از مازندران است ـ که شهری است در کرانه دریا ، و طُمیسه [19] در مرز جُرجان است ـ . مردم آن جا چنان با او جنگیدند که نماز خوف خواند . او به حذیفه گفت : پیامبر خدا چگونه نماز خوف گزارد ؟ حذیفه به وی آموخت و سعید ، نماز خوف به جا آورد ، در حالی که آنان درگیر نبرد بودند . سعید در جنگ آن روز ، با شمشیر به دوش مردی مشرک زد که از زیر آرنجش بیرون آمد و مشرکان را محاصره کردند . آنها درخواست امان کردند و سعید به آنها امان داد که یک مرد از آنها کشته نشود . سپس دژ را فتح کردند و بجز یک مرد ، همه را کشتند ، و هر چه را در دژ بود ، تصاحب نمودند . [20]

همچنین در نقلی مربوط به بعد از خلافت عثمان در زمان معاویه ، آمده است :

حسین علیه السلام بر معاویه وارد شد و به عنوان رزمنده در سپاهی که فرماندهش یزید بن معاویه بود ، عازم قسطنطنیه گردید . [21]

لیکن در موضوع شرکت جستن امام حسین علیه السلام در این نبردها ، به چند نکته باید توجّه کرد :

الف ـ اگر چنین اتّفاقی افتاده بود ، جزئیات شرکت کردن امام علیه السلام در این جنگ ها ثبت می شد ؛ چرا که آنان با توجّه به موقعیت سیاسی ـ اجتماعی شان ، قطعا به عنوان یک سرباز ساده ، در جنگ ، شرکت نمی کردند .

ب ـ پذیرفتن فرماندهی افرادی مانند عبد اللّه بن ابی سَرْح و یزید از سوی امام حسین علیه السلام ، بسیار بعید است.

ج ـ در احادیث اهل بیت علیهم السلام در طول دو قرن ، هیچ اشاره ای به این حضور ، نشده است .

بنا بر این ، هرچند حضور امام حسین علیه السلام در جبهه برای دفاع از اسلام ، قابل توجیه است و نمی توان آن را صد در صد نفی کرد، لیکن قرائنی که اشاره کردیم ، بر خلاف آن، دلالت می کنند .

3 . دفاع از عثمان ، هنگامِ در محاصره بودنش

از جمله مطالبی که به صورت مکرّر در مصادر اهل سنّت [22] به ثبت رسیده، این است که امام علی علیه السلام هنگام محاصره شدن خانه عثمان ، امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام را برای دفاع از خلیفه به آن جا فرستاد و آنها تا پایان واقعه در آن جا حضور داشتند و در حمله محاصره کنندگان ، آسیب دیدند.

گروهی از محقّقان شیعه ، این واقعه را مورد تردید قرار داده اند، مانند : سیدِ مرتضی، علّامه عبد الحسین امینی، باقر شریف قَرَشی و سید جعفر مرتضی عاملی و... . آنچه اینان را به تردید وا داشته ، ماهیت حکومت عثمان و سیره حکومتی او و مغایرت آن با مَنش و روش امام علی علیه السلام و نیز حضور صحابه در حادثه حمله به خانه عثمان است ، گذشته از آن که اسناد برخی از نقل ها ، به سعید بن ابی سعید مَقبُری منتهی می شود که رجالیان نامداری چون ابن شیبه، واقدی و ابن حبّان گفته اند: وی در چهار سال پایان عمر ، مشاعرش را از دست داد. [23] در ارتباط با این نقل ها ، به چند نکته باید توجّه کرد:

یک . نفی کلّی این واقعه با توجّه به کثرت نقل ها ، کار آسانی نیست و توجیه این رفتار از سوی امیر مؤمنان علیه السلام واضح است ؛ چرا که امام علیه السلام می خواسته با این کار ، به خاطر موضع مخالفی که نسبت به خلیفه داشت ، مورد اتّهام شرکت در قتل خلیفه قرار نگیرد و از سوی دیگر ، زمینه وقوع حوادث پرخطر را برای جامعه اسلامی از میان بردارد ؛ چرا که بهانه حوادث جَمَل، صِفّین و نهروان ، «خونخواهی خلیفه مسلمانان» بود.

دو . جزئیاتی که در برخی نقل ها آمده، مانند این که طلحه و زبیر ، فرزندانشان را برای حمایت از عثمان فرستادند یا این که امیر مؤمنان علیه السلام با امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام ، پس از بازگشت از خانه عثمان و کشته شدن خلیفه، تندی کرد ، به هیچ روی اعتبار ندارند. بطلان مطلب نخست ، بسیار واضح است ؛ چرا که به اتّفاق مصادر معتبر تاریخی ، طلحه و زبیر و عایشه ، از سرسخت ترین دشمنان خلیفه بودند.

بطلان مطلب دوم نیز از آن روست که با توجّه به معصوم بودن امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام ، جایی برای سستی در انجام وظایف نیست تا از سوی پدر ، مورد خشم قرار گیرند، گذشته از آن که امام علی علیه السلام بارها فرمود: «کشته شدن عثمان ، نه مرا شادمان می سازد و نه اندوهگین می کند» . [24]

سه . موضع امام علی علیه السلام در دفاع از خلیفه ، هیچ گاه به معنای تأیید مشروعیت حکومت خلیفه و عملکرد او در حکومتداری نیست ؛ چرا که امام علی علیه السلام بارها در دوران خلافت وی ، به تصریح و اشاره ، این تخلّفات را گوشزد نمود . [25] در پایان ، یادآور می شویم که به جهت انزوای اهل بیت علیهم السلام و از جمله امام حسین علیه السلام ، اخبار اندکی از این دوران ، به ثبت رسیده است .

امام حسین علیه السلام در دوران خلافت پدر(35 ـ 40 ق)

امام حسین علیه السلام عمر خود را تا سنّ 36 سالگی ، به همراه پدرش امیر مؤمنان علیه السلام گذراند که پنج سال آخر آن ، با دوران حکومت ایشان مصادف بود .

از نخستین لحظه های بیعت مردم با امام علی علیه السلام تا هنگام شهادت ایشان ، امام حسین علیه السلام به عنوان بازوی توانای پدر و سربازی فرمانبر در تمام صحنه ها حضور داشت :

ـ در آغاز بیعت ، به فرمان پدر بر منبر نشست و برای مردم ، خطبه خواند و در ضمن خطبه اش ، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله چنین نقل کرد:

سَمِعتُ جَدّی رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وهُوَ یقولُ: «إنَّ عَلِیا هُوَ مَدینَةُ هُدًی ؛ فَمَن دَخَلَها نَجا ، ومَن تَخَلَّفَ عَنها هَلَک». [26] از جدّم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود : «علی ، شهر هدایت است . هر کس وارد آن شود ، نجات یافته است و هر کس از آن باز بماند ، نابود شده است» .

ـ در نبرد جمل ، به همراه برادرانش امام حسن علیه السلام و محمّد حنفیه حضور داشت و فرمانده میسره (جناح چپ) لشکر بود . [27]

ـ در نبرد صفّین ، پیش از شروع نبرد ، برای کوفیان ، خطبه خواند و به هنگام نبرد ، در کنار برادرش امام حسن علیه السلام ، فرماندهی سواره نظام را بر عهده داشت . [28]

ـ در جنگی که به خاطر شهادت امیر مؤمنان علیه السلام ناتمام ماند ، فرماندهی ده هزار نیرو را برعهده داشت. [29]

ـ در اجرای حدود الهی ، به همراه پدر و برادر ، شرکت می جست . حادثه سنگسار کردن مردی که به زنا اعتراف کرد ، در تاریخ به ثبت رسیده است. [30]

ـ پس از شهادت پدر ، تا زنده بود ، از سوی ایشان زکات فطره [31] پرداخت می کرد. [32]

امام علی علیه السلام در دوران حکومتداری اش ، اعتنا و اهتمام ویژه به امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام داشت:

ـ در جنگ ها از آنان بسیار مراقبت می کرد ، تا آن جا که:

برخی به محمّد بن حنفیه گفتند: پدرت را چه می شود که تو را در صحنه هایی وارد می کند که حسن و حسین را وارد آنها نمی کند ؟ گفت : برای این که آن دو ، گونه های پدرم هستند و من دستش هستم و گونه هایش را با دستش محافظت می کند . [33]

ـ برای سلامت آنان دعا می کرد :

اللّهُمَّ احفَظ حَسَنا وحُسَینا ، ولا تُمَکن فَجَرَةَ قُرَیشٍ مِنهُما ما دُمتُ حَیا . [34] خداوندا! حسن و حسین را نگه دار و نابه کاران قریش را تا زمانی که من زنده ام ، بر آنان چیره مکن .

ـ سفارش امام حسین علیه السلام را به فرزندش امام حسن علیه السلام می فرمود:

وأمّا أخوک الحُسَینُ فَهُوَ ابنُ اُمِّک ولا أزیدُ [35] الوَصاةَ بِذلِک ، وَاللّهُ الخَلیفَةُ عَلَیکم. [36] برادرت حسین ، پسر مادر توست و بیش از این در این زمینه سفارش نمی کنم ، خداوند خلیفه بر شماست .

پس از ضربت خوردن ، وصیتی به امام حسن و امام حسین علیهماالسلام نمود که معروف است و در نهج البلاغه نیز نقل شده است:

اُوصیکما بِتَقوَی اللّهِ ، وألّا تَبغِیا الدُّنیا... . [37] شما دو تن را سفارش می کنم به پروا کردن از خدا و این که در پی دنیا نباشید .

و نیز سفارشی ویژه ، طولانی و جالب به امام حسین علیه السلام دارد:

یا بُنَی ، اُوصیک بِتَقوَی اللّهِ فِی الغِنی وَالفَقرِ، وکلِمَةِ الحَقِّ فِی الرِّضی وَالغَضَبِ، وَالقَصدِ فِی الغِنی وَالفَقرِ، وبِالعَدلِ عَلَی الصَّدیقِ وَالعَدُوِّ، وَبِالعَمَلِ فِی النَّشاطِ وَالکسَلِ، وَالرِّضی عَنِ اللّهِ فِی الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ... . [38] پسرم! تو را سفارش می کنم به پَروامندی از خدا در حال دارایی و ناداری ، و گفتن سخن حق در حال خشنودی و خشم ، و میانه روی در حال توانگری و درویشی ، و دادگری بر دوست و دشمن ، و عدالت ورزی در سرحالی و بی حالی ، و خشنودی از خدا در سختی و آسایش .

 

[1] ر . ك : ص253 جایگاهش نزد خلیفه .

[2] ر . ك : ص 357 ح 663 .

[3] البدایة و النهایة : ج 8 ص 36 و 150 .

[4] ر . ك : تاریخ الطبری : ج 3 ص 420 ، الطبقات الكبری : ج 3 ص 186 و 274 .

[5] ر . ك : ص 339 ح 647 .

[6] ر . ك : ص 339 (مناقشه با ابوبكر كه بر منبر پیامبر صلی الله علیه و آله بود) .

[7] ر. ك: ص 337 ح 645.

[8] ر. ك: ص 337 ح 646.

[9] ر . ك : المعجم الكبیر : ج 1 ص 70 ش 73 ، الطبقات الكبری : ج 3 ص 274، تاریخ الطبری: ج 4 ص 194 .

[10] ر .ك : ص 349 (مناقشه با عمر كه بر منبر پیامبر صلی الله علیه و آله بود) .

[11] ر. ك: ص 355 ح 661 .

[12] ر . ك : ص 357 ح 664 .

[13] ر . ك : المعجم الكبیر : ج1 ص78 ش107 ، تاریخ الطبری : ج4 ص193 و 415 ، اُسد الغابة : ج3 ص585 .

[14] ربذه از روستاهای مدینه با فاصله سه روز راه تا مدینه است . قبر ابو ذر غفاری ، در این روستاست (معجم البلدان : ج 3 ص 24) . نیز ، ر . ك : نقشه شماره 3 در پایان جلد 5 .

[15] ر . ك : ص 367 ح 672 .

[16] بَرقه، سرزمینی در شمال لیبی امروزی است كه شهرهای بِنْ غازی و طرابلس در آن قرار دارند (ر. ك: جغرافیای تاریخی كشورهای اسلامی: ج 2 ص 233).

[17] تاریخ ابن خلدون (العبر) : ج 2 ص 573 .

[18] قومِس (معرّب كومش) ، سرزمینی است پهناور و شامل شهرها و درّه ها و كشتزارها كه در دامنه ف جنوبی كوهستان مازندران قرار دارد و شهر مشهورش دامغان است (معجم البلدان : ج 4 ص 414) .

[19] طمیسه (گُمیشان) ، شهركی است در دشت مازندران و فاصله آن تا ساری ، شش فرسنگ است (معجم البلدان : ج 4 ص 41) .

[20] تاریخ الطبری : ج 4 ص 269 ، الكامل فی التاریخ : ج 2 ص 248 ، البدایة والنهایة : ج 7 ص 154 ، تاریخ ابن خلدون : ج 2 ص 582 همگی تقریبا با همان الفاظ .

[21] تاریخ دمشق : ج 14 ص 111 ، بغیة الطلب فی تاریخ حلب : ج 8 ص 2562 ، البدایة والنهایة : ج 8 ص 151 .

[22] تاریخ المدینة : ج 4 ص 1304 ، تاریخ دمشق : ج 39 ص 418 ، الإمامة و السیاسة : ج 1 ص 59 . نیز ، ر . ك : همین دانش نامه : ص 369 (فصل سوم / گزارش های جلوگیری امام علیه السلام از قتل عثمان) و دانش نامه امیرالمؤمنین علیه السلام : ج 3 ص 261 ـ 273.

[23] ر . ك : الشافی فی الإمامة : ج4 ص242 ، الغدیر : ج 9 ص 238 ، حیاة الإمام الحسن بن علی علیهماالسلام ، قَرَشی : ف ج 1 ص 279 ، الحیاة السیاسیة للإمام الحسن علیه السلام ، ص140. نیز، ر.ك: شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید : ج 3 ص 8 .

[24] ر . ك : الغدیر : ج 9 ص 69 .

[25] در این باره، ر. ك: دانش نامه امیر المؤمنین علیه السلام : ج 14 ص 239 ـ 242.

[26] ر . ك : ص 374 ح 677 .

[27] ر . ك : ص 375 (فصل چهارم / نقش امام علیه السلام در جنگ جمل) .

[28] ر . ك : ص 383 (نقش امام علیه السلام در جنگ صفّین) .

[29] ر . ك : ص 395 (نقش امام علیه السلام در جنگی كه به دلیل شهادت پدرش نا تمام ماند) .

[30] ر . ك : ص 401 (اجرای حد در كنار پدر و برادر) .

[31] پرداخت زكات فطره از طرف مردگان به عنوان صدقه ، كاری مستحب است.

[32] ر . ك : ص 419 (پرداخت فطریه از سوی حسن و حسین علیهماالسلام به نیت پدر) .

[33] ر . ك : ص 399 ح 703 .

[34] ر . ك : ص 400 ح 705 .

[35] فی بحار الأنوار : ج 42 ص 203 و ج 78 ص 99 «اُرید» بدل «أزید» .

[36] ر . ك : ص 404 ح 707 .

[37] ر . ك : ص 404 ح 708 .

[38] ر . ك : ص 408 ح 710 .

منبع: دانشنامه امام حسین(ع)، ج 2، ص 324-335

پژوهشی درباره احادیث پیشگویی شهادت امام حسین علیه السلام

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و فاطمه زهرا علیهاالسلام و نیز همسران و یاران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله (با واسطه) ، مكرّر ، شهادت امام حسین علیه السلام را پیشگویی كرده اند . همچنین امام علی علیه السلام در دوران خلافت خود ، بارها از شهادت ایشان ، خبر داده است . امام حسن علیه السلام نیز با این جمله از شهادت برادر بزرگوار خود ، خبر داده است :

لَا یومَ كَیومِكَ یا أبا عَبدِاللّهِ ! [1] روزی همانند روز [كشته شدن] تو نیست ، ای ابا عبد اللّه !

این گزارش ها [2] ، افزون بر پیشگویی های فراوانی است كه خودِ امام حسین علیه السلام از شهادتش داشته است .

در این پیشگویی ها ، علاوه بر شهادت امام علیه السلام ، جزئیات مربوط به برخی حوادث و شرایط آن ، مانند : زمان و مكان شهادت ، شركت كنندگان در قتل و سران آنها، و كسانی كه از یاری وی امتناع می ورزند ، نیز دیده می شود .

در باره این پیشگویی ها چند نكته قابل توجّه است :

1 . قطعیت صدور

شمار اخبار و احادیث مربوط به پیشگویی حادثه كربلا ، به اندازه ای است كه هر پژوهشگر باانصافی ، به صدور آنها از پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام اطمینان می یابد ، هر چند نسبت به برخی از جزئیات ، یقین حاصل نشود .

2 . اساس پیشگویی ها

منبع پیشگویی های مربوط به شهادت امام حسین علیه السلام ، همان كلام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و به طبع ، متّكی بر اِخبار و تعلیم خداوند متعال است و دیگران ، تصریح كرده باشند یا نه ، اصل خبر را از پیامبر صلی الله علیه و آله دریافت كرده اند .

3 . آگاهی امام حسین علیه السلام از نتیجه قیام

تأمّل در این احادیث ، هر گونه تردید را در باره این كه امام حسین علیه السلام با علم و آگاهی ، مسیر شهادت را انتخاب كرده ، از بین می برد ؛ امّا پاسخ به این پرسش كه : «چرا امام علیه السلام با این كه می دانست شهید می شود ، قیام كرد؟» ، در تبیین دلایل قیام ایشان ، خواهد آمد .

4 . منافات نداشتنِ تقدیر، با اراده انسان

از برخی از احادیث ، استفاده می شود كه شهادت امام علیه السلام ، از مقدّرات حتمی خداوند بوده است ، به گونه ای كه وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله با جبرئیل علیه السلام مشورت می كند و از او در باره درخواست از خداوند برای تغییر این تقدیر می پرسد ، جبرئیل، پاسخ منفی می دهد و می گوید :

لِأَنَّهُ أمرٌ قَد كَتَبَهُ اللّهُ . [3] [چنین مكن ؛] زیرا این، فرمانی است كه خداوند ، آن را نوشته [و حتمی ساخته ]است . در این جا ، این پرسش، قابل طرح است كه : اگر شهادت امام حسین علیه السلام ، تقدیر حتمی خداوند است و بارها پیشگویی شده ، قاتلان ، چه تقصیری دارند؟

پاسخ ، این است كه : اوّلاً ، این حدیث ، از نظر سند ، اعتبار ندارد . ثانیا با فرض درست بودن سند هم ، بر اساس آموزه های اسلامی ، آنچه در جهانْ پدید می آید ، بر اساس تقدیر الهی است ؛ امّا تقدیر حق تعالی ، با اراده انسان ، منافاتی ندارد ؛ بلكه اراده و آزادی انسان نیز به تقدیر خداوند منّان است .

بنا بر این ، مقصود از این كه شهادت امام علیه السلام ، مكتوب و مقدّر و قطعی است ، این است كه خداوند متعال می داند كه این حادثه ، به سبب سوء استفاده جمعی نابه كار از اختیارشان ، حتما اتّفاق خواهد افتاد و بر اساس سنّت تغییرناپذیر آفرینش ، گریزی از آن نیست . [4]

 

[1] ر. ك: ص 308 ح 918.

[2] در دعايى كه از امام عسكرى عليه السلام براى روز تولّد امام حسين عليه السلام رسيده ، مى خوانيم : «اللّهُمَّ إنّى أسأَلُكَ بِحَقِّ المَولودِ فى هذَا اليَومِ ، المَوعودِ بِشَهادَتِهِ قَبلَ استِهلالِهِ و وِلادَتِهِ ؛ خدايا! تو را مى خوانيم ، به حقّ به دنيا آمده در اين روز كه قبل از زاده شدن و به دنيا آمدنش ، وعده شهادتش داده شد ...» (مصباح المتهجّد : ص 826) .

[3] ر.ك : ص 172 ح 801.

[4] براى توضيح بيشتر در اين زمينه ، ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى : ج 8 (بخش دوم : عدالت و قضا و قدر) .

منبع: دانشنامه امام حسین(ع)، ج 3، ص 318-320

آثار اجتماعى و تكوينى واقعه عاشور

آثار اجتماعى و تكوينى واقعه عاشورا، هر چند به حاكميت ارزش هاى اسلامى و حكومت اهل بيت عليهم السلام نينجاميد ؛ ليكن حكومت حزب اُمَوى را تضعيف كرد و تا حدّى از خطرهاى اين حزب كاست و مانع از هم پاشيدن اساس اسلام گرديد .

به بيان روشن تر ، حزب اُمَوى ، بزرگ ترين خطر براى حكومت اسلامى بود . امام على عليه السلام در حديثى ، در باره خطر اين حزب براى امّت اسلامى ، چنين مى فرمايد :

ألا وَ إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِى عَلَيْكُمْ فِتْنَةُ بَنِى أُمَيَّةَ ؛ فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ مُظْلِمَةٌ ، عَمَّتْ خُطَّتُهَا ، وَ خَصَّتْ بَلِيَّتُهَا ، وَ أَصَابَ الْبَلَاءُ مَنْ أَبْصَرَ فِيهَا ، وَ أَخْطَأَ الْبَلَاءُ مَنْ عَمِىَ عَنْهَا . وَ ايْمُ اللَّهِ ! لَتَجِدُنَّ بَنِى أُمَيَّةَ لَكُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِى ، كَالنَّابِ الضَّرُوسِ ؛ تَعْذِمُ بِفِيهَا ، وَ تَخْبِطُ بِيَدِهَا ، وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا ، وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا . [1] دهشتناك ترين فتنه ، در نظر من، فتنه بنى اميّه است كه كور و تاريك و فراگير ، و مبتلا شدن به آن ، ويژه حق مداران است. هر كس در آن [فتنه]، اهل بصيرت باشد،[از سوي آنان] به بلا گرفتار مى شود ، و هر كس بى بصيرت باشد، از آسيب آن [فتنه] ، در امان مى ماند. به خدا سوگند، پس از من ، بنى اميّه را زمامداران بدى خواهيد يافت ، همانند شتر گاز گيرنده اى كه با دهانش گاز مى گيرد و با دستش مى كوبد و با پايش آسيب مى زند و مانعِ دوشيدن شيرش مى شود .

شمارى از منابع تاريخى ، داستانى را از يكى از دوستان صميمى معاويه ، بنيان گذار حكومت اُمَوى ، گزارش كرده اند كه حاكى از كينه عميق او نسبت به اسلام و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و نقشه وى براى محو اين آيين الهى است . مُطَرَّف ، فرزند مُغيرة بن شُعْبه ، مى گويد :

با پدرم مُغيره ، نزد معاويه رفتيم . پدرم معمولاً نزد وى مى رفت و با او حرف مى زد . آن گاه ، نزد من باز مى گشت و از معاويه و عقل او ياد مى كرد ، و از آنچه از معاويه ديده بود ، در شگفت بود .

او شبى آمد و از غذا خوردن ، خوددارى كرد . ديدم كه اندوهگين است. مدّتى را درنگ كردم و گمان كردم كه درباره خودِ ما و يا در كارمان ، پيشامدى رخ داده است . به او گفتم: چه شده است ؟ امشب ، اندوهگينى .

گفت: پسرم! من از نزد پليدترينِ آدم ها مى آيم .

به او گفتم: چرا؟

گفت: وقتى با معاويه خلوت كردم، به او گفتم: اى امير مؤمنان! تو به آرزويت رسيده اى . اگر به عدلْ رفتار كنى و خير را گسترش دهى [ ، نيكوست] ؛ چرا كه پير شده اى و اى كاش به برادرانت در بنى هاشم نظرى داشته باشى و با آنها صِله رحِم كنى! به خدا سوگند، آنها چيزى ندارند كه از آن بترسى.

[معاويه] به من گفت: هرگز! مردى تَيمى (ابو بكر) حاكم شد و به عدالت رفتار كرد ، و كرد آنچه كرد . به خدا سوگند، اين نشد ، جز آن كه وقتى مُرد، يادش هم مُرد، مگر اين كه كسى بگويد: ابو بكر (تنها اسمى از او باقى ماند) . سپس مردى از قبيله عَدى (عمر) حكمران شد و تلاش كرد و ده سال ، دامن همّت به كمر زد. به خدا ، زمانْ سپرى شد و او مُرد و يادش هم مُرد، مگر اين كه كسى بگويد: عمر (تنها اسمى از او باقى ماند) . سپس برادرمان عثمان به حكمرانى رسيد . مردى حاكم شد كه هيچ كس در نَسَب به او نمى رسيد، و كرد آنچه كرد . به خدا سوگند، زمان گذشت تا اين كه او نيز مُرد و يادش و آنچه كرده بود، مُرد ؛ ولى اين مرد هاشمى، هر روز ، پنج بار به نامش بانگ برداشته مى شود كه: «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه »! اى بى مادر! كدام كار با اين وضع ، ماندگار مى شود؟! به خدا سوگند، اگر آنان (بنى هاشم) را دفن نكنيم، [خودمان ]دفن شده ايم . [2]

بازتاب اجتماعى و سياسىِ شهادت مظلومانه امام حسين عليه السلام و يارانش در جامعه اسلامى، حكومت اُمَوى را با مشكل جدّى مواجه كرد . شخصيت هاى برجسته جهان اسلام ، اين اقدام جنايتكارانه را محكوم كردند . [3] موج مظلوميت شهداى كربلا و محكوميت اين فاجعه به خارج از جهان اسلام [4] و حتّى به خانواده جنايتكاران نيز سرايت كرد [5] و چيزى نگذشت كه سرسخت ترين دشمن اهل بيت عليهم السلام ، يعنى يزيد ـ كه خود ، نخستين مجرم در اين فاجعه بود ـ براى در امان ماندن از خشم مردم و ادامه حكمرانى خود ، مجبور شد ابن زياد را مسئول اين جنايت ، معرّفى كند و بگويد :

خداوند ، ابن مرجانه را لعنت كند ، كه او حسين را بيرون راند و ناگزيرش كرد ... و او را كشت و با كشتن او ، مرا منفور مسلمانان كرد و تخم دشمنى با مرا در دل هاى آنان كاشت و نيك و بد مردم ، از من نفرت پيدا كردند ! [6]

ساير كسانى كه در فاجعه كربلا نقش داشتند ، نيز هر يك به گونه اى ندامت خود را از آنچه كرده بودند ، اظهار كردند . [7]

از سوى ديگر ، آثار تكوينى اين جنايت ، دامنگير جنايتكاران شد . [8] سه سال پس از حادثه عاشورا ، يزيد به هلاكت رسيد و با مرگ او ، حكومت از خاندان ابو سفيان ـ كه مى خواستند قرن ها بر اريكه قدرت بمانند ـ ، به بنى مروان ، منتقل گرديد .

در سخن امام صادق عليه السلام خطاب به منصور دوانيقى آمده است :

إنَّ هذَا المُلكَ كانَ فى آلِ أبى سُفيانَ ، فَلَمّا قَتَلَ يَزيدُ حُسَينا سَلَبَهُ اللّهَ مُلكَهُ ، فَوَرَّثَهُ آلَ مَروانَ . [9] پادشاهى ، در خاندان ابو سفيان بود ، تا زمانى كه يزيد ، حسين عليه السلام را كشت . خداوند، آن را از آنان گرفت و خاندان مروان را وارث آنان كرد .

بى ترديد ، مراد امام صادق عليه السلام اين نيست كه اگر شهادت امام حسين عليه السلام نبود ، حكومت خاندان ابو سفيان ، مشروع بود و يا انتقال آن به مروانيان ، مشروعيت داشت ؛ بلكه اين سخن ، بدين معناست كه در فضاى سياسى ـ اجتماعىِ ايجاد شده توسّط معاويه ، به طور طبيعى ، اين امكان وجود داشت كه براى نسل هاى متعدّدى حكومت در خاندان ابو سفيان ، تداوم پيدا كند ؛ امّا جنايتى كه يزيد مرتكب شد ، اين زمينه را از بين برد .

به عبارت ديگر ، انتساب تداوم يا عدم تداوم حكومت خاندان ابو سفيان و انتقال آن به بنى مروان ، به خداوند منّان ، در حديث مذكور ، از باب توحيد اَفعالى است كه هيچ پديده اى در جهان بدون مشيّت خدا تحقّق نمى يابد و نفى كننده اراده انسان نيست و دلالتى بر مشروعيت پديده ندارد .

در روايتى ديگر از امام صادق عليه السلام آمده :

لَمّا وَلِىَ عَبدُ المَلِكِ بنُ مَروانَ الخِلافَةَ ، كَتَبَ إلَى الحَجّاجِ بنِ يوسُفَ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، مِن عَبدِ المَلِكِ بنِ مَروانَ أميرِ المُؤمِنينَ إلَى الحَجّاجِ بنِ يُوسفَ .

أمّا بَعدُ ، فَانظُر دِماءَ بَنى عَبدِ المُطَّلِبِ فَاحتَقِنها واجتَنبِها ؛ فَإِنّى رَأَيتُ آلَ أبى سُفيانَ لَمّا وَلَغوا فيها لَم يَلبَثوا إلّا قَليلاً ، وَالسلام ! [10] وقتى عبد الملك بن مروان، زمام خلافت را به عهده گرفت، به حَجّاج بن يوسف نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان . از عبد الملك بن مروان ، امير مؤمنان ، به حَجّاج بن يوسف . امّا بعد، مراقب خون هاى فرزندان عبد المطّلب باش. آنها را حفظ كن و از ريختن آنها خوددارى كن. من ديدم هنگامى كه خاندان ابو سفيان، به ريختن خون آنان روى آوردند ، ديرى نپاييدند. والسلام !» .

ابن عبد ربّه اَندَلُسى نيز در العقد الفريد آورده :

عبد الملك بن مروان ، به حَجّاج بن يوسف نوشت: «مرا از ريختن خون هاى فرزندان عبد المطّلب دور بدار، كه در آنها راه نجاتى از خشم نيست. من ، فرزندان حرب را ديدم كه وقتى حسين بن على را كشتند، پادشاهى را از دست دادند» .

حَجّاج در دوران خلافت عبد الملك ، متعرّض هيچ يك از طالبيان (آل ابى طالب) نشد . [11]

در گزارشى آمده كه عبد الملك ، اين نامه را به صورت محرمانه براى حَجّاج فرستاد ؛ ولى لحظه اى پس از ارسال اين نامه ، امام زين العابدين عليه السلام نامه اى به عبد الملك نوشت كه در آن ، آمده بود :

أمّا بَعدُ ، فَإِنَّكَ كَتَبَت فى يَومِ كَذا ، فى ساعَةِ كَذا، فى شَهرِ كَذا، فى سَنَةِ كَذا بِكَذا وكَذا، وإنَّ اللّهَ تَعالى قَد شَكَرَ لَكَ ذلِكَ ، لِأَنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أتانى فى مَنامى فَأَخبَرَنى أنَّكَ كَتَبتَ فى يَومِ كَذا ، في ساعَةِ كَذا، وأنَّ اللّهَ تَعالى قَد شَكَرَ لَكَ ذلِكَ ، وثَبَّتَ مُلكَكَ ، وزادَكَ فيهِ بُرهَةً . [12] امّا بعد، تو در فلان روز و فلان ساعت و فلان ماه و فلان سال ، چنين و چنان نوشتى و خداوند، در برابر آن ، سپاس گزار توست؛ چرا كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به خواب من آمد و به من خبر داد كه تو در فلان روز و فلان ساعت، چيزى (نامه اى) نوشتى و خداوند به پاس آن از تو تشكّر كرد و پادشاهى ات را استوار نمود و مدّتى را برايت افزود.

هنگامى كه نامه امام زين العابدين عليه السلام به عبد الملك رسيد ، ديد كه تاريخ آن ، هم زمان با نوشتن نامه او به حَجّاج است . از اين رو ، ترديدى در صدق پيشگويى امام عليه السلام نكرد و بسيار خرسند شد . [13]

گفتنى است كه اين سياست عبد الملك ، در ميان جانشينان او دوام نيافت . جنايات بنى مروان ، هرچند به اندازه جنايات معاويه و فرزندش يزيد نبود ، ليكن فاصله چندانى با آنها نداشت ؛ بلكه در مجموع ، همان سياست ها كم و بيش ادامه يافت . به همين جهت ، در ادامه روايتى كه در باره انتقال حكومت از خاندان ابو سفيان به بنى مروان نقل شد ، امام صادق عليه السلام به منصور عبّاسى مى فرمايد :

فَلَمّا قَتَلَ هِشامُ زَيدا ، سَلَبَهُ اللّهُ مُلكَهُ فَوَرَّثَهُ مَروانَ بنَ مُحَمَّدٍ ، فَلَمّا قَتَلَ مَروانُ إبراهيمَ ، سَلَبَهُ اللّهُ مُلكَهُ فَأَعطاكُموهُ . [14] وقتى هشام ، زيد را كشت ، خداوند ، سلطنت او را گرفت و به مروان بن محمّد واگذار كرد و هنگامى كه مروان ، ابراهيم را كشت ، خداوند ، سلطنت را از او گرفت و به شما داد .

همان گونه كه در اين روايت اشاره شده ، در سال 132 ق ، يعنى 71 سال پس از واقعه عاشورا ، حكومت بنى اميّه ـ كه بزرگ ترين خطر براى اسلام بود ـ به كلّى منقرض شد و خاندان عبّاس ، عموى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، زمام حاكميت جهان اسلام را به دست گرفتند .

البتّه طولى نكشيد كه زمامداران بنى عبّاس نيز كمابيش همان سياست هاى حاكمان بنى اميّه را پيش گرفتند و در برابر امواج سياسى ـ اجتماعىِ اصلاح طلبى ـ كه ريشه در واقعه عاشورا داشتند ـ با خاندان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ كه پشتوانه اصلى اين جنبش ها محسوب مى شدند ـ ، بى رحمانه برخورد كردند .

نكته قابل تأمّل ، اين كه جنبش هاى مردمىِ الهام گرفته از واقعه عاشورا ، هرچند هيچ گاه به حاكميت اسلام ناب به رهبرى اهل بيت عليهم السلام نينجاميدند ، ليكن همواره نقش مؤثّرى در پيشگيرى از انهدام اساس اسلام داشتند .

اثرگذارى حادثه عاشورا بر چهار جنبش

بديهى است كه تحقيق و تبيين تأثير واقعه عاشورا در جنبش هاى مردمى و دفاع از كيان اسلام ناب ، از آن هنگام تا پيروزى انقلاب اسلامى ، نه تنها در اين نوشتار ، بلكه در اين دانش نامه نيز نمى گنجد . از اين رو ، در اين جا تنها اشاره اى كوتاه داريم به چهار جنبشى كه در دهه اوّل پس از نهضت سيّد الشهدا عليه السلام ، تحت تأثير مستقيم يا غير مستقيم امواج سياسى ـ اجتماعىِ واقعه عاشورا شكل گرفتند .

1 . قيام مردم مدينه (واقعه حَرّه)

در سال دوم حكومت يزيد ، حدود دو سال پس از واقعه عاشورا ، اواخر ذى حجّه سال 63 هجرى [15] مردم مدينه به رهبرى عبد اللّه فرزند حنظله غسيل الملائكه ، [16] بر ضدّ حكومت يزيد قيام كردند . يزيد ، لشكرى به فرماندهى مسلم بن عقبه ، از شام به مدينه فرستاد . وى با بى رحمى تمام ، اين قيام مردمى را سركوب كرد . [17] اين جنگ را از آن جهت كه در منطقه حَرّه واقع شد ، «واقعه حَرّه» ناميده اند .

در باره علّت و انگيزه قيام مردم مدينه بر ضدّ حكومت يزيد ، عوامل مختلفى ذكر شده است . يكى از اين عوامل ، گزارشى است كه برخى از بزرگان مدينه به مردم دادند . حاكم مدينه ، به دليل پيشگيرى از شورش عمومى ، تعدادى از بزرگان شهر را به شام فرستاد تا از نزديك ، اقتدار يزيد را مشاهده كنند و تحت تأثير بخشش هاى وى ، در بازگشت ، مانع قيام مردم شوند ؛ [18] امّا آنان پس از بازگشت ، نتيجه سفر خود را به مردم ، چنين گزارش كردند :

ما از نزد مردى مى آييم كه بى دين است ، مِى گُسارى مى كند و طنبور مى نوازد و كنيزكان ، نزد او مى نوازند ، سگبازى مى كند و با دزدان و جوانان ، شب ها ، داستان سرايى مى كند . [19]

در پى اين جريان ، آنان يزيد را از خلافت ، بركنار اعلام كردند و مردم مدينه نيز از آنها پيروى نمودند . [20]

در گزارشى ديگر آمده كه عامل شورش مردم مدينه ، اين بود كه كارگزار صوافى ، [21] مى خواست درآمد املاك مربوط به آنها را از مدينه خارج كند ؛ امّا مردم ، مانع شدند و برخوردِ كُند حاكم مدينه ، زمينه قيام را فراهم كرد . [22]

برخى ، واقعه حرّه را متأثّر از كينه اى مى دانند كه بنى اميّه از طايفه اوس و خزرج و مردم مدينه داشتند ؛ چرا كه آنان به يارى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برخاستند و در جنگ هاى مختلف ، بسيارى از بنى اميّه و قريش را كشتند . [23]

مى توان گفت : همه اين عوامل ، در قيام مردم مدينه به گونه اى نقش داشته اند ؛ امّا بى ترديد ، آنچه در كنار عوامل يادشده ، به مردم ، آگاهى بخشيد و جرئت و شهامت قيام بر ضدّ حكومت يزيد را به آنان داد ، واقعه عاشورا بود ؛ زيرا پيش از واقعه عاشورا ، وقتى امام حسين عليه السلام مخالفت خود را با بيعتِ يزيد ، آشكار كرد و تصريح نمود كه : «وعَلَى الإِسلامِ السلام ، إذ قَد بُلِيَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثلِ يَزيدَ ؛ [24] وقتى امّت ، گرفتار حاكمى چون يزيد است، بايد فاتحه اسلام را خواند» ، مردم مدينه ، هيچ عكس العملى از خود نشان ندادند و اين امام عليه السلام بود كه مدينه را ترك كرد ؛ امّا پس از واقعه كربلا ، امواج سياسى و اجتماعىِ اين حادثه ، فضاى مدينه را دگرگون ساخت . سيّد ابن طاووس ، فضاى مدينه را هنگام بازگشت خانواده سيّد الشهدا عليه السلام پس از واقعه عاشورا ، به نقل از بشير بن حَذلَم ، چنين ترسيم مى كند :

هيچ زنِ پرده نشين روپوشدارى نبود ، مگر اين كه از پشتِ پرده ، بيرون آمد و [همگى ]موهايشان را پريشان نمودند و صورت هاى خود را خراشيدند و به صورتشان سيلى زدند و آه و واويلا سر دادند. من چنين جمعيّت گريه كننداى را از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله تا به امروز در ميان مسلمانان نديده بودم . [25]

ترديدى نيست كه اين فضا ، موج آفريد ، به مردم، آگاهى بخشيد و به آنان ، جرئت و جسارت داد تا در كنار عوامل ديگر، بر ضدّ حكومت يزيد ، قيام كنند .

2 . قيام مردم مكّه

رهبر اين قيام ، عبد اللّه بن زبير ، يكى از كسانى بود كه با يزيد بيعت نكرد ؛ ليكن او نيز همانند بنى اميّه ، از دشمنان سرسخت اهل بيت عليهم السلام بود ، به گونه اى كه پدرش زبير را نيز به دشمنى با اين خاندان وا داشته بود . از امام على عليه السلام نقل شده كه :

مازالَ الزُّبَيرُ رَجُلاً مِنّا أهلَ البَيتِ حَتّى نَشَأَ ابنُهُ المَشؤومُ عَبدُ اللّهِ . [26] زبير، پيوسته از ما اهل بيت به شمار مى آمد، تا زمانى كه پسر شومش ، عبد اللّه ، بزرگ شد .

ابن ابى الحديد ، مى نويسد :

عبد اللّه ، همانى است كه زبير را وادار به جنگ كرد و كسى است كه رفتن عايشه را به بصره ، برايش خوب جلوه داد . او مرد بددهن و آلوده اى بود و نسبت به بنى هاشم ، كينه داشت . [27]

عبد اللّه بن زبير ، پيش از ورود امام حسين عليه السلام به مكّه ، جهت زمينه سازى براى دستيابى به مسند قدرت ، وارد اين شهر شد ؛ امّا مردم از او استقبال چندانى نكردند ، بويژه كه پس از ورود امام حسين عليه السلام به مكّه ، افكار عمومى ، متوجّه ايشان گرديده بود و به همين جهت ، ابن زبير ، قلبا مايل به ادامه حضور امام حسين عليه السلام در مكّه نبود .

پس از خروج امام عليه السلام از اين شهر نيز زمينه اى براى بسيج عمومى بر ضدّ حكومت يزيد به رهبرى ابن زبير ، پديد نيامد ؛ امّا پس از واقعه كربلا و شهادت امام حسين عليه السلام ، فضاى عمومى براى قيام بر ضدّ حكومت يزيد ، آماده شد و ابن زبير با اين كه دشمن سرسخت خاندان رسالت بود ، از اين فضا براى رسيدن به قدرت ، نهايتِ بهره بردارى را نمود . متن گزارش طبرى در اين باره ، چنين است :

وقتى امام حسين عليه السلام كشته شد، عبد اللّه بن زبير در ميان مردم مكّه به پا خاست و كشتن او را فاجعه دانست و بويژه كوفيان را سرزنش كرد و عموم عراقى ها را مذّمت نمود و پس از ستايش و ثناى خداوند و درود فرستادن بر محمّد صلى الله عليه و آله ، گفت: عراقى ها، جز اندكى از آنها ، مردمى نيرنگباز و تبهكارند و كوفيان ، بدترين هاى عراق اند . آنان ، حسين را دعوت كردند تا يارى اش كنند و او را براى حكومت بر خود برگزينند ؛ ولى هنگامى كه بر آنها وارد شد، بر ضدّ او شوريدند و به او گفتند: يا دستت را در دست ما مى گذارى تا تو را دست بسته به نزد پسر زياد بن سميّه بفرستيم و او حكمش را در باره تو صادر كند و يا مى جنگى!

به خداوند سوگند، حسين ديد كه او و يارانش بسيار اندك اند و ـ با آن كه خداوند عز و جل، هيچ كس را بر غيب ، آگاه نكرده ـ همگى كشته خواهند شد ؛ امّا او مرگ با بزرگوارى را بر زندگى ننگين ، ترجيح داد. خداوند ، حسين را رحمت كند و قاتل حسين را بى پناه سازد!

به جان خودم سوگند، در مخالفت كوفيان با حسين و نافرمانى شان از او، هيچ پند دهنده و باز دارنده اى بهتر از [خودِ] او نبود ؛ ولى آنچه قرار است بشود، مى شود و خداوند ، هر گاه چيزى را بخواهد، مانعى براى آن وجود ندارد. آيا پس از حسين عليه السلام ، به چنان قومى اطمينان كنيم و گفتارشان را تصديق نماييم و پيمانشان را بپذيريم؟ نه . هرگز آنان را شايسته چنين چيزى نمى بينيم!

آرى ـ به خدا سوگند ـ آنان حسين عليه السلام را كشتند، در حالى كه شب زنده دارىِ طولانى داشت و روزهاى زيادى را روزه بود و شايسته ترينِ آنها به چيزى (حكومتى) بود كه در دست آنان است و در دين و فضيلت ، شايسته ترينِ آنها بود .

هلا! به خدا سوگند، حسين عليه السلام قرآن را به غِنا تغيير نداده بود و گريه از خوف خدا را به آواز ، بدل نكرده بود و روزه را با ميخوارگى و حلقه هاى مجلس ذكر را با دنبال شكار رفتن، عوض نساخته بود ـ و اينها كنايه به يزيد بود ـ . به زودى ، آنان هلاك مى شوند . [28]

پس از اين سخنرانى ، ياران ابن زبير از او خواستند كه بيعت خود را آشكار كند و رسما زمام حكومت را به دست گيرد .

يزيد ، دو بار [29] براى سركوبى شورش مردم مكّه ، به سوى اين شهر ، سپاه گسيل كرد ؛ امّا در نهايت ، كارى از پيش نبرد و با مرگ وى در چهاردهم ربيع اوّل سال 64 ، محاصره مكّه شكسته شد و سپاهيان شام ، ناكام باز گشتند . [30]

پس از مرگ يزيد ، مردم حجاز و سپس عراق ، با عبد اللّه بن زبير ، بيعت كردند ؛ [31]

امّا سوء تدبير ابن زبير و بدرفتارى او با مردم ، بويژه بنى هاشم ، موجب شد كه حركت او ، جنبه مردمى خود را از دست داد و در پايان با حمله حَجّاج بن يوسف به مكّه ، شكست سختى را متحمّل شد و خود او نيز كشته شد و بدين سان ، حكومتش در اوايل سال 73 ق ، پايان يافت . [32]

3 . نهضت توّابين

اين قيام ، هر چند پس از قيام مردم مدينه و مكّه تحقّق يافت ، ولى مقدّمات شكل گيرى آن ، هم زمان با قيام مدينه و مكّه آغاز شد . اين نهضت ، توسّط كسانى صورت گرفت كه دعوت آنها از امام حسين عليه السلام براى آمدن به كوفه و سستى آنها در يارى رساندن به ايشان ، واقعه خونبار كربلا را به وجود آورد . بدين سان ، آنان مرتكب گناه بزرگى شده بودند و مى خواستند با خون خود ، ننگ اين گناه را از خود بزدايند . به همين جهت نيز نهضت آنان ، «نهضت توّابين» ناميده شد .

به سخن ديگر ، بخش عمده اى از مردم كوفه كه مى توانستند با يارى رساندن به امام حسين عليه السلام ، سرنوشت جامعه را دگرگون كنند ، به دلايلى كه پيش از اين بدانها اشاره شد ، [33] تسليم سياست زر و زور و تزوير ابن زياد شدند ؛ ولى در اثر امواج روانى، اجتماعى و سياسى واقعه كربلا ، متوجّه خطاى تاريخى خود شدند و تصميم گرفتند كه با قيام بر ضدّ حكومت يزيد و مجازات كردن قاتلان سيّد الشهدا ، از ننگ اين گناه نابخشودنى بكاهند . متن گزارش طبرى در اين باره ، چنين است :

وقتى حسين بن على عليه السلام كشته شد و ابن زياد از اردوگاهش نُخَيله [34] باز گشت و وارد كوفه شد، شيعيان به سرزنش خود و اظهار پشيمانى پرداختند و متوجّه شدند كه خطاى بزرگى مرتكب شده اند كه حسين عليه السلام را دعوت كرده اند تا يارى اش كنند ؛ امّا [پس از آمدن ، ]رهايش كرده اند و او در كنار آنها كشته شد و كمكش نكردند .

[سپس] احساس كردند كه ننگ و گناهشان در كشتن حسين عليه السلام ، جز با كشتن قاتلان حسين و يا با كشته شدن در اين راه، قابل شستن و پاك كردن نيست. پس نزد پنج نفر از بزرگان شيعه كوفه رفتند: سليمان بن صُرَد كه از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله بود، مُسيّب بن نَجَبه فَزارى كه از صحابه امام على عليه السلام و نيكان آنها بود، عبد اللّه بن سعد بن فضل اَزْدى، عبد اللّه بن وال تَيمى و رِفاعة بن شدّاد بَجَلى. آن گاه اين پنج نفر در منزل سليمان بن صُرَد ، گرد آمدند . اينها از بهترين ياران على عليه السلام بودند و تعدادى از شيعيان و بهترين هاى آنها و سرانشان هم حضور داشتند .

وقتى آنها در منزل سليمان بن صُرَد جمع شدند، مسيّب بن نَجَبه ، شروع به سخنرانى كرد و حرف زد و خدا را ستود و سپاس گفت و بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درود فرستاد و گفت: امّا بعد، ما عمرمان طولانى شد و گرفتار فتنه هاى گوناگون شديم، و راغبيم كه پروردگارمان ، ما را از كسانى قرار ندهد كه فردا به آنها مى گويد: «أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَ جَآءَكُمُ النَّذِيرُ ؛ [35] آيا ما به شما عمر طولانى نداديم تا هر كس كه اهل پند است، در آن ، پند گيرد، و آيا هشدار دهنده براى شما نيامد ؟» . اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «الْعُمُرُ الَّذِى أَعْذَرَ اللَّهُ فِيهِ إِلَى ابْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَة ؛ [36] عمرى كه خداوند در آن ، عذر را از پسر آدم بر مى دارد، شصت سال است» و كمتر كسى از ما هست كه به آن نرسد. ما شيفته تعريف كردن از خود و ستوده شده شدن توسّط پيروانمان بوديم كه خداوند ، خوبان ما را آزمود و ما را در دو جايگاه مربوط به پسر دختر پيامبر، دروغگو يافت. نامه هاى او پيش تر به ما رسيده بود و فرستادگانش، جلوتر آمده بودند و عذر را بر ما تمام كرده بود و از ما خواسته بود كه در خفا و آشكار و در همه حال ، يارى اش كنيم ؛ امّا ما دريغ ورزيديم ، تا اين كه در كنار ما كشته شد.

ما نه با دست، او را يارى كرديم و نه به زبان ، از او دفاع نموديم و نه با مالمان ، او را پشتيبانى و تقويت كرديم و نه از عشايرمان براى او درخواست كمك نموديم . پس عذر ما به درگاه پروردگارمان چيست ، آن هنگام كه پيامبرمان را ديدار مى كنيم، در حالى كه پسر و محبوب و ذرارى و نسلش در ميان ما كشته شد ؟ نه ـ به خدا سوگند ـ عذرى نمى مانَد، جز اين كه كشندگانِ او و دست به دست هم دهندگان بر ضدّ او را بكشيد، يا در اين راه كشته شويد . اميد كه پروردگار ما، در اين صورت، از ما راضى شود. با اين حال ، من در هنگام ديدار او، از عقوبت او در امان نيستم.

اى گروه! مردى را از ميان خودتان پيشوا انتخاب كنيد ؛ چرا كه ناچاريد اميرى داشته باشيد كه به او پناه ببريد و نيز پرچمى كه دورش حلقه بزنيد. من حرف خودم را زدم و از خداوند براى خود و شما ، درخواست آمرزش مى كنم.

بعد از مسيّب، رفاعة بن شدّاد ، زمام سخن را به دست گرفت و خداوند را ستود و ثنا گفت و بر پيامبر صلى الله عليه و آله درود فرستاد و آن گاه گفت: امّا بعد، خداوند ، تو را به سخنِ درستى راه نمايى كرد و تو به برترين كار ، فرا خواندى. با ستايش خدا و ثناى او و صلوات بر پيامبرش آغاز كردى و به جهاد با فاسقان و توبه از گناه بزرگ ، دعوت نمودى، كه از تو شنواييم و اجابتت مى كنيم و حرفت را مى پذيريم . و گفتى كه از خودتان پيشوايى برگزينيد تا به او پناه ببريد و زير پرچمش گرد آييد . اين ، نظرى است كه ما هم داريم. اگر آن مرد ، تو باشى، براى ما خوش حال كننده تر است، و تو در ميان جمعيت ما ، خيرخواهى و علاقه مند. اگر نظر تو و نظر دوستان مساعد باشد، اين كار را بزرگ شيعه، صحابى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و پيش گام و پيشتاز، سليمان بن صُرَد ، بر عهده بگيرد كه در توانمندى و دين، ستوده است و دورانديش و مورد اعتماد است . اين هم حرف من است، و براى شما و خود ، از خدا آمرزش مى طلبم.

آن گاه ، عبد اللّه بن وال و عبد اللّه بن سعد، سخن گفتند و پروردگارشان را ستوده و ثنا گفتند و همان سخنان رفاعة بن شدّاد را بر زبان راندند و از فضل مسيّب بن نجبه ياد كردند و سابقه سليمان بن صُرَد را گوشزد نمودند و رضايت خود را از پيشوايى او ، اعلام داشتند .

مسيّب بن نجبه گفت: درست و به جا گفتيد . من هم همان نظر شما را دارم. پس زمام كارتان را به سليمان بن صُرَد بسپاريد . [37]

طبرى در گزارشى ديگر ، آورده است :

آغاز كار آنها (توّابين) در سال 61 هجرى بود؛ همان سالى كه حسين ـ كه خدا از او راضى بود ـ كشته شد. آن گروه ، بى وقفه در تكاپوى گردآورى ابزارهاى جنگى و آمادگى براى جنگ بودند و مردم را از شيعه و غير شيعه، پنهانى به خونخواهى حسين عليه السلام دعوت مى كردند و مردم ، گروه گروه و نفر به نفر، به آنها مى پيوستند.

همچنان ماجرا ادامه داشت كه در چنين اوضاعى، يزيد بن معاويه در روز پنج شنبه چهاردهم ربيع اوّل سال 64 مُرد و فاصله ميان كشته شدن حسين عليه السلام و مرگ يزيد، سه سال و دو ماه و چهار روز بود. يزيد مُرد ، در حالى كه حكمران عراق ، عبيد اللّه بن زياد بود . او در بصره بود و نايبش در كوفه ، عمرو بن حُرَيث مخزومى بود.

شيعيان دوستدار سليمان ، پيش وى آمدند و گفتند: اين سركش ، مُرد و اوضاع حكومت ، ضعيف شده است . اگر موافق باشى، به عمرو بن حُرَيث ، حمله كنيم و او را از قصر [حكومتى] بيرون بيندازيم و خونخواهى حسين را آشكار نماييم و قاتلان او را تعقيب كنيم و مردم را به اهل بيتى كه ديگران بر آنان مقدّم شدند و حقّشان ربوده شد ، دعوت كنيم. اين را گفتند و بر آن ، پا فشردند .

سليمان بن صُرَد به آنان گفت: آرام باشيد و عجله نكنيد. من در آنچه شما يادآورى مى كنيد، تأمّل كردم و ديدم كه قاتلان حسين عليه السلام ، اَشراف كوفه و سواركاران عرب اند ـ و آنها خودشان هم تحت تعقيب اند ـ و هر گاه از خواست شما اطّلاع پيدا كنند و بدانند كه هدف شمايند، بر شما سخت خواهند گرفت. نيز در باره كسانى از شما كه از من فرمان مى برند ، تأمّل كردم و چنين دانستم كه اگر [فرمان برداران از من ،] خروج كنند، نمى توانند به هدف خونخواهى خود برسند و جانشان را تسكين دهند و نمى توانند دشمنانشان را كيفر دهند و تلاششان بى نتيجه مى شود ؛ ولى اگر دعوت كنندگانتان را در شهر پخش كنيد و شيعه و غير شيعه را به تصميمتان فرا بخوانيد ، من اميدوارم كه امروز كه اين سركش مرده، مردم زودتر از زمانى كه او نمرده بود، به دعوت شما پاسخ دهند.

آنان نيز چنين كردند و گروهى مبلّغ ، بيرون رفتند و مردم را دعوت كردند و جمعيت زيادى پس از مردن يزيد بن معاويه به آنان ، پاسخ مثبت دادند ؛ چند برابر جمعيتى كه پيش از آن، جواب مثبت داده بودند . [38]

پس از مرگ يزيد در سال 64 ق ، فعّاليت توّابين ، گسترده تر شد و كوفه ، آماده قيام بر ضدّ حكومت بنى اميّه گرديد . شش ماه پس از هلاكت يزيد ، در حالى كه ياران سليمان بن صُرَد براى قيام آماده مى شدند ، مختار بن ابى عبيده كه مدّتى با عبد اللّه بن زبير همكارى داشت ، با جدا شدن از وى ، وارد كوفه گرديد ؛ امّا رهبرى سليمان بن صُرَد را نپذيرفت و مدّعى شد كه او با فنون جنگ ، آشنا نيست و مردم را به كشتن خواهد داد [39] و بدين سان ، مردم را براى خونخواهى امام حسين عليه السلام به رهبرى خود ، دعوت كرد و در پاسخ كسانى كه او را از اين كار نهى مى كردند ، خود را «نماينده مهدى امّت ، محمّد حنفيّه، براى خونخواهى حسين عليه السلام » معرّفى نمود . [40]

بدين ترتيب ، ميان هواداران نهضت ، شكافى پديد آمد . بيشتر آنها با سليمان بودند و جمعى هم به مختار پيوستند . [41]

بارى ! در شرايطى كه كوفه تحت سلطه عبد اللّه بن زبير بود ، نهضت توّابين به رهبرى سليمان بن صُرَد در سال 65 ق ، حركت خود را با هدف براندازى حكومت شام ، آغاز كرد . سليمان به هواداران خود دستور داد كه براى جنگيدن با سپاه شام ، در اردوگاه نُخَيله جمع شوند ؛ امّا پس از رسيدن به اين اردوگاه ، مشاهده كرد كه از ميان همه كسانى كه با او بيعت كرده بودند ـ يعنى حدود شانزده هزار نفر ـ ، تنها چهار هزار نفر ، او را همراهى مى كنند . [42]

سليمان با همراهانش از نخيله به كربلا رفتند و در كنار مزار امام حسين عليه السلام ضمن اعتراف به گناه خود ، از خداوند ، طلب مغفرت كردند و پيمان بستند كه راه او را ادامه دهند . طبرى ، در اين باره مى نويسد :

سليمان بن صُرَد و يارانش به قبر حسين عليه السلام رسيدند و يك صدا فرياد زدند: پروردگارا! ما پسر دختر پيامبرمان را وا نهاديم . در باره آنچه از ما سر زد، ما را بيامرز و به ما توفيق توبه عطا كن، كه تو توبه پذيرِ مهربانى، و بر حسين و ياران شهيد راستين او ، رحم آور. پروردگارا! ما تو را گواه مى گيريم كه ما بر همان راهى هستيم كه آنان در آن راه ، كشته شدند. اگر آن گناه را بر ما نيامرزى و بر ما رحم نياورى، خسارت زده ايم . [43]

آنان ، پس از توقّف يك شبانه روز در كنار مزار سيّد الشهدا ، آماده نبرد با سپاه شام در عين الورده شدند . [44] نيروى تحت فرمان سليمان ، حدود چهار هزار نفر بود و سپاه دشمن به بيست هزار نفر مى رسيد . [45]

سپاه سليمان در نبرد با شاميان ، از خود ، رشادت فراوانى نشان دادند ؛ امّا در مقابل آنان ، كارى از پيش نبردند . سليمان و شمارى ديگر از سران نهضت توّابين و جمع زيادى از ياران وى ، كشته شدند و بازماندگان ، شبانه صحنه نبرد را ترك كردند و به كوفه باز گشتند .

در ريشه يابى علل شكست نهضت توّابين ، دو نكته قابل توجّه است :

يكى ، اين كه آنان قبل از سلطه يافتن بر كوفه و اطمينان از عقبه حركت خود ، در صدد براندازى حكومت شام برآمدند و اين تصميم ، حاكى از ضعف تدبير رهبران اين نهضت است .

دوم ، اين كه مختار با رهبرى سليمان بن صُرَد ، مخالفت كرد و در ميان هواداران نهضت ، شِكاف ايجاد شد . البتّه با عنايت به نكته اوّل ، شايد بتوانيم بگوييم كه تصميم مختار در عدم پيوستن به آنان ، درست بوده است .

4 . قيام كوفيان به رهبرى مختار [46]

پيش از اين ، اشاره كرديم كه كوفه در جريان نهضت توّابين ، تحت سلطه حكومت عبد اللّه بن زبير بود . بدين جهت و به دليل دشمنى وى با اهل بيت عليهم السلام ، جنايتكارانى كه به دستور ابن زياد ، حادثه خونين كربلا را پديد آوردند ، مشكلى نداشتند .

همچنين آنان از نهضت توّابين به رهبرى سليمان بن صُرَد نيز احتمالاً احساس خطر جدّى نمى كردند ؛ زيرا هدف اوّليه آنها ، براندازى حكومت شام بود و مى دانستند كه به اين هدف نخواهند رسيد ؛ امّا از حضور مختار در كوفه ، جدّا احساس خطر مى كردند . به همين جهت ، پس از خروج سليمان بن صُرَد و يارانش از كوفه ، سران سپاه ابن زياد (مانند : عمر بن سعد و شَبَث بن رِبعى) كه از قدرت رهبرى و فرماندهىِ مختار ، آگاه بودند و هدف او را از قيام مى دانستند ، نزد عبد اللّه بن يزيد ، كارگزار ابن زبير در كوفه ، آمدند و گفتند :

مختار بر شما ، سختگيرتر از سليمان بن صُرَد است. سليمان، خروج كرد تا با دشمنان شما بجنگد و آنها را در برابرتان رام و آرام كند ؛ ولى از شهرهاى شما بيرون رفت ؛ امّا مختار قصد دارد كه در شهر شما ، به شما بتازد . پس به سوى او حركت كنيد و او را در آهن ببنديد و در زندان ، حبس كنيد تا كار مردم ، راست و درست شود . [47]

با اين توطئه ، مختار ، بازداشت شد ؛ [48] امّا وى در زندان نيز به فعّاليت خود ، ادامه داد و هنگامى كه اطّلاع يافت كه سپاه سليمان بن صُرَد شكست خورده و باقى مانده سپاه وى به كوفه باز گشته اند ، در نامه اى محرمانه ، سران آنها را به همكارى دعوت كرد . [49]

چيزى نگذشت كه مختار با ميانجيگرى عبد اللّه بن عمر ـ كه شوهرخواهرش بود ـ از زندان آزاد شد [50] و هوادارانش را سازماندهى و آماده نبرد كرد . شب دوازدهم ربيع اوّل سال 66 ، قيام مختار با حركت گروهى مسلّح به فرماندهى ابراهيم بن مالك اشتر [51] به سوى خانه مختار ، آغاز شد . كوفه ، در حكومت نظامى به سر مى بُرد . نظاميان ، راه را بر ابراهيم و همراهان وى بستند ؛ امّا آنها فرمانده نظاميان را كشتند و نيروهاى تحت فرماندهى وى را فرارى دادند . [52]

مختار ، در همان شب ، رسما فرمان قيام عمومى را صادر كرد و نيروهاى وى با شعار «يا لَثارات الحسين (اى خونْ خواهانِ حسين)!» با نيروهاى دشمن ، درگير شدند . درگيرى ها ادامه داشت تا اين كه در ربيع ثانى سال 66 ، آخرين سنگرهاى دشمن سقوط كرد و شهر كوفه به طور كامل به تصرّف هواداران مختار در آمد . [53]

مختار ، پس از مسلّط شدن بر اوضاع ، در صدد جستجوى جنايتكاران كربلا بر آمد و بسيارى از آنها را دستگير كرد و كشت [54] ؛ [55] امّا فرمانده مستقيم عمليات كربلا ، يعنى ابن زياد ، هنوز زنده بود . او با سپاهى كه شمار آنها به هشتاد هزار مى رسيد ، از سوى عبد الملك بن مروان ، مأموريت داشت كه قيام مختار را سركوب كند .

سپاه مختار به فرماندهى ابراهيم بن مالك اَشتر ، [56] در ذى حجّه سال 66 ، به سوى لشكر ابن زياد ـ كه به مرزهاى شمال غربى عراق نفوذ كرده بودند ـ حركت كردند . نبرد سنگينى ميان دو لشكر در گرفت و در عاشوراى سال 67 ق ، سپاه شام ، شكست خورد و ابن زياد به هلاكت رسيد . [57] مختار ، سرِ ابن زياد را براى امام زين العابدين عليه السلام فرستاد . ايشان مشغول خوردن غذا بود كه فرستاده مختار ، سرِ ابن زياد را نزد ايشان آورد . بر پايه گزارشى ، هنگامى كه ايشان ، سر ابن زياد را ديد ، سجده شكر گزارد و فرمود :

الحَمدُ للّهِ الَّذى أدرَكَ لى ثَأري مِن عَدُوّى ، وَجزَى اللّهُ المُختارَ خَيراً . أُدخِلتُ عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ وهُوَ يَتَغدّى ورَأسُ أبي بَينَ يَدَيهِ ، فَقُلتُ : اللّهُمَّ لا تُمِتنى حَتّى تُرِيَنى رَأسَ ابنِ زِيادٍ . [58] ستايش ، خدايى را كه انتقام خون مرا از دشمنم گرفت! خداوند به مختار ، پاداش خير دهد! بر عبيد اللّه بن زياد وارد شدم ، در حالى كه غذا مى خورد و سرِ پدرم در برابرش بود. گفتم : خداوندا! مرا نميران تا زمانى كه سرِ عبيد اللّه را به من ، نشان دهى .

از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود :

مَا اكتَحَلَت هاشِمِيَّةٌ وَلا اختَضَبَت ، وَ لا رُئِىَ فى دارِ هاشِمِىٍّ دُخانٌ خَمسَ حِجَجٍ ، حَتّى قُتِلَ عُبَيدُ اللّهِ بنِ زِيادٍ ـ لَعَنَهُ اللّهُ ـ . [59] هيچ زن هاشمى اى خضاب نكرد و سرمه نكشيد و به مدّت پنج سال ، در خانه هيچ هاشمى اى ، دودى ديده نشد (غذايى پخته نشد)، تا اين كه عبيد اللّه بن زياد ـ كه لعنت خدا بر او باد ـ كشته شد.

فراريان كوفه ، به استاندار بصره ، مُصعَب بن زبير ، [60] پناهنده شدند و او را به نبرد با مختار ، تحريك كردند . مُصعَب نيز آماده نبرد شد [61] و دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند ؛ امّا اين بار ، مختار ، شكستِ سختى خورد و در دار الحكومه ، تحت محاصره دشمن در آمد و در ادامه نبرد ، كشته شد و باقى مانده يارانش نيز تسليم شدند . [62]

بر پايه گزارش طبرى ، كشته شدن مختار ، در چهاردهم رمضان سال 67 و در 67 سالگى او اتّفاق افتاد . [63]

پس از شكست مختار ، يارانش نيز تسليم شدند ؛ امّا جمعى از بزرگان كوفه (از جمله عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث) ، با اصرار ، مُصعَب بن زبير را وادار كردند كه دستور دهد همه آنان را ـ كه به شش هزار نفر مى رسيدند ـ ، بكشند . [64]

 

[1] نهج البلاغة : خطبه 93 ، الغارات : ج 1 ص 10 ، شرح الأخبار : ج 2 ص 40 ش 410 و ص 287 ش 601 ، كتاب سليم بن قيس : ج 2 ص 714 ش 17 ، بحار الأنوار : ج 34 ص 117 ش 951 ؛ الفتن : ج 1 ص 195 ش 529 . نيز ، ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 12 ص 82 ح 5812 .

[2] مروج الذهب : ج 4 ص 41، الأخبار الموفّقيات: ص 576 ش 375، شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد: ج 5 ص 129؛ كشف اليقين : ص 466 ش 654، كشف الغمّة: ج 2 ص 44 ، بحار الأنوار: ج 33 ص 169 ش 443 . نيز ، ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام : ج 5 ص 325 (بخش ششم / پيكار دوم / فصل دوم / هدف هاى معاويه) .

[3] ر . ك : ص 33 (فصل يكم : بازتاب شهادت امام عليه السلام در سخنان برخى شخصيّت هاى نامدار) .

[4] ر . ك : ص 139 (فصل پنجم : بازتاب حادثه كربلا در ميان غير مسلمانان) .

[5] ر . ك : ص 107 (فصل سوم : بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان خانواده قاتلانش) .

[6] ر . ك : ج 8 ص 361 ح 2420 .

[7] ر . ك : ص 91 (فصل دوم : بازتاب كشته شدن امام حسين عليه السلام در ميان قاتلانش) .

[8] ر . ك: ص 147 (فصل ششم : سرانجام كسانى كه در كشتن امام حسين عليه السلام و يارانش نقش داشتند).

[9] الكافى : ج 2 ص 563 ح 22، بحار الأنوار: ج 47 ص 209 ح 51 .

[10] كشف الغمّة : ج 2 ص 324 ، الثاقب فى المناقب : ص 361 ح 300 ، بحار الأنوار : ج 46 ص 44 ح 44.

[11] العقد الفريد : ج 3 ص 382 ، المحاسن و المساوئ : ص 55 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 278 .

[12] الثاقب فى المناقب: ص 361 ح 300 ، كشف الغمّة: ج 2 ص 324، بحار الأنوار: ج 46 ص 44 ح 44 .

[13] الثاقب فى المناقب: ص 362 ح 300، كشف الغمّة: ج 2 ص 324، بحار الأنوار: ج 46 ص 45 ح 44 .

[14] الكافى: ج 2 ص 563 ح 22، بحار الأنوار: ج 47 ص 209 ح 51.

[15] تاريخ الطبرى : ج 5 ص 494، أنساب الأشراف: ج 5 ص 350، الطبقات الكبرى: ج 5 ص 68.

[16] تاريخ الطبرى : ج 5 ص 495، أنساب الأشراف: ج 5 ص 338، الطبقات الكبرى: ج 5 ص 66 .

[17] بر پايه گزارش منابع معتبر ، به دستور يزيد ، مسلم بن عقبه ، تجاوز به جان و مال و ناموس مردم مدينه را سه روز بر سربازان شام ، مُباح (مُجاز) اعلام كرد ، بسيارى از اصحاب پيامبر خدا و قاريان قرآن ، كشته شدند و بسيارى از زنان ، مورد تجاوز قرار گرفتند كه بعدها فرزندان نامشروع آنها را «فرزندان حَرّه» ناميدند . تعداد كشته شدگان اين واقعه ، از سه هزار تا ده هزار نفر ، گزارش شده است . پس از سه روز ، مسلم بن عقبه از مردم به عنوان برده مطلق يزيد كه وى ، اختيار هر كارى را در خصوص جان و مال و ناموس آنها دارد ، بيعت گرفت (ر . ك : أنساب الأشراف : ج 5 ص 345 ـ 350 ، تاريخ الطبرى : ج 5 ص 495 ، مروج الذهب: ج 3 ص 78 ، معجم البلدان: ج 2 ص 249 ، تاريخ اليعقوبى : ج 2 ص 250) .

[18] تاريخ الطبرى : ج 5 ص 478 .

[19] تاريخ الطبرى : ج 5 ص 480،أنساب الأشراف: ج 5 ص 338 ، الكامل فى التاريخ: ج 2 ص 588، البداية و النهاية: ج 8 ص 216 . نيز ، ر . ك : فتح البارى : ج 13 ص 70 ، العقد الفريد: ج 3 ص 372 ، الصواعق المحرقة: ص 221 .

[20] ر . ك : تاريخ الطبرى : ج 5 ص 480 ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 337 ، الطبقات الكبرى : ج 5 ص 66 ، المنتظم : ج 6 ص 19 .

[21] صَوافى ، به املاك و زمين هايى گفته مى شود كه صاحبانشان ، آنها را رها كرده و رفته اند يا صاحبان آنها مُرده اند و وارثى هم ندارند (النهاية : ج 2 ص 40) .

[22] تاريخ اليعقوبى : ج 2 ص 250 ، الإمامة و السياسة : ج 1 ص 227 .

[23] ر . ك : تأمّلى در نهضت عاشورا .

[24] ر . ك : ج 3 ص 410 ح 970 .

[25] ر . ك : ص 423 ح 2727 .

[26] شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : ج 20 ص 102، اُسد الغابة: ج 3 ص 244، الاستيعاب: ج3 ص 40. لفظ «المشؤوم (شوم)» در اين دو منبع اخير نيست .

[27] شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : ج 4 ص 79 .

[28] تاريخ الطبرى : ج 5 ص 474 ، الكامل فى التاريخ : ج 2 ص 585 ، تذكرة الخواصّ : ص 268 . نيز ، ر . ك : البداية و النهاية : ج 8 ص 212 .

[29] تاريخ الطبرى: ج 5 ص 498، أنساب الأشراف: ج 5 ص 357، العقد الفريد: ج 3 ص 375، تاريخ دمشق: ج 28 ص 230، الفتوح: ج 5 ص 153 ـ 165 .

[30] تاريخ الطبرى : ج 5 ص 498 ، أنساب الأشراف : ج 5 ص 362 .

[31] مردم شام نيز با مروان بن حكم، بيعت نمودند (بحار الأنوار : ج 45 ص 354) .

[32] ر . ك : تاريخ الطبرى : ج 6 ص 188 ، الكامل فى التاريخ : ج 3 ص 69 ، مروج الذهب : ج 3 ص 85 و 89 ، شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : ج 20 ص 123 .

[33] ر.ك : ج 5 ص 297 (بخش هفتم / فصل هفتم / تحليلى در باره ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به عراق و نهضت كوفه) .

[34] لشكرگاه كوفه ، در نزديكى كوفه، در راه شام (ر.ك : نقشه شماره 4 در پايان جلد 5) .

[35] فاطر : آيه 37 .

[36] نهج البلاغة: حكمت 326.

[37] تاريخ الطبرى: ج 5 ص 552 .

[38] تاريخ الطبرى : ج 5 ص 558 .

[39] تاريخ الطبرى : ج 5 ص 560 .

[40] تاريخ الطبرى : ج 5 ص 579 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 380، الكامل فى التاريخ : ج 2 ص 633.

[41] تاريخ الطبرى : ج 5 ص 560 و 580 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 380، الكامل فى التاريخ: ج2 ص 633.

[42] تاريخ الطبرى : ج 5 ص 583 .

[43] تاريخ الطبرى: ج 5 ص 589.

[44] تاريخ الطبرى : ج 5 ص 596 .

[45] تاريخ الطبرى : ج 5 ص 596 - 598 ، الفتوح : ج 6 ص 222 .

[46] ر . ك : ج 4 ص 393 (بخش هفتم / فصل پنجم / دستگيرى مختار) .

[47] تاريخ الطبرى: ج 5 ص 580.

[48] أنساب الأشراف : ج 6 ص 373، تاريخ الطبرى: ج 5 ص 581، الكامل فى التاريخ: ج 2ص 634، الفتوح : ج 6 ص 217 ؛ ذوب النضّار : ص 80 .

[49] تاريخ الطبرى: ج 5 ص 606 و ج 6 ص 7، الكامل فى التاريخ: ج 2 ص 643 و 661، المنتظم: ج 6 ص 51.

[50] تاريخ الطبرى: ج 6 ص 8، أنساب الأشراف : ج 6 ص 381، الكامل فى التاريخ: ج 2 ص 661، المنتظم : ج 6 ص 51، الفتوح : ج 6 ص 219.

[51] ابراهيم بن مالك اشتر بن حارث نَخَعى ـ كه پدرش از بزرگان تابعيان و از نام آورترين ياران امير مؤمنان على عليه السلام بود ـ ، مردى چابك سوار ، دلير ، شجاع ، زبان آور و دوستدار اهل بيت عليهم السلام بود . وقتى مختار با شعار خونخواهى حسين عليه السلام ، بر كوفه دست يافت ، از او كمك گرفت و حكمرانى مختار با يارى او ، ثبات و قرار يافت . ابراهيم ، عبيد اللّه بن زياد را در سال 67 ق ، با دست خود به هلاكت رساند و آن گاه ، سلطه اش را تا موصل و اطراف آن ، گسترش داد . از كارها و فعّاليت هاى او به دست مى آيد كه وى ، به حكومت مختار ، بى توجّهى مى كرده است . ابراهيم ، پس از كشته شدن مختار ، به مُصعَب بن زبير پيوست و گويا با اين كار ، بناى جنگ با شاميان را داشت . عبد الملك با او جنگيد و زمانى كه عراقيان ، او را تنها گذاشتند ، عبد الملك بر وى فائق آمد . او پيوسته با عبد الملك جنگيد تا به سال 71 ق ، كشته شد و در نزديكى سامرّا به خاك سپرده شد .

[52] تاريخ الطبرى: ج 6 ص 19 .

[53] تاريخ الطبرى: ج 6 ص 20 ـ 32 . نيز ، ر . ك : الأمالى ، طوسى : ص 240 ح 424 .

[54] بر پايه گزارشى در بحار الأنوار (ج 45 ص 386) ، مختار ، هجده ماه قدرت را در دست داشت و در اين مدّت ، هجده هزار نفر از كسانى را كه در كشتن امام حسين عليه السلام شركت داشتند ، كشت ؛ ليكن اين عدد ، بسيار اغراق آميز به نظر مى رسد .

[55] ر . ك : تاريخ الطبرى: ج 6 ص 38 ـ 66 ، الكامل فى التاريخ: ج 2 ص 681 ـ 685 ؛ تاريخ اليعقوبى : ج 2 ص 259، الأمالى ، طوسى : ص 238 ـ 244 ، ذوب النُّضار: ص 118 - 125، بحار الأنوار: ج 45 ص 374 ـ 386 .

[56] ابراهيم بن مالك اشتر بن حارث نَخَعى ـ كه پدرش از بزرگان تابعيان و از نام آورترين ياران امير مؤمنان على عليه السلام بود ـ ، مردى چابك سوار ، دلير ، شجاع ، زبان آور و دوستدار اهل بيت عليهم السلام بود . وقتى مختار با شعار خونخواهى حسين عليه السلام ، بر كوفه دست يافت ، از او كمك گرفت و حكمرانى مختار با يارى او ، ثبات و قرار يافت . ابراهيم ، عبيد اللّه بن زياد را در سال 67 ق ، با دست خود به هلاكت رساند و آن گاه ، سلطه اش را تا موصل و اطراف آن ، گسترش داد . از كارها و فعّاليت هاى او به دست مى آيد كه وى ، به حكومت مختار ، بى توجّهى مى كرده است . ابراهيم ، پس از كشته شدن مختار ، به مُصعَب بن زبير پيوست و گويا با اين كار ، بناى جنگ با شاميان را داشت . عبد الملك با او جنگيد و زمانى كه عراقيان ، او را تنها گذاشتند ، عبد الملك بر وى فائق آمد . او پيوسته با عبد الملك جنگيد تا به سال 71 ق ، كشته شد و در نزديكى سامرّا به خاك سپرده شد ر.ك : تاريخ الطبري : ج 6 ص 15 ـ 49 وص 81 ـ 95 و 156 ـ 158 .

[57] تاريخ الطبرى : ج 6 ص 81 ـ 92؛ الأمالى ، طوسى : ص 241، ذوب النُّضار: ص 142 .

[58] بحار الأنوار : ج 45 ص 386 ، و نيز ، ر .ك : ص 170 ح 2572 وص 168 ح 2567 .

[59] ر . ك : ص 172 ح 2574 .

[60] وى از طرف برادرش عبد اللّه بن زبير ، حاكم بصره بود .

[61] تاريخ الطبرى : ج 6 ص 94 ، أنساب الأشراف : ج 6 ص 427، الأخبار الطوال : ص 304 ، الفتوح : ج 6 ص 254 .

[62] تاريخ الطبرى : ج 6 ص 105 ـ 108 .

[63] تاريخ الطبرى : ج 6 ص 116 ،الكامل فى التاريخ : ج 3 ص 18.

[64] تاريخ الطبرى : ج 6 ص 116 .

منبع: دانشنامه امام حسین(ع)، ج9، ص 9-31

آخرين سخنان امام حسين سلام الله علیه

كلماتى به عنوان آخرين سخنان امام حسين عليه السلام مشهور شده است، مانند «رضا برضائك وتسليما لأمرك». اين سخنان و مشابه آن، در هيچ متن معتبرى نيامده است، چنان كه عين اين كلمات را حتى در منابع ضعيف نيافتيم. اساس اين سخن، متنى از كتاب ضعيف مقتل منسوب به ابو مخنف[1] است كه در بخشى از آن آورده است: «حسين عليه السلام سه ساعت جمجروحج افتاده بود و به آسمان، نگاه مى كرد و صدا مى زد: إلهى! صبرا على قضائك، و لا معبود سواك، يا غياث المستغيثين!».

اين سخنان، علاوه بر آن كه در هيچ متن معتبرى نيامده است، اشكالاتى دارد، از جمله اين كه: چگونه امام عليه السلام در آن فرصت محدود عصر عاشورا، سه ساعت بر زمين افتاده بود و دشمن، حركتى انجام نمى داد ؟[2]

 

[1]. مقتل الحسين عليه السلام المنسوب إلى أبى مخنف : ص 132.

[2]. ر. ك: ج 6 ص 171 (فصل دوم / آخرين دعاى امام حسين عليه السلام در روز عاشورا).

منبع: دانشنامه امام حسین(ع)، ج7، ص 260

آسیب شناسی عزاداری امام حسین سلام الله علیه

در عصر حاضر ، آشنایی با آفاتی که هدف و حکمت عزاداری سالار شهیدان را تهدید می کنند ، مهم ترین و اساسی ترین گام در راه تحقّق اهداف ارزشمند این دستور العمل سازنده اهل بیت عصمت و طهارت است.

نقش فرهنگ اصیل عاشورا در جهل زُدایی از جوامع اسلامی و زمینه سازی برای حکومت جهانی اسلام ، ایجاب می کند که اسلام ستیزان مستکبر ـ اعم از آنها که رسما در مقابل اسلام ، قرار دارند یا کسانی که به نام اسلام بر مسلمانان ، حکومت می کنند ـ ، در دوره های مختلف تاریخ ، برای تحریف آن، برنامه ریزی کنند ؛ چرا که آنان، از جهل مردم ، تغذیه می کنند ، و بیداری امّت اسلامی ، بنیاد حاکمیت آنها را فرو می ریزد .

نقش فرهنگ عاشورا در پیروزی انقلاب اسلامی ایران و نهضت های آزادی بخش اسلامی ، موجب گردیده که تلاش های استکبار جهانی و در رأس آنها امریکا برای تحریف فرهنگ عاشورا ، مضاعف گردد و با توطئه های پیچیده تری ، وارد عرصه نبرد با این میراث گران بهای فرهنگی شوند . [1]

اکنون باید دید که : چگونه فرهنگ اصیل عاشورا، به وسیله دشمنان آگاه و دوستان ناآگاه ، تحریف می شود ؟ و چه آفاتی ، مجالس عزاداری سالار شهیدان را تهدید می کند ؟

پاسخ اجمالی این سؤال ، این است که : هر چیزی که با هدف عزاداری (یعنی جهل زُدایی از جامعه اسلامی) و نیز با ویژگی های مجالس عزاداری هدفمند (یعنی : خدامحوری ، ارائه تحلیل واقع بینانه از حادثه عاشورا و بهره گیری صحیح از احساسات و عواطف مردم نسبت به اهل بیت علیهم السلام ) در تضاد باشد ، از آفت های مجالس عزاداری سید الشهدا علیه السلام است . اینک برای توضیح این اجمال ، به مهم ترینِ این آسیب ها، اشاره می کنیم :

1 . تحریفِ هدف عزاداری

خطرناک ترین آفت عزاداری امام حسین علیه السلام ، تحریف هدف آن است . حکمت عزاداری امام حسین علیه السلام با حکمت شهادت ایشان ، یکی است . بنا بر این ، تحریف هدف عزاداری ، تحریف هدف شهادت آن بزرگوار نیز هست .

این تحریف ، به دو گونه می تواند تجلّی یابد : یکی آن که به جای روشنی بخشی و احیاگری ، تنها به درخواست آمرزش گناهان و پاک سازی معنوی خلاصه گردد ؛ و دیگر ، آن که به جای تأکید بر بُعد حماسی آن ، به جنایت یزیدیان و ستمگران در این حادثه پرداخته شود .

این سخن ، بدان معنا نیست که آمرزش گناهان و پاک سازی معنوی، از نتایج و فواید عزاداری نیست و یا این که نباید جنایت های ستم پیشگان را برشمرد ؛ بلکه غرض ، پرهیز از نگاه تجزیه ای است . [2]

اینک به توضیح این دو مطلب می پردازیم :

اگر به جای جهل زُدایی و احیای ارزش های اسلامی ، هدف عزاداری برای سالار شهیدان ، در پاک سازی گنهکاران از گناه ، خلاصه شود ، در واقع ، هدف شهادت امام علیه السلام و عزاداری برای ایشان ، تحریف شده است ؛ یعنی دقیقا همان تحریفی که در آیین مسیحیت ، در باره عیسی علیه السلام تحقّق یافت . استاد شهید مرتضی مطهّری ، در این باره می گوید :

من نمی دانم کدام جانی یا جانی هایی ، جنایت را به شکل دیگری بر حسین بن علی علیه السلام وارد کردند، و آن ، این که هدف حسین بن علی علیه السلام را مورد تحریف قرار دادند و همان چَرندی را که مسیحی ها در مورد مسیح علیه السلام گفتند ، در باره حسین علیه السلام گفتند که : حسین ، کشته شد برای آن که بار گناه امّت را به دوش بگیرد ! برای این که ما گناه بکنیم و خیالمان راحت باشد ، حسین کشته شد! برای این که گناهکار تا آن زمانْ کم بود ، بیشتر بشود؟! ... . [3]

استاد مطهّری ، در باره نوعی دیگر از تحریف هدف عزاداری و گریه بر امام حسین علیه السلام ، چنین می گوید :

چرا ائمّه اطهار علیهم السلام (حتّی از پیغمبر اکرم روایت است) گفتند که این نهضت ، باید زنده بماند ، فراموش نشود ، مردم برای امام حسین علیه السلام بگِریند ؟ هدف آنها از این دستور ، چه بوده است ؟ ما آن هدف واقعی را مَسخ کردیم . گفتیم : فقط به خاطر این است که تسلّی خاطری برای حضرت زهرا علیهاالسلام باشد! با این که ایشان در بهشت ، همراه فرزند بزرگوارشان هستند ، دائما بی تابی می کنند تا ما مردمِ بی سر و پا ، یک مقدار گریه کنیم تا تسلّی خاطر پیدا کنند . آیا توهینی بالاتر از این، برای حضرت زهرا علیهاالسلام پیدا می کنید ؟! [4]

خیال می کنیم حسین بن علی علیه السلام ، در آن دنیا منتظر است که مردم برایش دلسوزی کنند یا ـ العیاذ باللّه ـ حضرت زهرا علیهاالسلام بعد از هزار و سیصد سال ، آن هم در جوار رحمت الهی ، منتظر است که ... برای او گریه بکنند تا تسلّی خاطر پیدا کند!

چند سال پیش ، در کتابی دیدم که نویسنده ، مقایسه ای میان حسین بن علی علیه السلام و عیسی مسیح علیه السلام کرده بود . نوشته بود که عمل مسیحی ها، بر عمل مسلمین (شیعیان) ترجیح دارد ؛ زیرا آنها روز شهادت عیسی مسیح را جشن می گیرند و شادمانی می کنند ؛ ولی اینها در روز شهادت حسین بن علی علیه السلام ، مرثیه خوانی و گریه می کنند ! عمل آنها بر عملِ اینها ترجیح دارد ؛ زیرا آنها شهادت را برای عیسی مسیح ، موفّقیت می دانند ، نه شکست ، و چون موفّقیت می دانند ، شادمانی می کنند ؛ امّا مسلمین ، شهادت را شکست می دانند و چون شکست می دانند ، گریه می کنند ! خوشا به حال ملّتی که شهادت را موفّقیت بشمارد و جشن بگیرد ، و بدا به حال ملّتی که شهادت را شکست بداند و به خاطر آن ، مرثیه خوانی بکند !

جواب، این است که اوّلاً دنیای مسیحی که این شهادت را جشن می گیرد ، روی همان اعتقاد خرافی ای است که می گوید : «عیسی ، کشته شد تا بار گناه ما بریزد» ، و چون به خیال خودش سبک بال شده و استخوانش سبُک شده ، آن را جشن می گیرد . در حقیقت ، او جشن سبُکی استخوان خودش را به خیال خودش می گیرد ، و این ، یک خرافه است . ثانیا ، این همان فرق اسلام و مسیحیتِ تحریف شده است که اسلام ، یک دین اجتماعی و مسیحیت ، دینی است که همه آن چیزی که دارد ، اندرزِ اخلاقی است . از طرف دیگر ، گاه به یک حادثه، از نظر فردی نگاه می کنیم و گاه از نظر اجتماعی . از نظر اسلام ، شهادت حسین بن علی علیه السلام از دیدگاه فردی ، یک موفّقیت بود . [5]

گفتنی است که آنچه تحریف هدف عزاداری برای امام حسین علیه السلام است ، خلاصه کردن این هدف ، در پاک سازی گناهان ، شبیه باور خرافی مسیحیان در باره مصلوب شدن عیسی علیه السلام است . این سخن ، البته به معنای نفی نقش عزاداری در آمرزش گناهان نیست . به تعبیر دیگر ، هدف عزاداری بر امام حسین علیه السلام ، جهل زُدایی و احیای ارزش های دینی است و عزاداری با این هدف ، برکات فراوانی برای فرد و جامعه دارد [6] که یکی از آنها ، آمرزشِ گناهان و سالم سازی روانی جامعه است و این برکت نیز دقیقا در جهت احیای ارزش های اسلامی قرار دارد .

از سوی دیگر ، حادثه عاشورا ، در یک نگاه کلّی و واقع بینانه ، دارای دو بُعد است : یکی بُعد جنایت و مظلومیت ، و دیگری بُعد حماسه و عزّت و عظمت . از این رو ، تحلیل و تبیین صحیح این حادثه ، در صورتی امکان پذیر است که این دو بُعد ، در کنار هم دیده شوند و ارائه گردند . در غیر این صورت ، مخاطب ، درک درستی از این جریان مهم تاریخ اسلام ، پیدا نخواهد کرد .

استاد مطهّری قدس سره در این باره می گوید :

حادثه عاشورا و تاریخچه کربلا ، دو صفحه دارد : یک صفحه سفید و نورانی ، و یک صفحه تاریک ، سیاه و ظلمانی ، که هر دو صفحه اش ، یا بی نظیر است و یا کم نظیر .

امّا صفحه سیاه و تاریکش ، از آن نظر سیاه و تاریک است که در آن ، فقط جنایتِ بی نظیر و یا کم نظیر می بینیم ... .

از این نظر ، حادثه کربلا ، یک جنایت و یک تراژدی است ، یک مصیبت است ، یک رَثاست . این صفحه را که نگاه می کنیم ، در آن ، کشتنِ بی گناه [را ]می بینیم ، کشتن جوان [را ]می بینیم ، کشتن شیرخوار [را ]می بینیم ، اسب بر بدن مُرده تاختن [را] می بینیم ، آب ندادن به یک انسان [را] می بینیم. زن و بچّه را شلّاق زدن می بینیم ، اسیر را بر شتر بی جهاز سوار کردن می بینیم . از این نظر ، قهرمان حادثه کیست ؟ واضح است وقتی که حادثه را از جنبه جنایی نگاه کنیم ، آن که می خورد ، قهرمان نیست . آن بیچاره ، مظلوم است . قهرمان حادثه در این نگاه ، یزید بن معاویه است ، عبید اللّه بن زیاد است ، عمر سعد است ، شمر بن ذی الجوشن است ، خولی است و یک عدّه دیگر . لذا وقتی که صفحه سیاه این تاریخ را مطالعه می کنیم ، فقط جنایت و رَثای بشریت را می بینیم . پس اگر بخواهیم شعر بگوییم ، چه باید بگوییم ؟ باید مرثیه بگوییم و غیر از مرثیه گفتن ، چیز دیگری نیست که بگوییم . باید بگوییم :

زان تشنگان ، هنوز به عیوق می رسد فریاد العطش ز بیابان کربلا. [7]

امّا آیا تاریخچه عاشورا ، فقط همین یک صفحه است ؟ آیا فقط رَثاست ؟ فقط مصیبت است و چیز دیگری نیست ؟

اشتباه ما همین است . این تاریخچه ، یک صفحه دیگر هم دارد که قهرمان آن صفحه ، دیگر پسر معاویه نیست ، پسر زیاد نیست ، پسر سعد نیست ، شمر نیست . در آن جا ، قهرمان ، حسین علیه السلام است . در آن صفحه ، دیگر جنایت نیست ، تراژدی نیست ؛ بلکه حماسه است ، افتخار و نورانیت است ، تجلّی حقیقت و انسانیت است ، تجلّی حق پرستی است . آن صفحه را که نگاه کنیم ، می گوییم بشریت ، حق دارد به خودش ببالد ؛ امّا وقتی صفحه سیاهش را مطالعه می کنیم ، می بینیم که بشریت ، سرافکنده است و خودش را مصداق آن آیه می بیند که می فرماید : «قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یفْسِدُ فِیهَا وَ یسْفِک الدِّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک وَ نُقَدِّسُ لَک» . [8]

مسلّما جبرئیل امین ، در مقابل اعلام خدا که فرمود : «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» ، [9] سؤالی نمی کند ؛ بلکه آن دسته از فرشتگان که فقط صفحه سیاه بشریت را می دیدند و صفحه دیگر آن را نمی دیدند ، از خدا این سؤال را کردند که : آیا می خواهی کسانی را در زمین، قرار دهی که فساد کنند و خون ها بریزند ؟! و خدا در جواب آنها فرمود : «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» . [10]

آن صفحه ، صفحه ای است که مَلَک اعتراض می کند ؛ بشر ، سرافکنده است و این صفحه ، صفحه ای است که بشریت ، به آن افتخار می کند . چرا باید حادثه کربلا را همیشه از نظر صفحه سیاهش مطالعه کنیم ؟ و چرا باید همیشه جنایت های کربلا گفته شود ؟ چرا همیشه باید حسین بن علی علیه السلام از آن جنبه ای که مورد جنایتِ جانیان است ، مورد مطالعه ما قرار بگیرد ؟ چرا شعارهایی که به نام حسین بن علی علیه السلام می دهیم و می نویسیم ، از صفحه تاریک عاشورا گرفته شود ؟ چرا ما صفحه نورانی این داستان را کمتر مطالعه می کنیم ، در حالی که جنبه حماسی این داستان ، صد برابر بر جنبه جنایی آن می چربد و نورانیت این حادثه ، بر تاریکی آن ، خیلی می چربد؟ پس باید اعتراف کنیم که یکی از جانی های بر حسین بن علی علیه السلام ما هستیم که از این تاریخچه ، فقط یک صفحه اش را می خوانیم و صفحه دیگرش را نمی خوانیم . [11]

2 . استناد به منابع غیر معتبر

یکی از آسیب هایی که خصوصا در قرن های اخیر ، عزاداری امام حسین علیه السلام را تهدید می کند ، استناد اهل منبر و مرثیه سُرایان، به منابع غیر معتبر و غیر قابل استناد است . [12]

نکته قابل توجّه ، این که تاریخ عاشورا ، بیشتر از بسیاری موضوعات دیگر ، دارای منابع معتبر و قابل استناد است و مرثیه سرایان متعهّد و آگاه ، اصولاً نیازی به استفاده از منابع غیر قابل استناد ندارند . به گفته شهید مطهّری :

اگر کسی تاریخ عاشورا را بخواند ، می بیند از زنده ترین و مستندترین و از پُرمنبع ترین تاریخ هاست . مرحوم آخوند خراسانی [13] فرموده بود : آنها که به دنبال روضه نشنیده می روند ، بروند روضه های راست را پیدا کنند که آنها را اَحَدی نشنیده است . [14]

شماری از مرثیه سرایان می پندارند که هر چه چاپ و منتشر شد ، قابل استناد است و کاری با اعتبارِ منبع ندارند . نویسنده ارجمند کتاب لؤلؤ و مرجان ، در باره برخی از مطالب نادرستی که به زیارت معتبر «وارث» افزوده شده ، می گوید :

روزی طلبه ای را دیدم که آن دروغ های قبیحه را برای شهدا می خوانْد . دستی بر کتفش گذاشتم . ملتفتِ من شد . گفتم : از اهل علم ، قبیح نیست چنین اکاذیب ، در چنین محضری ؟! گفت : مگر مَروی نیست ؟ تعجّب کردم . گفتم : نه . گفت : در کتابی دیدم . گفتم : در کدام کتاب ؟ گفت : مفتاح الجنان . [15] ساکت شدم . چه ، کسی که در بی اطّلاعی، کارش به این جا رسد که جمع کرده بعضی عوام را کتاب شمُرَد و مستند قرار دهد ، قابل سخن گفتن نیست . [16]

بسیاری از مطالب بی اساس و دروغی که موجب وَهْن اهل بیت علیهم السلام است و متأسّفانه به عنوان مرثیه مطرح می گردند ، ریشه در منابع غیر معتبر دارند و از این رو ، منبع شناسی ، [17] نخستین شرط ذاکران و مرثیه سرایان راستین تاریخ خونبار عاشوراست و کسانی که فاقد این شرط اند، هر چه قدر هم که با اخلاص باشند، شایستگی برای ذکر مصیبت اهل بیت علیهم السلام را ندارند .

ما در «درآمد» این دانش نامه، در این باره ، بحث کرده، به معرّفی اجمالی مهم ترین منابع معتبر وغیر معتبر ، پرداخته ایم. محدّث نوری در لؤلؤ و مرجان، آورده است:

شخصی در کرمانشاه ، خدمت عالمِ کاملِ جامعِ فرید، آقا محمّدعلی ، صاحب مقامع و غیره قدس سرهرسید و عرض کرد : در خواب می بینم به دندان خود ، گوشت بدن مبارک حضرت سید الشهدا علیه السلام را می کنَم! آقا ، او را نمی شناخت . سر به زیر انداخت و متفکر شد . پس به او فرمود : شاید روضه خوانی می کنی ؟! عرض کرد : بلی . فرمود : [این کار را] ترک کن ، یا از کتب معتبره نقل کن . [18]

3 . گزارش های ذلّت بار

حسین بن علی علیه السلام ، مظهر عزّت الهی و عاشورا ، جلوه گاه حماسه و عزّت حسینی ، و شعار دشمن شکن «هَیهاتَ مِنّا الذّلة!» ، میراث گران بهای اوست . در منابع معتبر ، گزارش شده که امام حسین علیه السلام ، ضمن سخنرانی حماسی ای در روز عاشورا ، خطاب به سپاه دشمن فرمود :

ألا وإنَّ الدَّعِی ابنَ الدَّعِی قَد رَکزَ بَینَ اثنَتَینِ ، بَینَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ ، وَ هَیهاتَ مِنّا الذِّلَّةُ ! یأبَی اللّهُ لَنا ذلِک و رَسولُهُ وَ المُؤمِنونَ ، وَ حُجورٌ طابَت ، وَ حُجورٌ طَهُرَت ، وَ اُنوفٌ حَمِیةٌ وَ نُفوسٌ أبِیةٌ ، مِن أن تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلی مَصارِعِ الکرامِ . [19] هان ! بی نَسَبِ پسر بی نَسَب، مرا میان دو چیز ، قرار داده است : بین شمشیر و خواری . خواری ، از ما دور است و خداوند ، آن را برای ما نمی پذیرد ، و نیز پیامبرش و مؤمنان و دامن هایی پاک و پاکیزه و جان هایی عزّتمند و نَفْس هایی خوددار که اطاعت از فرومایگان را بر مرگی کریمانه ، مقدّم نمی دارند .

و نیز در پاسخ به کسانی که به او گفتند : «تو را رها نخواهیم ساخت تا دست در دستِ عبید اللّه بن زیاد نگذاری» ، فرمود :

لا وَاللّهِ ، لا اُعطی بِیدی إعطاءَ الذَّلیلِ ، وَ لا أفِرُّ فِرارَ العَبیدِ . «إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکمْ أَن تَرْجُمُونِ [20] إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکم مِّن کلِّ مُتَکبِّرٍ لَا یؤْمِنُ بِیوْمِ الْحِسَابِ» [21] . [22] نه . به خدا سوگند که نه به سان ذلیلان، دستِ بیعت خواهم داد ، و نه به سانِ بردگان، خواهم گریخت. «من به پروردگار خویش و پروردگار شما ، پناه می برم از این که مرا سنگ باران نمایید! من از شرارت هر حق ناپذیر و متکبّری که به روز حساب ، ایمان نمی آورد ، به پروردگار خود و شما، پناه می برم!» .

بنا بر این ، هر گزارشی از تاریخ عاشورا که حاکی از پذیرش ذلّت توسّط امام حسین علیه السلام باشد ، دروغ بوده و ساخته و پرداخته دشمنان اوست ؛ مانند این گزارش که امام علیه السلام فرموده :

إختاروا مِنّی خِصالاً ثَلاثا : إمّا أن أرجِعَ إلَی المَکانِ الَّذی أقبَلتُ مِنهُ ، وَ إمّا أن أضَعَ یدی فی یدِ یزیدَ بنِ مُعاوِیةَ ، فَیری فیما بَینی وَ بَینَهُ رَأیهُ ، وَ إمّا أن تُسَیرونی إلی أی ثَغرٍ مِن ثُغورِ المُسلِمینَ شِئتُم ، فَأَکونَ رَجُلاً مِن أهلِهِ ، لی ما لَهُم ، وَ عَلَی ما عَلَیهِم . [23] یکی از این سه [پیشنهاد من] را بپذیرید: یا به همان جایی که از آن آمده ام ، باز گردم، یا دستم را در دستِ یزید بن معاویه بگذارم و او میان من و خود ، حکم کند، یا مرا به هر یک از مرزهای مسلمانان که می خواهید ، بفرستید و من هم مانند یکی از ساکنان آن جا شوم ، با همان وظایف و حقوق.

یا طلب آب کردن امام علیه السلام از شمر ملعون، هنگامی که می خواست ایشان را به قتل برساند که در نور العین ، به امام علیه السلام نسبت داده شده و آمده است :

إذا و لا بدّ من قتلی فَاسقنی شربة ماءٍ . فقال : هیهات أن تذوق الماء بل تذوق الموت غصّة بعد غصّة و جرعة بعد جرعة . [24] [حسین علیه السلام فرمود :] «حال که مرا می کشی، پس جرعه ای آب به من بده» . شمر گفت : هرگز قطره ای آب نخواهی چشید ؛ بلکه مرگ را به صورت گلوگیر و جرعه جرعه، خواهی چشید!

این گونه گزارش ها ، علاوه بر این که با مُحکمات تاریخِ عاشورا و موضعگیری های امام علیه السلام در طول زندگی افتخارآمیز او [25] منافات دارد ، با اصول باورهای شیعه در باره جایگاه والای خاندان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز مخالفت دارد و بر این اساس ، یکی از آفات مجالس عزاداری سید الشهدا علیه السلام ، مرثیه سرایی ذلّت آمیز برای آن امام است . از این رو ، بر ذاکران مخلص اهل بیت علیهم السلام فرض است که از بیان هر سخن و تعبیری که حاکی از اظهار ذلّت یا عجز آن بزرگوار و خانواده ایشان در حادثه عاشورا باشد ، جدّا اجتناب کنند . در این باره ، محدّث نوری [26] در کتاب لؤلؤ ومرجان ، رؤیای صادقه ای را از روضه خوان معروفی، بدون ذکر نام، نقل کرده که حقیقتا تکان دهنده است :

[چرا ذلّت فرزندم حسین را خواندی ؟!] سید فاضلی از معتبرینِ روضه خوانان ، شبی در خواب دید که گویا قیامت ، برپا شده و خلق ، در نهایتِ وحشت و حیرت[اند] و هر کس به حال خود مشغول [است ]و ملائکه ، ایشان را می رانند به سوی حساب، و با هر تنی ، دو موکل بود .

[او می گوید:] من چون این داهیه را دیدم ، در اندیشه عاقبت خود [بودم] که با این بزرگی امر ، به کجا خواهد کشید؟! در این حال ، دو نفر از آن جماعت ، مرا امر نمودند به حضور در محضر خاتم النبیین صلی الله علیه و آله . چون مَآل کارْ خطرناک بود ، مسامحه کردم . قهرا مرا کشاندند : یکی در پیش ، دیگری در عقب ؛ و من در وسط ، هراسان و ترسناک، سیر می کردیم که دیدم عِماری بسیار بزرگی بر دوشِ جماعتی از طرف راستْ راه می روند . با الهام الهی دانستم که در آن عماری ، سیده زنان عالم است ـ صلوات اللّه علیها ـ . و چون به عماری نزدیک شدیم ، فرصت را غنیمت دانسته ، از دست موکلان ، فرار [کردم] و خود را به زیرِ عماری رساندم . آن را قلعه ای محکم و محلّ مَنیعی دیدم که پیش از من ، جمعی از گناهکاران به آن جا پناه بُرده بودند ، و موکلین را دیدم [که] از عماری ، دور[ند] و قدرت بر نزدیک شدن به عماری [را ]ندارند و به همان اندازه دوری با ما ، سیر می کنند . به اشاره ، التماس کردند برگردیم . قبول نکردیم . آن گاه ، به اشاره، ما را تهدید کردند . چون تکیه گاه خود را محکم دیدیم ، ما نیز ایشان را تهدید می کردیم و با همین قوّت قلب ، سیر می کردیم که ناگاه ، رسولی از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و به آن مُعظّمه ، از جانب آن جناب گفت که : «جمعی از گناهکاران امّت ، به تو پناه آورده اند . ایشان را روانه کن که به حساب ایشان برسیم» .

پس آن مُخدّره ، اشاره فرمود که موکلان ، از هر طرف رسیدند و ما را به موقِف حساب کشاندند . در آن جا منبری دیدیم بسیار بلند که پلّه های زیادی داشت و سیدِ انبیا صلی الله علیه و آله ، بر بالای آن نشسته و امیر المؤمنین علیه السلام ، بر پلّه اوّل آن ایستاده و مشغول است به رسیدنِ حساب خلایق ، و آنها در پیشِ روی آن حضرت ، صف کشیده[اند] . چون نوبت حساب به من رسید ، مرا مخاطب کرد و به نحوِ سرزنش و توبیخ فرمود : «چرا ذلّت فرزندم حسین را خواندی و او را به مذلّت و خواری ، نسبت دادی؟» . پس در جواب ، متحیر شدم و جز انکار ، چاره ای ندیدم . پس منکر شدم که : «نخواندم!» . پس دیدم دردی به بازویم رسید ، گویا میخ آهنی در آن فرو رفته . ملتفت شدم به طرف خود . مردی را دیدم که در کفَش طوماری است . آن را به من داد . گشودم . دیدم صورت مجلس من در آن بود و در هر جا و هر وقت و هر چه خوانده بودم، در آن، ثبت شده بود و از آن جمله ، همان فقره که از من سؤال کردند .

پس حیله ای دیگر به خاطرم آمد . گفتم : «مجلسی رحمه الله ، آن را در جلد دهم بحار ، ذکر کرده!» . پس به یکی از خُدّام حاضرین فرمود : «برو از مجلسی، آن کتاب را بگیر» . پس ملتفت شدم . دیدم از طرف راست منبر ، صفوف بسیار است که اوّل آن ، جنب منبر [است] و آخر آن ، خدای داند که به کجا منتهی می شود ، و هر عالِمی ، مؤلّفاتش [را ]در پیشِ رویش گذاشته ، شخص اوّل در صف اوّل ، مرحوم مجلسی است . چون رسولِ حضرت ، پیغام را به او رساند ، در میان کتب ، آن کتاب را برداشت [و] به او داد . گرفت [و] آورد . اشاره فرمود [که ]به من دهد . گرفتم و در بحر تحیر، فرو رفتم ؛ زیرا که غرض از آن حیله و اِفترا ، خلاصی از آن مَهلکه بود .

پس پاره ای اوراق آن را بیهوده به هم زدم. در آن حال ، حیله ای دیگر به خاطرم آمد . پس گفتم : «آن را در مقتل حاجی ملّا صالح بَرَغانی دیدم!» . باز به خادمی فرمود : «برو به او بگو [آن ]کتاب را بیاورد» و رفت و گفت . در صف ششم یا هفتم ، شخص ششم یا هفتم ، حاجی مذکور بود . کتاب را خود برداشت و آورد .

پس امر فرمود آن فقره را در آن کتاب ، پیدا کنم . دومرتبه ، خوف برگشت و مضطرب شدم و راه چاره از هر طرف ، بسته شد . بیهوده ، مشغول برگرداندنِ اوراق بودم ، با قلب هراسان .

تا آن که می گوید [که ]چون از خواب بیدار شد ، جماعتی از اهلِ صنف خود را جمع کرد و آنچه [را ]در خواب دیده بود ، نقل نمود و گفت : «امّا من ، پس در خود ، قوّه اقامه شروط روضه خوانی را نمی بینم . آن را ترک می کنم ، و هر که مرا تصدیق می کند ، سزاوار است او نیز دست از آن بکشد» . با آن که سالیانه ، مبالغ خطیری از این راه به او می رسید ، از آن، چشم پوشیده ، دست از روضه خوانی کشید . [27]

4 . غُلُوْ

گزارش های ذلّت بار ، پایین آوردن اهل بیت علیهم السلام از جایگاه واقعی آنها، و غلو ، بالاتر بُردن آنان از جایگاه واقعی آنهاست که متأسّفانه ، هر دو آفت ، در برخی مجالس مرثیه سرایی مشاهده می شود .

شیخ المحدّثین ، ابن بابویه ، روایتی را از امام رضا علیه السلام نقل کرده که دلالت دارد بر این که مَنشأ غلو ، توطئه حساب شده دشمنان اهل بیت علیهم السلام برای بدبین کردن مردم به آنان و منزوی کردن خاندان رسالتْ بوده است . در این روایت ، امام علیه السلام فرموده است :

إنّ مُخالِفینا وَضَعُوا أخْبارا فی فَضائِلِنا وَ جَعَلوها عَلَی ثَلَاثَةِ أقْسامٍ ، أحَدُها الغُلُوُّ؛ وَ ثانِیها التَّقْصِیرُ فِی أَمْرِنا ، وَ ثالِثُها التَصْرِیحُ بِمَثَالِبِ أعْدائِنَا ، فإذا سَمِعَ النّاسُ الغُلُوَّ فِینا کفَّرُوا شِیعَتَنا وَ نَسَبُوهُم إلَی القَوْلِ بِرُبُوبِیتِنا وَ إذَا سَمِعُوا التَّقْصِیرَ اعْتَقَدُوهُ فِینا ، وَ إذَا سَمِعُوا مَثالِبَ أعداءِنا بأَسْمائِهِم ثَلَبُونا بأسْمائِنا . [28] مخالفان ما ، سه نوع حدیث در فضائل ما جعل کرده اند : اوّل ، غلو ؛ دوم ، کوتاهی کردن در حقّ ما ؛ و سوم ، تصریح به بدی های دشمنان ما و دشنام دادن به آنان . مردم ، وقتی احادیث غلوّآمیز آن دسته را می شنوند، شیعیان ما را تکفیر می کنند و به آنان نسبت می دهند که قائل به ربوبیت ما هستند و وقتی کوتاهی در حقّ ما را می شنوند ، به آن معتقد می شوند ؛ و وقتی بدی های دشمنان ما و دشنام به آنان را می شنوند ، ما را دشنام می دهند.

بنا بر این ، کسانی که در مجالس عزاداری ، اهل بیت علیهم السلام را جای گزین خدا می کنند و به جای خدامحور کردنِ مجالس امام حسین علیه السلام و پیوند دادن دل ها به خدا از طریق اهل بیت علیهم السلام ـ که ابواب الهی هستند ـ ، مردم را به «حسینُ اللّهی» و «زینبُ اللّهی» شدن، دعوت می نمایند و یا برای بزرگداشت اهل بیت علیهم السلام ، انبیای بزرگ الهی را کوچک جلوه می دهند، آگاهانه یا ناخودآگاه ، در خدمت اهداف دشمنان اهل بیت علیهم السلام قرار گرفته اند و سید الشهدا علیه السلام هم از آنان، بیزار است . [29]

5 . دروغ

زشت ترین و خطرناک ترین دروغ ها ، [30] دروغ بستن به خداوندمتعال ، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام است که از گناهان کبیره شمرده شده ، موجب بطلان روزه می گردد . [31]

مرثیه سرایانی که بدون حجّت شرعی ، سخنی را به خدا و اهل بیت علیهم السلام نسبت می دهند، نه تنها خادم و ذاکر امام حسین علیه السلام نیستند ، بلکه باید بدانند که کار آنها ، گناه کبیره است .

حقیقتا برای بسیاری از مردم ، باور کردن این قضیه سخت است که روضه خوانی ، به دروغْ مرثیه سرایی کند ؛ ولی در نهایت تأسّف ، باید به این واقعیت تلخ ، یعنی دروغ پردازی برخی روضه خوانان و مرثیه سرایان اعتراف کرد ؛ بلکه بر این مصیبت بزرگی که تاریخ عاشورا بدان مبتلا گردیده ، بیش از مصیبت خودِ عاشورا باید گریست؛ چرا که این مصیبت، موجب پایمال شدن نهضت مقدّس حسینی است .

برای توضیح این اجمال ، علاقه مندان می توانند به کتاب لؤلؤ و مرجان محدّث نوری ـ که در سال 1319 هجری قمری تألیف شده ـ و کتاب حماسه حسینی استاد شهید مرتضی مطهّری، مراجعه کنند .

اینک ، نگاهی کوتاه به این دو کتاب ، از این منظر :

دروغ در مرثیه سرایی ، در دوران گذشته

می توان گفت از موقعی که کتاب روضة الشهدا نوشته شد ، یعنی حدود سال نهصد هجری ، آسیبِ دروغ ، وارد عرصه مرثیه سرایی گردید و به تدریج ، این آفت، گسترش یافت ، به گونه ای که در اوایل قرن چهاردهم ، محدّث نوری ، از گسترش این آفت ، احساس خطر کرد و به پیشنهاد یکی از علمای هندوستان ، اقدام به نوشتن کتاب لؤلؤ و مرجان کرد . [32] وی در باره انگیزه نوشتن این کتاب ، در آغاز آن می گوید :

جناب العالم العامل الجلیل الفاضل الکامل ... سید محمّد مرتضی جونپوری هندی ـ أیده اللّه تعالی ـ ، مکرّر از آن جا به حقیر ، شکایت از ذاکرین و روضه خوانان آن صوب کرده که در گفتن دروغ ، حریص و بی باک[اند] و اصرار تام در نشر اکاذیب و مجعولات دارند ؛ بلکه نزدیک به آن رسیده که آن را جایز دانند و مباح شمارند ؛ و چون سببِ گریانیدن مؤمنین است ، از دایره عصیان و قُبح ، او را بیرون دانند! و امر فرمود که چند کلمه در این باب ، به طریق موعظه و مجادله حَسَنه نوشته [گردد] ، شاید سبب تنبّه و دست برداشتن از این قبایح شود . ظاهرا جناب ایشان ، گمان دارند که در عتبات عالیات و بلاد مقدّسه ایران ، این طایفه ، از این غائله ، آسوده[اند] و دامن عفّت ایشان به لوث کذب و افترا ، آلوده نیست و این خرابی دینی ، منحصر است در همان بلاد ، غافل از آن که نشر خرابی ، از سرچشمه در هر جا منتشر شده ، منتهی به مرکز علم و حوزه اهل شرعِ اعتاب عالیه است ؛ چه، اگر اهل علمْ مسامحه نمی کردند و مراقب تمیز صحیح و سقیم ، و صدق و کذبِ گفتار این طایفه می شدند و از گفتن اکاذیب ، نهی می کردند ، کارِ خرابی به این جا نمی رسید . [33]

محدّث نوری ، در جای دیگر از کتاب خود ، می گوید :

سکوت متمکنین ، سبب تجرّی و بی مبالاتی این طایفه بی انصاف شده . حتّی در حرم های شریفه و روضات متبرّکه ، خصوص ، حرم صاحب عزا، حضرت سید الشهدا ـ روحنا و روح العالمین لهُ الفدا ـ در غالب اوقات ، سیما در اسحار که موسم گریه و ناله و استغفار است ، به اقسام دروغ های عجیبه و گاهی آوازهای مُطربه ، آن محضر انور را تاریک نمایند . [34]

نمونه ای از روضه های دروغ، از نگاه محدّثِ نوری

اینک به چند نمونه از مرثیه های دروغی که محدّث نوری در کتاب لؤلؤ و مرجان آورده و به نقد آنها پرداخته، توجّه فرمایید :

1 . اضافات داستان آمدن طبیب برای معالجه امام علی علیه السلام در بستر شهادت

نقل کنند از حبیب بن عمرو، که رفت خدمت امیر المؤمنین علیه السلام بعد از رسیدن ضربت به فرق مبارکش ، و اشراف و رؤسای قبایل و شُرطَة الخَمیس، [35] در محضر انورش بودند . می گوید : «وَ ما مِنْهُم أحَدٌ إلّا وَ دَمعُ عَینَیه یتَرَقرَقُ علی سَوادِها حُزْنا عَلی أمیر الْمُؤمنین علیه السلام ؛ [یعنی : ]یکایک آنها ، بر اندوه بر امیر المؤمنین علیه السلام ، چشمانشان آکنده از اشک شد» .

و به فرزندان آن جناب ، نظر کردم که سرها به زیر انداخته «و ما تَنَفّسَ منهم مُتنفِّسٌ إلّا وَ ظَنَنْتُ أنَّ شَظایا قَلبِه تخرُجُ منْ أنفاسِهِ» ؛ [یعنی : ]کسی از آنها نبود ، مگر این که گمان بُردم که پاره های قلبش با نَفَس هایش بیرون می آید» .

می گوید : اطبّا را جمع کردند و اثیر بن عمر ، ریه گوسفند را باد کرد و داخل آن جراحت کرد و بیرون آورد . دید به مغزِ سر ، آلوده است . حاضرین پرسیدند . «فَخَرَسَ و تَلَجلَجَ لسانُه» ؛ [یعنی :] به لکنت افتاد و زبانش بند آمد» .

مردم فهمیدند و مأیوس شدند . پس سرها[یشان را] به زیر انداختند ، آهسته می گریستند ، از ترس آن که زنان بشنوند ، جز اصبغ بن نُباته ، که طاقت نیاورد و نتوانست خودداری کند ، «دون أن شَرقَ بعَبرَتِهِ» ، بلند گریست.

پس حضرت ، چشم باز کرد و بعد از کلماتی ، حبیب می گوید گفتم : «یا أبا الحسن! لا یهولَنَّک ما تَری وَ إِنَّ جَرْحَک غَیرُ ضائِر فَإنّ البَردَ لا یزیلُ الجَبَلَ الأصَمَّ وَ نَفْحَةَ الهَجیرِ لا یجَفِّفُ البَحْرَ الخِضَمَ والصلُّ یقوی إذا ارتَعَشَ وَ اللّیثُ یضری إذا خُدِش» ؛ [یعنی :] ای ابوالحسن ! آنچه می بینی ، تو را به هراس نیندازد . جراحتت ، آسیبی به تو نمی زند . تگرگ ، صخره را از جا نمی کنَد و باد گرم نیم روزی ، اقیانوس را نمی خشکانَد . بچّه افعی ، آن گاه نیرومند می شود که مرتعش شود ؛ و شیر ، آن گاه خطرناک می شود که زخمی شود» .

بعد، حضرت ، جوابی داد و اُمّ کلثوم، شنید و گریست . حضرت ، او را خواست . داخل شد ، خدمت پدر بزرگوارش .

ظاهرِ این نقل ، چنین است که در حضور همه آن جماعت آمد و عرض کرد : «أنتَ شَمسُ الطالبیین وَ قَمَرُ الهاشِمیین دَسّاسُ کثبها المُتَرَصِّدُ وَ أرقَم أجَمَتُها المُتَفقّد ، عِزُّنا إذا شاهَتِ الوُجوه ذِلّاً ، جَمعَنا إذا الْمُوکبُ الْکثِیر قلّاً تا آخر ؛ [یعنی :] تو خورشید خاندان طالب و ماه بنی هاشمی . اژدهایی هستی که در کمین نشسته و مار سهمگینی که مخفی و آماده حمله است . تو عزّت مایی . وقتی چهره ها از خواری سرافکنده می شوند، تو مایه وحدت و کثرتِ مایی ، هنگام کمی ها ، تا آخر .

این خبر مسجّع مقفّی که از شنیدنش ، نفْس محظوظ می شود ؛ ولکن، صد حیف که اصل ندارد و در اصل شریف ثقه جلیل ، عاصم بن حمید ، [که] خبر عمرو و آمدن جراح را دارد ، ابدا از این کلمات ، در آن، چیزی یافت نمی شود . [36] و همچنین، ابو الفرج در مقاتل الطالبیین ، [37] معالجه اثیر بن عمر را ذکر کرده ، بدون این شرح و حواشی . [38]

2 . آب آوردن ابو الفضل علیه السلام برای سید الشهدا علیه السلام در کودکی!

نمونه دیگری از دروغ گفتن در مرثیه سرایی ، داستانی است که محدّث نوری، آن را در کتاب خود در بیان نمونه ای دیگر از دروغ پردازی، آورده است و شهید مطهّری نیز گفته که آن را مکرّر شنیده است . آن داستان ساختگی ، این است :

روزی امیر المؤمنین علیه السلام در بالای منبر ، خطبه می خوانْد . حضرت سید الشهدا علیه السلام تشنه شد ، آب خواست . حضرت به قنبر امر فرمود : «آب بیاور!» . عبّاس علیه السلام در آن وقت ، طفل بود . چون شنید تشنگی برادر را ، دوید نزد مادر و آب برای برادر گرفت در جامی ، و آن را بر سر گذاشت و آب، از اطراف [جام ]می ریخت . به همین قِسم ، وارد مسجد [شد] . چشم پدر بر او افتاد . گریست و فرمود : «امروز ، چنین و روز عاشورا، چنان» و قدری از مصائب او ذکر نمود . الخ . [39]

محدّث نوری ، پس از اشاره به این داستانِ دروغ ، در تبیین مجعول بودن آن، می گوید :

این قصّه ، البته در کوفه بوده، و اگر در مدینه بود ، باید اوّلِ خلافت آن حضرت باشد ؛ زیرا که قبل از آن ، مسجد و منبری برای آن حضرت نبود . عمر شریف حضرت ابی عبد اللّه علیه السلام در آن زمان ، زیادت از سی سال بود[ه است] . اظهار تشنگی کردن در آن مجلسِ عام و تکلّم کردن در اثنای خطبه [خواندن پدرش علی علیه السلام ] ، مکروه است یا حرام با مقام امامت [پدرش]، بلکه با اوّلْ درجه عدالت ، بلکه با رُسوم متعارف انسانیت ، مناسبتی ندارد . [40]

محدّث نوری ، در ادامه ، برای توضیح بیشتر در باره دروغ بودن این داستان می افزاید که از آن جا که دروغگو ، کم حافظه است ، جاعل این داستان ، از یک سو ابوالفضل علیه السلام را کودکی خُردسال معرّفی می کند ، و از سوی دیگر می گوید که در جنگ صِفّین ـ که دو سه سال پس از این واقعه اتفاق افتاده ـ ، وی هشتاد نفر را به هوا پرتاب کرده است ، به گونه ای که وقتی نفر هشتادم را به هوا پرتاب کرد ، هنوز اوّلی به زمین برنگشته بود و هر کدام را که به زمین بر می گشت ، با شمشیر به دو نیم می نمود!

3 . پیمان گرفتن زینب علیهاالسلام از حبیب بن مُظاهر

نمونه ای دیگر از گزارش های دروغ ، این که می گویند : جناب زینب علیهاالسلام در شب عاشورا ، به جهت همّ و غم و خوف از اعدا ، در میان خیمه ها سِیر می کرد ، برای استخبارِ حالِ اَقربا و انصار . دید حبیب بن مُظاهر ، اصحاب را در خیمه خود جمع کرده و از آنها عهده می گیرد که فردا نگذارند اَحَدی از بنی هاشم ، قبل از ایشان به میدان بروند ، به شرحی طولانی . آن مُخدّره ، مسرورا آمد پشت خیمه ابو الفضل علیه السلام ، دید آن جناب نیز بنی هاشم را جمع کرده و به همان قِسم، از ایشان عهد می گیرد که نگذارند اَحَدی از انصار ، پیش از ایشان به میدان رود . مُخدّره ، مسرور در خدمت حضرت رسید و تبسّم کرد . حضرت، از تبسّم او تعجّب کرد و سبب پرسید. آنچه دید[ه بود]، عرض کرد .

تا آخر خبر که واضعش را در این فن ، مهارتی بود تمام . [41]

4 . احوالپرسی امام حسین علیه السلام از زین العابدین علیه السلام در روز عاشورا

نقل کنند با سوز و گداز که در روز عاشورا ، بعد از شهادت اهل بیت و اصحاب ، حضرت به بالین امام زین العابدین علیه السلام آمد . پس ، از پدر، حالِ معامله آن جناب را با اعدا پرسید . خبر داد که به جنگ کشید . پس جمعی از اصحاب را اسم بُرد و از حال آنها پرسید . در جواب فرمود : «قُتِلَ ، قُتِلَ!» ، تا رسید به بنی هاشم و از حال جناب علی اکبر و ابی الفضل، سؤال کرد . به همان قِسم ، جواب داد و فرمود : «بدان در میان خیمه ها ، غیر از من و تو ، مردی نمانده» .

خلاصه ، این قصه است و حواشی بسیار دارد و صریح است در آن که آن جناب ، از اوّل مقاتله تا وقت مبارزتِ پدر بزرگوارش ، ابدا از حال اَقرَبا و انصار و میدان جنگ ، خبری نداشت . [42]

5 . داستان اسب امام حسین علیه السلام

خبر عجیب که متضمّن است [بر] طلب کردن حضرتْ هنگام عزم رفتن به میدان ، اسبِ سواری را ، و کسی نبود آن را حاضر کند . پس مُخدّره زینب ، رفت و آورد و آن حضرت را سوار کرد .

بر حَسَب تعدّد منابر ، مکالمات بسیار بین برادر و خواهر ، ذکر می شود و مضامین آن، در ضمن اشعار عربی و فارسی نیز در آمده ، مجالس را به آن رونق دهند و به شور در آرند . و الحق ، جای گریستن است ؛ امّا نه بر این مصیبتِ بی اصل ، بلکه در گفتن چنین دروغ واضح و افترا بر امام علیه السلام در بالای منابر و نهی نکردن آنان که متمکن اند از نهی کردن ، به جهت بی اطّلاعی یا ملاحظه عدم نقص در بعضی شئونات . [43]

6 . داستان عروسی قاسم علیه السلام

به گفته محدّث نوری ، اوّلین کسی که این داستان را نوشته ، ملّا حسین واعظ کاشفی بوده است در کتاب روضة الشهدا، [44] و همان طور که استاد مطهّری فرموده ، اصل داستان ، صد در صد، دروغ است . [45] چگونه می توان به امام علیه السلام نسبت داد که در هنگام نبرد با دشمن و در حالی که مجال نماز خواندن هم به امام علیه السلام و یارانش داده نمی شود ، بگوید : «آرزو دارم عروسی دخترم را ببینم . در همین جا ، دخترم را برای پسرِ برادرم عقد می کنم و مراسم عروسی را بر پا می کنم» ؟!

7 . نسبت دادن شعر ابو الحسن تهامی به امام حسین علیه السلام

ابو الحسن تهامی (م 416 ق) ، قصیده ای در رثای فرزندش سروده که ضمن آن ، آورده است :

یا کوکبا ما کانَ أقصَرَ عُمرَهُ وَ کذا تَکونُ کواکبُ الأَسحارِ . [46]

ای ستاره ای که چه عمر کوتاهی داشت! آری! چنین اند ستارگان سحری .

محدّث نوری می گوید :

این شعر را در بالای منبر ، با صراحت به امام حسین علیه السلام نسبت می دهند که در بالای سرِ حضرت علی اکبر علیه السلام خواند ، و خود در بعضی از کتاب های بافته جدید دیدم که در قصّه شهادت علی اکبر علیه السلام به آن حضرت، نسبت داده ، با چند بیت دیگر از آن قصیده . [47]

8 . آمدن زینب علیهاالسلام به بالین برادر در قتلگاه

برخی از مرثیه سرایان به زینب علیهاالسلام چنین نسبت داده اند که در آخرین لحظات حیات امام حسین علیه السلام بر بالین ایشان آمد و امام علیه السلام را دید که در حال جان دادن بود . خود را به روی او انداخت و چنین می گفت : تو برادر منی ! تو امید و پناهگاه ما و امانِ مایی !

محدّث نوری ، این داستان را هم یکی از دروغ های مرثیه سرایان ، شمرده است . [48]

9 . به اسیری رفتن ، در این خانواده نبود

خبری است لطیف و متّکی بر مقدّماتی که احتمال دروغ را از ذهن سامعین، محو کند و سند را به ابوحمزه ثُمالی بیچاره ، منتهی کنند که : روزی آمد درِ خانه حضرت امام زین العابدین علیه السلام و در را کوبید . کنیزکی آمد . چون فهمید ابو حمزه است ، خدای را حمد کرد که او را رساند که حضرت را تسلّی دهد ؛ چون امروز ، دو مرتبه بیهوش شدند . پس داخل شد و تسلّی داد به این که شهادت در این خانواده ، عادت و موروثی است . جدّ و عمّ و پدر و عمّ پدر ، همه شهید شدند . در جواب ، او را تصدیق نمودند و فرمودند : «و لکن ، اسیری در این خانواده نبود» . آن گاه ، شمّه ای از حالتِ اسیری عمّه ها و خواهران [را] بیان کردند . [49]

10 . چگونگی حضور امام صادق علیه السلام در مجلس عزاداری

محدّث نوری ، خلاصه داستان مجعول دیگری را از مرثیه سرایان نقل می کند که به گفته ایشان ، سند آن را به هشام بن حکمِ مظلوم می رسانند که :

ایامی که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در بغداد بود، هر روز، حسب الأمر، بایست در محضر عالی [امام] حاضر باشد. [50] روزی بعضی از شیعیان ، او را دعوت به مجلس عزای جدّ بزرگوارش کرد . عذر خواست که: باید در آن محضر ، حاضر باشم . گفت : رخصت بگیر . گفت : نشود که اسمِ این مطلب را در حضورش بُرد که طاقت ندارد . گفت : بی اذن بیا . گفت : روز بعد که مشرّف شدم ، جویا می شود ، نتوانم راست گفت.

بالأخره ، او را بُرد . بعد از آن ، مشرّف شد . حضرت ، جویا شد . بعد از تکرارِ عرض ، فرمود : «گمان داری من در آن جا نبودم (یا : در چنین مجالس ، حاضر نمی شوم)؟» . عرض کرد : جنابت را در آن جا ندیدم! فرمود : «وقتی که از حجره بیرون آمدی ، در محلّ کفش ها چیزی ندیدی؟» . عرض کرد : جامه ای در آن جا افتاده بود . فرمود : «من بودم که عبا بر سر کشیدم و روی زمین افتادم» . [51]

دروغ در مرثیه سرایی، در عصر حاضر

معلوم نیست که تلاش های محدّث نوری رحمه الله در راه مبارزه با دروغگویی در مرثیه سرایی ، تا چه اندازه مؤثّر بوده است ؛ ولی در دوران ما نیز اگر وضع مرثیه سرایی اسفبارتر از آنچه ایشان توصیف کرده ، نباشد ، بهتر از آن زمان نیست .

حماسه حسینی، نوشته استاد شهید مطهّری ، در زمان خود، تلاشی نو برای مبارزه با دروغ پردازی در مرثیه سرایی در دوران معاصر بوده است . استاد ، در باره رواج این آفت در دوران معاصر ، می گوید :

اگر بخواهیم روضه های دروغی را که می خوانند ، جمع آوری کنیم ، شاید چند جلد کتاب پانصد صفحه ای بشود! [52]

اینک ، چند نمونه از مرثیه های دروغی را که شهید مطهّری می گوید خود در مجلس عزا حاضر بوده و آنها را شنیده است ، می آوریم :

1 . دعای لیلا برای علی اکبر علیه السلام

داستان مجعول منسوب به امام حسین علیه السلام که چون علی اکبر علیه السلام به میدان رفت ، امام علیه السلام به همسرش لیلا فرمود : «برو در خلوت ، دعا کن برای فرزندت ...» ، از زمان محدّث نوری ، میان مرثیه سرایان، رایج بوده است . [53] استاد مطهّری نیز در بیان نمونه های تحریفِ وقایع عاشورا ، از این داستان، یاد کرده و آورده است :

نمونه دیگر از تحریف در وقایع عاشورا ـ که یکی از معروف ترین قضایا شده است و حتّی یک [کتاب] تاریخ هم به آن گواهی نمی دهد ـ ، قصّه لیلا، مادر حضرت علی اکبر علیه السلام است . البتّه ایشان ، مادری به نام لیلا داشته اند ؛ ولی حتّی یک مورّخ نگفته که لیلا ، در کربلا بوده است . امّا ببینید که چه قدر ما روضه لیلا و علی اکبر علیه السلام داریم ؛ روضه آمدن لیلا به بالین علی اکبر علیه السلام .

حتّی من در قم ، در مجلسی که به نام آیة اللّه بروجردی تشکیل شده بود ـ که البته خودِ ایشان در مجلس نبودند ـ ، همین روضه را شنیدم که علی اکبر علیه السلام به میدان رفت . حضرت به لیلا فرمود که : «از جدّم شنیدم که دعای مادر در حقّ فرزند ، مستجاب است . برو در فلان خیمه خلوت ، موهایت را پریشان کن ، در حقّ فرزندت دعا کن . شاید خداوند ، این فرزند را سالم به ما برگرداند»!

اوّلاً ، لیلایی در کربلا نبوده که چنین کند . ثانیا ، اصلاً این منطق ، منطق حسین علیه السلام نیست . منطق حسین علیه السلام در روز عاشورا ، منطق جانبازی است . تمام مورّخین نوشته اند که هر کس اجازه می خواست ، حضرت به هر نحوی که می شد عذری برایش ذکر کند ، ذکر می کرد ، بجز برای علی اکبر علیه السلام ـ «فَاسْتأذن فِی القِتال أباه ، فَأذن له» . یعنی : «تا اجازه خواست ، گفت : برو !». حال چه شعرها که سروده نشده ، از جمله این شعر که می گوید :

خیز ـ ای بابا ـ از این صحرا رویم نک ، به سوی خیمه لیلا رویم . [54]

2. نذر کردن لیلا برای سلامت ماندن علی اکبر علیه السلام

استاد مطهّری ، در بیان این داستان ساختگی آورده است :

نمونه دیگری در همین مورد را ـ که خیلی عجیب است ـ ، من در همین تهران ، در منزل یکی از علمای بزرگ این شهر ، در چند سال پیش ، از یکی از اهل منبر که روضه لیلا را می خواند ، شنیدم، و من در آن جا چیزی شنیدم که به عمرم نشنیده بودم . گفت : بعد از این که حضرت لیلا رفت در آن خیمه و موهایش را پریشان کرد ، نذر کرد که اگر خدا، علی اکبر علیه السلام را سالم به او برگردانَد و در کربلا کشته نشود ، از کربلا تا مدینه را ریحان بکارد ؛ یعنی نذر کرد که سیصد فرسخ راه را ریحان بکارد!

[روضه خوان،] این را گفت و یک مرتبه زد زیر آواز :

نذرٌ عَلَی لَئن عادوا و إن رَجَعوا لَأزرعَنَّ طریقَ التّفتِ رَیحانا .

من نذر کردم که اگر اینها برگردند راه تفت را ریحان بکارم .

این شعر عربی ، بیشتر برای من اسباب شد که [ببینم] این شعر ، از کجا پیدا شده ؟ بعد به دنبال آن رفتم و گشتم . دیدم این تفتی که در این شعر آمده ، کربلا نیست ؛ بلکه این تفت ، سرزمینِ مربوط به داستان لیلی و مجنونِ معروف است که لیلی ، در آن سرزمین، سکونت می کرده و این شعر ، مال مجنون عامری است برای لیلی ، و این آدم ، این شعر را برای لیلا ، مادر علی اکبر علیه السلام و کربلا می خوانده ! تصوّر کنید که اگر یک مسیحی یا یک یهودی یا یک آدم لامذهب ، آن جا باشد و این قضایا را بشنود ، آیا نخواهد گفت که تاریخ اینها ، چه مزخرفاتی دارد ؟ آنها که نمی فهمند که این داستان را این شخص از خودش جعل کرده است ؛ بلکه می گویند ـ العیاذُ بِاللّه ـ : زن های اینها، چه قدر بی شعور بوده اند که نذر می کردند از کربلا تا مدینه را ریحان بکارند ! [55]

3 . داستان پیرزنی که زمان متوکل به زیارت امام حسین علیه السلام می رود

استاد مطهّری می گوید :

در ده ، پانزده سال پیش که به اصفهان رفته بودم ، در آن جا مرد بزرگی بود ، مرحوم حاج شیخ محمّدحسن نجف آبادی ـ أعلی اللّه مقامه ـ . خدمت ایشان رفتم و روضه ای را که تازه در جایی شنیده بودم و تا آن وقت نشنیده بودم ، برای ایشان نقل کردم . کسی که این روضه را می خواند ، اتّفاقا تریاکی هم بود . این روضه را خواند و به قدری مردم را گریانْد که حد نداشت . داستانِ پیرزنی را نقل می کرد که در زمان متوکل ، می خواست به زیارت امام حسین علیه السلام برود و آن وقت ، جلوگیری می کردند و دست ها را می بُریدند ، تا این که قضیه را به آن جا رساند که این زن را بُردند و در دریا انداختند . در همان حال ، این زن فریاد کرد : یا ابا الفضل العبّاس! وقتی داشت غرق می شد ، سواری آمد و گفت : رکابِ اسب مرا بگیر . رکابش را گرفت . گفت : چرا دستت را دراز نمی کنی ؟ گفت : من دست در بدن ندارم ، که مردم خیلی گریه کردند .

مرحوم حاج شیخ محمّدحسن ، تاریخچه این قضیه را این طور نقل کرد که : یک روز در حدود بازار ، حدود مدرسه صدر (جریان ، قبل از ایشان اتّفاق افتاده و ایشان ، از اشخاص معتبری نقل کردند) ، مجلس روضه ای بود که از بزرگ ترین مجالس اصفهان بود و حتّی مرحوم حاج ملّا اسماعیل خواجویی ـ که از علمای بزرگ اصفهان بود ـ ، در آن جا شرکت داشت . واعظ معروفی می گفت که : من ، آخرین منبری بودم . منبری های دیگر می آمدند و هنر خودشان را برای گریاندن مردم ، اِعمال می کردند . هر کس می آمد ، روی دست دیگری می زد و بعد از منبر خود ، می نشست تا هنرِ روضه خوان بعد از خود را ببیند . تا ظهر ، طول کشید. دیدم هر کس هر هنری داشت ، به کار بُرد ، اشک مردم را گرفت . فکر کردم: من ، چه کنم ؟ همان جا ، این قضیه را جعل کردم . رفتم قصّه را گفتم و از همه بالاتر زدم . عصر همان روز ، رفتم در مجلس دیگری که در چارسوق بود ، دیدم آن که قبل از من منبر رفته ، همین داستان را می گوید . کم کم [آن را] در کتاب ها نوشتند و چاپ هم کردند! [56]

ریشه دروغ در مرثیه سرایی، از نگاه محدّث نوری

اکنون باید دید که ریشه این دروغ پردازی ها چیست ؟ و چرا عدّه ای برای گریاندن مردم در مصیبت امام حسین علیه السلام ، به راحتی بر خدا و رسول و امامان ، دروغ می بندند و بدین سان ، تاریخ افتخارآمیز عاشورا را تحریف می کنند ؟

از نگاه محدّث نوری ، دو عامل عمده ، موجب دروغ پردازی در مرثیه سرایی شده است :

1 . مجاز شمردن دروغ در عزاداری!

خلاصه مطلبی که محدّث نوری رحمه الله برای جایز شمردن دروغ در عزاداری برای امام حسین علیه السلام از برخی دروغ پردازان نقل کرده ، این است :

احادیثی که توصیه به گریانیدن در مصیبت آن حضرت می کنند ، مطلق هستند . بنا بر این ، هر چه سبب گریه کردن مردم گردد ، هر چند دروغ باشد ، نیکوست ، و فضای این روایات ، آن است که آنچه در نکوهش دروغ وارد شده ـ هر چند که در نهایتِ اعتبار است ـ ، ولی اختصاص به غیر از ذکرِ مصیبت ابا عبد اللّه علیه السلام دارد ! [57]

استاد مطهّری ، پس از نقل این مطلب از محدّث نوری ، می افزاید :

این ، همان حرفی است که امروزی ها در مکتب «ماکیاول» ، در آوردند که : هدف ، وسیله را مباح می کند . هدف ، خوب باشد ، وسیله ، هر چه شد ، شد! [58]

محدّث نوری ، در این باره نوشته است :

به این بیان ، توان بسیاری از معاصی کبیره را مباح ، بلکه مستحب کرد و برای فسّاق ، جاده وسیعی به سوی آن معاصی باز نمود ؛ زیرا که اخبار فضیلت و مدح ادخالِ سرور در قلب مؤمن و قضای حوائج و اجابت خواهش او و سعی و کوشش در انجاح آن اضعاف ، اخبار اِبکاست . پس هر فاسقی ، هر زنی را که دید و خواهش نمود، بوسه بر رویش زند یا...، بر زن رواست به مقتضای اخبار استحباب ادخالِ سرور یا اخبار استحباب قضای حاجت و غیر آنها ، اجابت نماید و خود را تسلیم کند! [59]

2 . تسامح در ابواب فضائل ، قصص و مصائب

مطلب دیگری که از منظر محدّث نوری ، دومین عامل عمده برای وارد شدن دروغ به مرثیه سرایی است ، تمسّک به سیره برخی علما مبنی بر ضبط و نقل روایات ضعیف در مؤلّفات خود ، و تسامح در قبول و نقل روایات ابواب فضائل و قصص و بخصوص مصائب است .

ایشان ، پس از توضیح این شبهه ، به تفصیل، آن را توضیح می دهد و می گوید :

این سخن ، مغالطه ای بیش نیست و هرگز علمای درستکار که سیرشان در خطوط مستقیمه موازین عدلیه است ، از کتابی که صاحبش را نشناسند ، نقل نکنند، و نیز از کتابی که مؤلّفش بی مبالات [است] و فرقی میان خبر موهون و غیر موهون نگذاشته و در مقام نقل ، تمیزی برای آنها مقرّر نداشته ، خبری بیرون نیاورند . [60]

به هر حال ، تردیدی نیست که تسامح در نقل فضائل ، قصص و مصائب ، مجوّز دروغ پردازی و نسبت دادن هر مطلبی ـ که در ابواب و موضوعات یاد شده در هر کتابی یافت شود ـ ، به اهل بیت علیهم السلام نیست .

ریشه های اصلی دروغ در مرثیه سرایی

به نظر می رسد آنچه در ریشه یابی دروغ پردازی در مرثیه سرایی بدان اشاره شد ، در واقع ، بهانه دروغ پردازان است ، نه ریشه اصلی آن ؛ زیرا هر کس که از کمترین معلومات دینی برخوردار باشد ، با اندک تأمّلی ، به این نتیجه می رسد که اسلام ، اجازه نمی دهد که با دروغ ـ که گناهی کبیره است ـ ، زمینه گریستن بر امام حسین علیه السلام را ـ که امری مستحب است ـ ، فراهم کنیم، یا هر مطلب مکتوب و غیر مکتوبی را بدون بررسی به اهل بیت علیهم السلام نسبت دهیم .

به نظر ما ، ریشه های دروغ پردازی در مرثیه سرایی ، امور دیگری است که این گونه بهانه تراشی ها نیز ریشه در آنها دارد . این ریشه ها ، عبارت اند از :

الف ـ جهل

شماری از مرثیه سرایان ، اگر بدانند آنچه می خوانند ، دروغ است ، قطعا از آن اجتناب می کنند ؛ لیکن از آن جا که نه شناخت درستی از تاریخ عاشورا دارند ، و نه توان و یا حوصله تحقیق و بررسی در باره آن ، هر مطلبی را در هر کتابی می بینند و یا از دیگری می شنوند ، در صورتی که برای گریاندن مردم ، مفید تشخیص دهند ، بدون تأمّل در صحّت و سُقم آن ، مورد استفاده قرار می دهند .

بنا بر این ، نخستین گام برای اصلاح مرثیه سرایی ، آموزش مرثیه سرایان و زنده کردن روح تحقیق در آنان و همچنین ، معرّفی منابع معتبر و غیر معتبر تاریخ عاشورا به آنهاست .

ب ـ سوء استفاده از زبانِ حال

بهره گیری از زبانِ حال در مرثیه سرایی ، با رعایت دو شرط، بی اشکال است و در واقع ، نوعی هنرمندی در ذکر مصیبت به شمار می رود:

شرط اوّل ، این که مرثیه سرا ، توان تشخیصِ حال کسی را که می خواهد زبان حال او را بیان کند ، داشته باشد و این توان ، در صورتی تحقّق می یابد که سراینده زبانِ حال ، اطّلاع کافی از هدف نهضت حسینی ، تاریخ عاشورا و خصوصیات روحی شخصیتی که می خواهد حالش را بازگو نماید ، داشته باشد .

شرط دوم ، این است که سخنی را به امام حسین علیه السلام و اهل بیت ایشان نسبت ندهد ؛ بلکه تصریح کند که آنچه می گوید ، تشخیص اوست .

متأسّفانه ، بدون در نظر گرفتن دو شرط یاد شده ، بسیاری از مرثیه سرایان ، مطالبی را، خصوصا به صورت شعر ، به امام علیه السلام و خانواده آن بزرگوار ، نسبت می دهند که واقعیت ندارد . به نظر می رسد که سوء استفاده از زبانِ حال در مرثیه سرایی ، یکی از عوامل راه یافتن دروغ به مقتل های مکتوب باشد .

از باب نمونه ، این شعر معروف، به امام حسین علیه السلام منسوب شده است که :

إن کانَ دینُ مُحَمَّدٍ لَم یستَقِم إلّا بِقَتلی یا سُیوفُ خُذینی .

این شعر ، از نظر مضمون ، ایرادی ندارد ؛ ولی انتساب آن به امام علیه السلام ، دروغ است . این شعر ، بیتی از قصیده ای است که یکی شعرای عرب به نام شیخ محسن هُوَیزی ، معروف به «ابُو الحُبّ کبیر»، در رثای امام حسین علیه السلام سروده است. در این قصیده می خوانیم:

أعطَیتُ رَبِّی مَوثِقاً لا ینتَهی إلّا بِقَتلی، فَاصعَدی وَ ذَرینی

إن کانَ دینُ مُحَمَّدٍ لَم یستَقِم إلّا بِقَتلی، یا سُیوفُ خُذینی

هذا دَمی فَلتُروَ صادِیةُ الظُّبا مِنهُ وَ هذا لِلرِّماحِ وَتینی . [61]

با پروردگارم عهدی بسته ام که انجام نمی شود جز با کشته شدنم . پس مرا بالا ببر و بیفکن .

اگر دین محمّد صلی الله علیه و آله ، استوار نمی مانَد جز با کشته شدن من ، ای شمشیرها! مرا بر گیرید .

این ، خون من است ، که باید شمشیرهای تشنه ، از آن، سیراب شوند و این رگِ گردنم ، آماده برای فرود آمدن نیزه هاست .

بدیهی است که شاعر ، این ابیات را به عنوان زبانِ حال امام علیه السلام سروده ؛ لیکن به تدریج ، به عنوان سخن امام علیه السلام ، رواج یافته است .

همچنین ، این جمله مشهورِ منسوب به امام حسین علیه السلام : «إنّ الحَیاةَ عقیدةٌ و جِهادٌ» ، مصرعی از یکی از سروده های شاعر معاصِر مصری، احمد شوقی (م 1932 م) است [62] و تمام بیت ، چنین است :

قِف دونَ رَأیک فِی الحیاةِ مُجاهِدا إنَّ الحَیاةَ عَقیدَةٌ و جِهادُ . [63]

در راه باورت ، ایستادگی و مجاهدت کن که زندگی ، باور است و مجاهدت.

گفتنی است که این بیت ، شعار روزنامه الجهاد، در مصر بوده است . [64]

ج ـ تلاش برای ارائه مصیبتی نو!

به صورت شغل در آمدن مرثیه سرایی ، از یک سو ، و یکنواخت بودن مجالس عزاداری و مستمعان، از سویی دیگر ، به طور طبیعی ایجاب می کند که مرثیه سرایان ، دائما در صدد یافتن مصیبتی تازه در باره واقعه کربلا باشند ؛ ولی از آن جا که مصائب کربلا ، به رغم سنگینی ، محدود است ، تلاش برای دستیابی به مصائب جدید ، زمینه ساز ورود انواع دروغ ها و مطالب سست در عرصه مرثیه سرایی می گردد .

برای مبارزه با این خطر ، باید نوآوری در شیوه ارائه مصائبی که در منابع معتبر آمده را جای گزین تلاش برای یافتن مصائب جدید کرد .

د ـ دنیاطلبی

اصلی ترین و خطرناک ترین ریشه های دروغ در مرثیه سرایی ، دنیاطلبی است . در حدیثی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمده است :

حُبُّ الدُّنیا رَأسُ کلِّ خَطیئَةٍ و مِفتاحُ کلِّ سَیئَةٍ و سَبَبُ إحباطِ کلِّ حَسَنَةٍ . [65] دنیادوستی ، سرآمدِ هر خطا و کلید هر گناه و مایه از میان رفتن هر خوبی ای است .

گفتنی است که داشتن هر انگیزه غیر الهی از مرثیه سرایی (چه کسب درآمد مادّی باشد ، و چه تحصیل شهرت و محبوبیت ، و چه غیر اینها) دنیاطلبی است و تا این بیماری خطرناک علاج نشود ، و تا اخلاص برای مرثیه سرایانْ حاصل نگردد ، همه تلاش ها برای اصلاح فرهنگ مرثیه سرایی ، عقیم خواهند ماند .

6 . بدعت در نحوه عزاداری

آسیب هایی که تا کنون برشمردیم ، آفاتی هستند که محتوای مجالس عزاداری سید الشهدا علیه السلام را تهدید می کنند ؛ امّا شماری از آفات ، مربوط به شیوه و چگونگی عزاداری می شوند .

از نظر فقهی ، عبادات ، اعم از واجب یا مستحب ، توقیفی هستند ، بدین معنا که اصل عبادت و چگونگی آن ، باید توسّط ادلّه شرعی اثبات شود . در غیر این صورت ، عملی که به عنوان عبادت انجام می شود ، بدعت محسوب می گردد و نه تنها مطلوب نیست ، بلکه ممنوع و حرام است .

استحباب عزاداری برای سالار شهیدان ، بر پایه ادلّه قطعی ، ثابت است و با عنایت به آثار و برکات فردی و اجتماعی آن ، از بزرگ ترین عبادات محسوب می گردد ؛ امّا در باره چگونگی انجام گرفتن این عبادت ، معیار ، عزاداری های مرسوم در عصر صدور روایاتِ مربوط به این عزاداری است ؛ بلکه می توان گفت : اطلاق این روایات ، شامل انواع عزاداری های مرسوم در اعصار مختلف نیز می گردد ، مشروط به این که آنچه رایج شده ، برای عزاداری صدق کند و موجب وَهْن مکتب اهل بیت علیهم السلام نگردد و یا همراه با انجام دادن عملی نامشروع نباشد .

بنا بر این ، آنچه در شماری از مجالس عزاداری ، به تدریج مرسوم شده است (مانند : استفاده از ابزارهای موسیقی و آهنگ های مبتذل ، تشبّه مرد به زن ، و همچنین کارهایی چون قمه زدن) ، بدعت در عزاداری محسوب می شود ، بویژه قمه زدن که در عصر حاضر ، زمینه ساز تبلیغات سوء بر ضدّ پیروان اهل بیت علیهم السلام و موجب وَهْن مکتب تشیع است . رهبر معظّم انقلاب اسلامی ، آیة اللّه خامنه ای ، در این باره می فرماید :

قمه زدن هم از کارهای خلاف است ... نمی شود در مقابل این کار غلط ، سکوت کرد ... . کار غلطی است که عدّه ای ، قمه به دست بگیرند و به سرِ خودشان بزنند و خون بریزند . کجای این حرکت ، عزاداری است ؟! البته ، دست بر سر زدن ، عزاداری است . شما بارها دیده اید کسانی که مصیبتی برایشان پیش می آید ، بر سر و سینه خود می کوبند . این ، نشانه عزاداری ؛ امّا شما تا به حال ، کجا دیده اید که فردی به خاطر رویکرد مصیبت عزیزترین عزیزانش ، با شمشیر بر مغز خود بکوبد و خون جاری کند ؟ کجای این کار ، عزاداری است ؟! قمه زدن ، سنّتی جعلی است . از اموری است که مربوط به دین نیست و بلاشک ، خدا هم از انجام آن راضی نیست . علمای سَلَف ، دستشان بسته بود و نمی توانستند بگویند : این کار ، غلط و خلاف است . امروز ، روز حاکمیت اسلام است و روز جلوه اسلام است . نباید کاری کنیم که آحاد جامعه اسلامی برتر ، یعنی جامعه محبّ اهل بیت علیهم السلام که به نام مقدّس ولی عصر ـ أرواحنا فداه ـ ، به نام حسین بن علی علیه السلام و به نام امیر المؤمنین علیه السلام مفتخرند ، در نظر مسلمانان و غیر مسلمانان عالم ، به عنوان یک گروه آدم های خرافی بی منطق ، معرّفی شوند ... . قطعا این ، یک بدعت است . [66] و آخرین سخن در این باب ، این که اگر فرهنگ عاشورا ، آن گونه که بوده و هست ، بدون تحریف به جهانیان عرضه شود ، از قدرت اعجازآمیزی برخوردار است که می تواند به نظام سلطه و استکبار در جهان ، پایان دهد و بدین سان ، نه تنها امّت مسلمان ، بلکه همه مستضعفان جهان را از ستم چپاولگران ، زورمداران و غارتگران بین المللی رهایی بخشد و به گفته رهبر انقلاب اسلامی آیة اللّه خامنه ای :

امروز ، حسین بن علی علیه السلام می تواند دنیا را نجات دهد ، به شرط آن که با تحریف ، چهره او را مغشوش نکنند . [67]

به خاطر دارم که حضرت آیة اللّه خامنه ای، در دوران ریاست جمهوری شان ، شبی، نخستین رهبر جنبش «جهاد اسلامی» فلسطین ، شهید دکتر فتحی شقاقی را به منزل خود دعوت کرده بودند . بنده (ری شهری) و جمعی از روحانیون و مسئولان کشور نیز حضور داشتیم. یکی از حاضران ، از شهید فتحی شقاقی پرسید : تا چه اندازه به موفّقیت راه خود ، اطمینان دارید ؟

وی با این که پیرو مذهب اهل سنّت بود ، پاسخی داد که همه را در بُهت و شگفتی فرو بُرد . پاسخ وی ، این بود :

ما اصولاً به این موضوع ، فکر نمی کنیم! ما موفّقیت و پیروزی خود را در انتخاب راه حسین بن علی علیه السلام می دانیم . هدف ما، به انجام رساندن تکلیف الهی است .

باری ! همه پیروان راستین اهل بیت علیهم السلام و علاقه مندان آگاه سید الشهدا علیه السلام ، در پاسداری از فرهنگ اصیل عاشورا در برابر توطئه های دشمنان آگاه و تحریفات دوستان ناآگاه ، مسئول اند ؛ امّا بی تردید ، مسئولیت مراجع تقلید ، فرهیختگان ، عالمان دین باور ، گویندگان ، نویسندگان و مرثیه سرایان متعهّد ، سنگین تر است . «ثُمَّ لَتُسْ ـ ئلُنَّ یوْمَ ـ ئذٍ عَنِ النَّعِیمِ ؛ سپس حتما در آن روز، در باره نعمت ها، از شما پرسش خواهد شد» . [68]

 

[1] براى نمونه ، ر . ك : «نقشه اى براى جدايى مكاتب الهى ـ گزارش يك كتاب»، روزنامه جمهورى اسلامى: ش7722 (16 / 12 / 1384).

[2] گفتنى است نگاه تجزيه اى به اصل قيام عاشورانيز پيامدهاى ناخوشايندى دارد. در اين باره، ر. ك : ج 3 ص 323 (بخش هفتم / تحليلى در باره اهداف قيام امام حسين عليه السلام ).

[3] حماسه حسينى : ج 1 ص 127 .

[4] همان : ص 78 .

[5] همان : ص 128 .

[6] راجع : ج 10 ص 41 (فصل چهارم / ثواب گريه كردن بر آنان) .

[7] بيتى است از ترجيع بند مشهور محتشم كاشانى (باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است؟!).

[8] «ملائكه گفتند : پروردگارا! آيا كسانى را خواهى گماشت كه در زمين ، فساد كنند و خون ها بريزند ، حال آن كه ما خود ، تو را تسبيح و تقديس مى كنيم ؟!» (بقره : آيه 30) .

[9] «من بر روى زمين ، جانشينى قرار خواهم داد» (بقره: آيه 30).

[10] «من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد» (بقره: آيه 30).

[11] حماسه حسينى : ج 1 ص 121 ـ 125 .

[12] براى اطّلاع از منابع قابل استناد و منابع غير قابل استناد تاريخ عاشورا ، ر . ك :ج 1 ص 52 (درآمد / منابع قابل استناد) و ص 91 (منابع غيرقابل استناد) .

[13] .آخوند شيخ محمّدكاظم بن حسين هروى خراسانى ، متولّد سال 1255 ق، در مشهد ومتوفّاى سال 1329 ق، در نجف ، از علماى بزرگ اماميه و اصولى اى نامى است كه در تدريس اصول فقه، يگانه عصر خود بود و به نهضت مشروطه در ايران ، كمك هاى شايانى نمود .

[14] حماسه حسينى : ج 1 ص 56 .

[15] مفتاح الجنان ، در ادعيه و اعمال روزها و ماه ها و زيارت ها و برخى وِردها و ختومات است كه بارهاچاپ شده و مؤلّفش ناشناخته است . اين كتاب، برخى مطالب را آورده كه سندشان مشخّص نيست ؛ بلكه مطالبى دارد كه قطعا سند ندارند (الذريعة : ج 21 ص 324 ش 5294) .

[16] لؤلؤ و مرجان : ص 164 .

[17] براى آشنايى با منابع معتبر و غير معتبر تاريخ عاشورا ، ر. ك: معرفى و نقد منابع عاشورا ؛ عاشوراپژوهى؛ كتاب شناسى تاريخى امام حسين عليه السلام ؛ عاشوراشناسى ؛ عزادارى ـ عاشورا ـ تحريفات. نيز، ر. ك: «سيرى در مقتل نويسى و تاريخ نگارى عاشورا» ؛ محسن رنجبر، تاريخ در آينه پژوهش (فصل نامه)، ش 14 ـ 16.

[18] لؤلؤ ومرجان : ص 253 .

[19] ر . ك : ج 6 ص 112 ح 1628 . گفتنى است تعبير «نفسٌ أبيّة (جانى عزّتمند)» را دشمنان و مخالفان امام حسين عليه السلام نيز درباره ايشان به كار برده اند (ر . ك : ج 2 ص 96 ح452 . نيز ، ر . ك : تجارب الاُمم : ج 2 ص 71) .

[20] دخان: آيه 20 .

[21] غافر: آيه 27 .

[22] مثير الأحزان: ص 51 . نيز ، ر.ك: همين دانشنامه : ج 6 ص 95 (بخش هشتم /فصل دوم / احتجاج هاى امام عليه السلام بر سپاه كوفه) .

[23] ر . ك : ج 5 ص 404ح 1541 .

[24] نور العين : ص50 .

[25] براى مطالعه اى دقيق تر و گسترده تر درباره محكمات تاريخ عاشورا و موضعگيرى هاى امام حسين عليه السلام ، ر . ك : همين دانش نامه ؛ نگاهى نو به جريان عاشورا (مجموعه مقالات) ؛ نهضت عاشورا (جستارهاى كلامى ، سياسى و فقهى) ؛ مجموعه مقالات كنگره بين المللى امام خمينى و فرهنگ عاشورا (8 جلد تاكنون) ؛ حماسه حسينى ؛ قيام جاودانه ؛ نگاهى به حماسه حسينى ؛ عاشوراشناسى ؛ عاشوراپژوهى .

[26] مقصود، حاجى ميرزا حسين نورى طَبَرسى (م 1320 ق) است.

[27] لؤلؤ و مرجان : ص 270 .

[28] عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 304 ح 63 ، بشارة المصطفى : ص 221 ، بحار الأنوار : ج 26 ص 239 ح 1 .

[29] براى آگاهى بيشتر در باره خطر غلو در باره اهل بيت: ، (ر . ك : اهل بيت: در قرآن و حديث : «بخش سيزدهم : غلو كردن در باره اهل بيت:» و جامعه شناسى تحريفات عاشورا.

[30] براى آشنايى با اقسام دروغ ، ر . ك : لؤلؤ و مرجان: مقام چهارم .

[31] الكافى : ج 2 ص 340 ح 9 .

[32] . استاد مطهّرى، در باره اين كتاب مى گويد : «با اين كه كتاب كوچكى است ، ولى فوق العاده خوب است .... خيال نمى كنم در هيچ كتابى در باره دروغ و انواع آن ، به اندازه اين كتاب، بحث شده باشد و شايد نظير اين كتاب در دنيا وجود ندارد» (حماسه حسينى : ج1 ص 19) .

[33] لؤلؤ و مرجان : ص 4 .

[34] همان : ص 321 .

[35] شُرطه الخميس: يگان پنج شاخه (شامل: طلايه، قلب، جناح راست، جناح چپ و پشتيبان)؛ نيروهاى نظامى ـ عمليّاتى ويژه وبسيار وفادارى كه در خدمت اميرمؤمنان عليه السلام بودند (ر.ك:دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام : ج3 ص437).

[36] ر.ك:الاُصول الستّة عشر : ص 178 ح 140 (اصل عاصم بن حميد) .

[37] ر.ك: مقاتل الطالبيّين : ص 51 .

[38] لؤلؤ و مرجان : ص 260 .

[39] همان : ص 299 .

[40] همان جا .

[41] همان : ص 264 . ر. ك: معالى السبطين: ج 1 ص 209 .

[42] همان جا. نيز، ر. ك: الدمعة الساكبة: ج 4 ص 351.

[43] همان : ص 267. نيز، ر. ك: روضة الشهدا: ص 321 ـ 329.

[44] همان : ص 288 .

[45] حماسه حسينى :ج 1 ص 28 .

[46] الدرُّ النضيد : ص 189 .

[47] ر. ك: لؤلؤ و مرجان : ص 298 .

[48] همان : ص 268 . نيز، ر. ك: تظلّم الزهراء: ص131، معالى السبطين: ج 2 ص 22.

[49] همان.

[50] در مصدر،«باشم» آمده است.

[51] همان : ص 269 . محدّث نورى ، در ادامه اين نقل مى افزايد : «چون درست حفظ نكردم ، شايد تحريفى در آن كرده باشم . خبر ، مفصّل است و بسيارْ گريه آور . كاش پايه داشت و احتمالِ صدق در آن مى رفت» .

[52] حماسه حسينى :ج 1 ص 18 .

[53] لؤلؤ و مرجان : ص 153 .

[54] حماسه حسينى: ج 1 ص 25 ـ 26. نيز، ر. ك: أسرار الشهادات: ج 2 ص 514.

[55] حماسه حسينى : ج 1 ص 25 ـ 27 .

[56] حماسه حسينى : ج 1 ص 49 .

[57] ر . ك : لؤلؤ و مرجان : ص 272 (تنبيه چهارم) .

[58] حماسه حسينى : ج 1 ص 48 .

[59] لؤلؤ و مرجان : ص273 . نيز ، ر . ك : حماسه حسينى : ج 1 ص 49 .

[60] ر.ك : لؤلؤ و مرجان : ص 277 ـ 302 .

[61] ر.ك : مستدركات أعيان الشيعة: ج 3 ص 191.

[62] براى ديدن پژوهشى روشمند در اين باره ، ر . ك : چشمه خورشيد (مجموعه مقالات) : ج 1 ص 182 (مقاله «پژوهشى در باره يك شعار معروف : إنّ الحياة ...» ، عناية اللّه مجيدى) .

[63] الموسوعة الشوقية : ج 3 ص 228 .

[64] الجهاد ، نام يكى از روزنامه هاى صبح مصر بود كه به سرپرستى محمّد توفيق ديّاب و به عنوان نشريه سازمانى حزب «الوفد» مصر ، از سال 1931 تا 1938 م ، منتشر مى گرديد.

[65] إرشاد القلوب : ص 21 . نيز ، ر.ك: دنيا و آخرت از نگاه قرآن و حديث :ج 1 ص 382 ح 578 .

[66] سخنان مقام معظّم رهبرى آية اللّه خامنه اى، در جمع روحانيون استان كهكيلويه و بوير احمد ، در آستانه ماه محرّم 1415 ق (17 / 3 / 1373 ش) .

[67] سخنان ايشان درديدار روحانيون و وعّاظ در آستانه ماه محرّم 1416 ق (3 / 3 / 1374 ش).

[68] تكاثر : آيه 8 .

منبع: دانشنامه امام حسین(ع)، ج9، ص 344-378

پژوهشی در باره ارزش زیارت امام حسین سلام الله علیه

در روایات فصل چهارم در دانشنامه امام حسین(ع)[1] ، فضیلت زیارت امام حسین علیه السلام ، با فضیلت های حج و عمره گزاردن ، مورد سنجش و ارزشیابی قرار گرفته است . برخی از این احادیث ، ثواب زیارت آن امام را برابر با ثواب حج و عمره پس از انجام دادن حج واجب می دانند و برخی ، آن را برابر با حج می دانند ، برای کسی که نتوانسته حج بگزارد ؛ ولی شماری از روایات ، فضیلت زیارت امام حسین علیه السلام را بیشتر از حج گزاردن ، بلکه فضیلت آن را برابر با یک هزار حج ، مطرح کرده اند .

با ملاحظه این روایات ، دو پرسش ، پیش می آید :

پرسش اوّل . ملاک این همه تفاوت در ارزیابی زیارت امام حسین علیه السلام و حج و عمره چیست؟ و چرا روایتی آن را برابر با یک حج و عمره می داند و روایت دیگر ، آن را معادل سه حج و دیگری ، معادل ده حج و همچنین تا یکهزار حج و یکهزار عمره؟!

پرسش دوم . چگونه می توان پذیرفت که فضیلت زیارت سید الشهدا علیه السلام ، بیشتر از زیارت خانه خداست؟ و آیا این گونه روایات ، به مفهوم کم ارزش جلوه دادن زیارت خانه خدا نیست و موجب کاستن انگیزه زائران آن و کاهشِ شُکوه و عظمت حج نمی شود؟!

علّت اختلاف روایات در ارزیابی زیارت امام حسین علیه السلام

در تبیین اختلاف روایات ارزیابی فضیلت زیارت سید الشهدا علیه السلام و سنجش آن با حج و عمره ، به دو علّت ، می توان اشاره کرد :

1 . اختلاف کیفیت زیارت ها

ممکن است بگوییم که اختلاف روایات ، ناظر به اختلاف کیفیت زیارت هاست ، بدین معنا که هر چه معرفت زائر ، بیشتر باشد و آداب زیارت را بهتر رعایت کند و هدف آن را بیشتر تأمین نماید ، طبعا زیارت او از کیفیت بهتری برخوردار خواهد بود و ارزش بیشتری دارد . بر این اساس، ممکن است که زیارت زائری ، برابر با یک حج ، ارزش گذاری شود و زیارت زائری دیگر ، معادل ده حج ، و زیارت فردی دیگر ، یکصد حج و زیارت دیگری ، یکهزار حج و همین طور تا بیش از یکهزار حج گزاردن .

2 . مفهوم عددی نداشتن اعداد

با تأمّل در متن احادیث یاد شده ، مشخّص می شود که عدد در آنها ، مفهوم عددی ندارد ؛ [2] بلکه مقصود از آن ، کثرت است . به همین جهت ، در شماری از این احادیث وقتی راوی از برتری زیارت امام حسین علیه السلام بر حج ، شگفت زده می شود ، امام علیه السلام بر تعداد آن می افزاید .

بنا بر این ، مقصود در همه این روایات ، آن است که فضیلت زیارت امام حسین علیه السلام ، بسی بیشتر از فضیلت حج و عمره است . دلیل این مطلب ، در پاسخ به سؤال دوم ، روشن خواهد شد .

تبیین روایات برتر بودن زیارت امام حسین علیه السلام از حج

پیش از توضیح این روایات ، توجّه به چند نکته ، لازم است :

نکته اوّل . این گونه ارزش گذاری در روایات اهل بیت علیهم السلام ، اختصاص به زیارت امام حسین علیه السلام ندارد ، بلکه موارد متعدّدی یافت می شود که عملی یکهزار برابرِ حج ، بلکه بیشتر از آن ارزیابی شده است ؛ مانند : برآوردن حاجت مؤمن ، که برتر از یکهزار حجّ پذیرفته ، شمرده شده [3] و یا باز گرداندن مال حرام ، که معادل هفتاد هزار حجّ پذیرفته است . [4]

همچنین ، موارد متعدّدی یافت می شود که پاداش عملی ، معادل پاداش یکهزار شهید ، ارزیابی شده است ؛ مانند : اصلاح دادن میان زن و شوهر ، [5] شکیبایی بر مصیبت و بلا ، [6] ثابت قدم ماندن بر دوستی اهل بیت علیهم السلام در دوران غیبت امام زم ـ ان علیه السلام . [7]

پیش از اظهار نظر در باره این گونه روایات ، لازم است تا ابتدا صدور آنها از اهل بیت علیهم السلام ، مورد بررسی قرار گیرد . در صورتی که انتساب آنها به اهل بیت علیهم السلام ثابت باشد ، با در نظر گرفتن فضای صدور احادیث ، می توان به حکمت ثواب های وعده داده شده ، دست یافت ، چنان که در مورد ثواب زیارت امام حسین علیه السلام ، حکمت افزون بودن ثواب آن از حج وعمره ، بیان خواهد شد .

نکته دوم . بر پایه گزارش برخی از روایات، زیارت سایر اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله با زیارت امام حسین علیه السلام در فضیلت ، برابرند . شیخ صدوق ، از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود :

مَن زارَ واحِداً مِنّا کانَ کمَن زارَ الحُسَینَ علیه السلام . [8] هر کس یکی از ما را زیارت کند ، مانند کسی است که حسین علیه السلام را زیارت کرده باشد .

این روایت ، می تواند اشاره به این نکته باشد که حکمت فضیلت زیارت امام حسین علیه السلام ، در زیارت سایر امامان علیهم السلام نیز وجود دارد ، هر چند با تفاوت شرایط سیاسی و اجتماعی و آثار مترتّب بر آنها ، ممکن است فضیلت زیارت آنها ، متفاوت باشد .

نکته سوم . برخی از احادیث ، تصریح می کنند که زیارت امام رضا علیه السلام ، معادل گزاردن یک میلیون حج است و فضیلت آن ، بیش از زیارت امام حسین علیه السلام است . محمّد بن ابی نصر بِزَنْطی می گوید : در نوشته ای از امام رضا علیه السلام خواندم:

أبلِغ شیعَتی أنَّ زِیارَتی تَعدِلُ عِندَ اللّهِت ألفَ حَجَّةٍ وألفَ عُمرَةٍ مُتَقبَّلَةٍ کلّها . به شیعیان من برسان که زیارت من نزد خدا ، برابر با یکهزار حج و عمره پذیرفته است.

او می گوید : این موضوع را با امام جواد علیه السلام در میان گذاشتم که چگونه می شود که زیارت آن امام علیه السلام ، برابر با یکهزار حج باشد؟

امام جواد علیه السلام پاسخ داد :

إی وَاللّهِ! وَألفُ ألفِ حَجَّةٍ لِمَن یزورُهُ عارِفاً بِحَقِّهِ . [9] آری ، به خدا! و برابر با یک میلیون حج است ، برای کسی که او را از سرِ معرفت ، زیارت کند.

گفتنی است که این حدیث نیز گواه دیگری بر مفهوم عددی نداشتنِ عدد این گونه احادیث است .

و در حدیث دیگری ، علی بن مهزیار ، از امام جواد علیه السلام می پرسد که : فضیلت زیارت امام رضا علیه السلام بیشتر است یا زیارت امام حسین علیه السلام ؟

ایشان ، در پاسخ می فرماید :

زِیارَةُ أبی أفضَلُ ، وذاک أنَّ أبا عَبدِاللّهِ علیه السلام یزورُهُ کلُّ النّاسِ ، وأبی لا یزورُهُ إلّا الخَواصُّ مِنَ الشّیعَةِ . [10] زیارت پدرم برتر است ؛ چون حسین علیه السلام را همه مردمان زیارت می کنند ، ولی پدرم را جز خواص از شیعه ، زیارت نمی کنند.

این ، همان نکته ای است که پیش از این ، بدان اشاره شد که شرایط سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی ، در ارزیابی فضیلت زیارت هر یک از خاندان رسالت ، نقش دارد .

اکنون با توجّه به مطالب یاد شده ، برای تبیین روایاتی که فضیلت زیارت سید الشهدا علیه السلام را به مراتب بیش از حج مطرح کرده اند ، این نکات ، قابل توجّه است :

1 . موضوع سنجش

نکته اوّل این که بی تردید ، موضوع سنجش ، در احادیثی که زیارت امام حسین علیه السلام را برتر از حجْ مطرح کرده اند ، مقایسه میان حج واجب (حَجَّة الإسلام) و زیارت مستحب نیست ؛ بلکه مقایسه میان حجّ مستحب و زیارت است . بدین جهت ، در برخی احادیث ، تصریح شده که زیارت امام حسین علیه السلام ، نمی تواند جایگزین حَجة الإسلام شود ؛ بلکه برای کسی که توان گزاردن حج را ندارد ، زیارت وی ، پاداش حج را دارد ، تا هنگامی که توانِ گزاردنِ حج را پیدا کند .

بنا بر این ، مقصود از روایاتی که زیارت امام علیه السلام ، را با فضیلت تر از حج دانسته اند ، این است که پس از انجام دادن حج واجب ، در شرایط ویژه ای ـ که توضیح خواهیم داد ـ ، زیارت ایشان از فضیلت بیشتری برخوردار است .

2 . توجّه دادن به امور سرنوشت ساز اجتماعی

دومین نکته در فهم احادیث یاد شده ، این است که مقصود از آنها ، کاستن از اهمّیت حج به مفهوم حقیقی آن نیست ؛ زیرا اگر حج اهمّیت نداشته باشد ، معیار قرار گرفتن آن برای ارزیابی ارزش های دیگر ، بی معناست ، همان طور که مقصود از احادیثی نیز که پاداش اصلاح میان زن و شوهر یا شکیبایی در برابر مصائب را یکهزار برابر پاداش شهید ارزیابی کرده اند ، این نیست که مردم را از جهاد در راه خدا ، دل سرد گرداند ، تا به جای جهاد ، به اصلاح امور خانوادگی مردم بپردارند و یا شکیبایی در مصائب را پیشه سازند ؛ بلکه هدف ، بیان اهمّیت پیشگیری از متلاشی شدن خانواده ها ، و همچنین تشویق به مقاومت در برابر سختی هاست .

به بیان روشن تر ، از آن جا که ارزش و اهمّیت حج و شهادت در راه خدا ، برای همه مسلمانان ، روشن و بدیهی است ، پیشوایان اسلام ، برای توجّه دادن مسلمانان به ارزشِ شماری از کارهایی که نقش اساسی در سازندگی جامعه دارند ، حج و شهادت را معیار ارزیابی آنها قرار داده اند و به کسانی که در کنار انجام دادن وظایف وجوبی خود به انجام دادن این گونه امور اجتماعی بپردازند ، بشارت داده اند که خداوند ، از فضل خود ، پاداشی که قابل مقایسه با پاداش انجام دادن وظایف وجوبی نیست ، به آنان عنایت می فرماید .

بنا بر این ، علّت مضاعف بودن پاداش ، در اموری که بدان اشاره گردید ، این است که از یک سو ، ملاک وجوب در آنها وجود ندارد تا شارع ، انجام دادن آنها را واجب نماید و از سوی دیگر ، انجام دادن آنها برای سازندگی جامعه مطلوب اسلامی ، ضرور است و از این رو ، شارع با مضاعف نمودن پاداش ، مردم را به انجام دادن آنها ، ترغیب و تشویق می نماید .

3 . توجّه دادن به حقیقت حج

مهم ترین نکته در روایاتی که زیارت امام حسین علیه السلام را برتر از حج معرّفی کرده اند ، توجّه دادن مسلمانان به روح حج و حقیقت آن است .

روح همه عبادت ها ـ که حج ، جامع ترین آنهاست ـ ، حاکمیت نظام مبتنی بر توحید به رهبری امام عادل در جامعه است ؛ زیرا تنها در سایه این نظام است که ارزش های الهی ، امکان تحقّق و بالندگی پیدا می نمایند و چنان که از امام رضا علیه السلام گزارش شده، امامتِ امام عادل ، اساس بالندگی اسلام ، محسوب می گردد :

إنَّ الإِمامَةَ اُسُّ الإِسلامِ النّامی . [11] امامت ، ریشه بالنده اسلام است.

و بر این اساس ، رهبری امام عادل ـ که جلوه حاکمیت توحید است ـ ، روح و جوهر و حقیقت حج به حساب می آید و حجّی با حقیقتْ همراه است که در سایه رهبری امام عادل و برائت از رهبری زمامداران ستمگر ـ که جلوه حاکمیت شرک و طاغوت اند ـ ، انجام گردد ؛ زیرا سراسر حج ، لبّیک گویی به یگانگی خداوند متعال و برائت از مطلقِ شرک و مشرک است و بدین سان ، حجّی که با نظام توحیدی و امامت ـ که جلوه گاه آن است ـ ، پیوند نخورَد ، حجّ حقیقی نیست ؛ بلکه حجّ جاهلی است ، چنان که محدّث بزرگوار ثقة الإسلام کلینی ، از یکی از یاران امام باقر علیه السلام به نام فضیل ، روایت کرده که فرمود :

نَظَرَ (أبو جَعفَرٍ علیه السلام ) إلَی النّاسِ یطوفونَ حَولَ الکعبَةِ ، فَقال : هکذا کانوا یطوفونَ فِی الجاهِلِیةِ ، إنَّما اُمِروا أن یطوفوا بِها ، ثُمَّ ینفِروا إلَینا فَیعلِمونا وَلایتَهُم ومَوَدَّتَهُم ، ویعرِضوا عَلَینا نُصرَتَهُم . [12] [امام باقر علیه السلام ] به مردمی که گِرد کعبه طواف می کردند ، نگاه کرد و فرمود : «در زمان جاهلیت ، این گونه طواف می کردند . همانا مردم ، امر شده اند که گِرد کعبه طواف کنند و سپس ، به سوی ما کوچ کنند و ولایت و دوستی خود را به ما اعلام دارند و یاری خود را نسبت به ما عرضه کنند».

و در روایتی دیگر از ایشان ، آمده است :

إنَّما اُمِرَ النّاسُ أن یأتوا هذِهِ الأَحجارَ فَیطوفوا بِها، ثُمَّ یأتوا فَیخبِرونا بِوَلایتِهِم ، ویعرِضوا عَلَینا نُصرَتَهُم . [13] مردم ، مأمور شده اند که به سراغ این سنگ ها بیایند و طوافشان کنند . سپس نزد ما بیایند و دوستی خود را به ما خبر دهند و یاری شان را بر ما عرضه دارند.

و در روایت دیگری می فرماید :

تَمامُ الحَجِّ لِقاءُ الإِمامِ . [14] تمامیت حج ، به ملاقات کردن امام است.

نیز از امام صادق علیه السلام روایت شده :

إذا حَجَّ أحَدُکم فَلیختِم حَجَّهُ بِزِیارَتِنا ، لِأَنَّ ذلِک مِن تَمامِ الحَجِّ . [15] هر یک از شما که حج گزارد ، آن را با زیارت ما پایان دهد ؛ چون این کار ، لازمه کامل شدن حج است .

این گونه روایات ، به روشنی نشان می دهند که ولایت اهل بیت علیهم السلام ، روح و حقیقت حج است و حجِّ بدون پیوند با رهبری امام عادل و برائت جُستن از سران مشرک حاکم بر جامعه ، حجّ حقیقی نیست .

اکنون با در نظر گرفتن توضیحات گذشته ، می توان به راز فضائل بزرگی که برای زیارت سید الشهدا علیه السلام از اهل بیت علیهم السلام گزارش شده ، پی برد و دریافت که چرا زیارت بامعرفت او ، برتر از حجّ استحبابی است؟ و چرا زیارت سایر امامان علیهم السلام ، همسان با زیارت سید الشهدا علیه السلام است؟ و چرا زیارت امام رضا علیه السلام در شرایط اجتماعی خاصّی که تنها گروه خاصّی از شیعیان به زیارت او می روند ، با فضیلت تر از زیارت امام حسین علیه السلام است ؟

در واقع ، همه این روایات ، می خواهند حج را با حقیقت خود ، پیوند دهند و مردم مسلمان را برای تشکیل حکومتی مبتنی بر ارزش های توحیدی ، آماده سازند و برای تشکیل حکومت جهانی اسلام به رهبری مهدی آل محمّد علیه السلام ، زمینه سازی نمایند .

به سخن دیگر ، پیام سیاسی همه این روایات ، زمینه سازی برای حکومت اهل بیت علیهم السلام است . این پیام را از زیارت همراه با معرفتِ قبور همه خاندان رسالت ، می توان دریافت کرد ، هر چند در مقاطع خاصّی از تاریخ ، زیارت برخی از امامان علیهم السلام ، ممکن است به دلیل پیامی سازنده تر ، از فضیلت بیشتری برخوردار باشد ؛ لیکن به نظر می رسد که زیارت هیچ یک از امامان ، نمی تواند به اندازه زیارت سید الشهدا علیه السلام برای تشکیل حکومت دینی ، مؤثّر باشد . لذا زیارت ایشان ، بیش از هر امام دیگری مورد تأکید و توصیه قرار گرفته است .

4 . نهادینه کردن فرهنگ زیارت امام حسین علیه السلام

بی تردید ، زیارت امام حسین علیه السلام ، نماد و نشانه بالندگی مکتب اهل بیت علیهم السلام است . نهادینه کردن این فرهنگ ، بویژه در فضای سیاسی بسته آن روز ، مشکلات خاصّ خود را داشت و از باب «ثَوابُ العَمَلِ عَلی قَدرِ المَشَقَّةِ فیهِ ؛ [16] پاداش عمل ، به اندازه دشواری آن است» و «أفضَلُ الأَعمالِ أحَمزُها ؛ [17] برترینِ اعمال ، سخت ترین آنهاست» ، کسانی که در نهادینه کردن این فرهنگ ، نقش بیشتری ایفا کرده اند ، قطعا از پاداش بیشتری برخوردارند .

بنا بر این ، می توان گفت : شرایط سیاسی و اجتماعی ، در مضاعف شدن ثواب زیارت ، نقش دارد ، چنان که زیارت امام رضا علیه السلام با توجّه به فاصله بسیار خراسان از مدینه و عراق ، در دوران امامت امام جواد علیه السلام با تأکید بیشتری همراه گردیده است ؛ زیرا زیارت امام حسین علیه السلام در آن ایام ، به یک فرهنگ تبدیل شده بود ؛ امّا فرهنگ سازی برای زیارت امام رضا علیه السلام ، نیاز به حرکت جدیدی داشت . این چنین است که در شرایط دیگر ، شاید نتوانیم بگوییم که زیارت امام رضا علیه السلام ، با فضیلت تر از زیارت جدّش امام حسین علیه السلام است .

 

[1]. دانشنامه امام حسین(ع)، ج 11، ص 62 .

[2] يعنى مقصود از هر يك از اين اعداد ، نفى عددهايى نيست كه با اين عدد ، اختلاف دارند .

[3] امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «قضاء حاجة المؤمن أفضل من ألف حجّة متقبّلة بمناسكها ، و عتق ألف رقبة لوجه اللّه ؛ برآوردن حاجت مؤمن ، برتر از هزار حجّ پذيرفته شده و آزاد كردن هزار بنده در راه خداست » (الأمالى ، صدوق: ص 308 ح353، بحار الأنوار : ج 74 ص 285 ح 5) .

[4] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «لرد دانق من حرام يعدل عند اللّه سبحانه سبعين ألف حجّة مبرورة ؛ هر آينه ، رد كردن يك دانگ (يكْ ششم درهم) حرام ، نزد خدا برابر است با هفتاد هزار حج پذيرفته» (عدّة الداعى : ص 129، الدعوات: ص 25 ح36، بحار الأنوار : ج 101 ص 296ح 16) .

[5] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد :«من مشى فى إصلاح بين امرأة و زوجها أعطاه اللّه تعالى أجر ألف شهيد قتلوا فى سبيل اللّه حقّا ؛ هر كس براى آشتى دادن ميان زن و شوهرى گام بردارد ، خداوند به او پاداش هزار شهيد را مى دهد كه در راه خدا ، با حقيقت ، كشته شده باشند» (ثواب الأعمال: ص 341 ح 1، أعلام الدين : ص 421) .

[6] امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «من ابتلى من المؤمنين ببلاء فصبر عليه ، كان له مثل أجر ألف شهيد ؛ هر مؤمنى به گرفتارى اى دچار شود و بر آن شكيبايى ورزد ، براى او پاداش هزار شهيد خواهد بود» (الكافى : ج 2 ص 92ح 17) .

[7] امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد : «من ثبت على موالاتنا فى غيبة قائمنا أعطاه اللّه عز و جل أجر ألف شهيد من شهداء بدر و اُحد ؛ هر كس در زمان غيبت قائم ما بر ولايت ما استوار بمانَد ، خداوند ، پاداش هزار شهيد از شهيدان بدر و اُحد به او عطا مى كند» (كمال الدين : ص 323ح 7) .

[8] ثواب الأعمال : ص 123 ح 3، بحار الأنوار : ج 100 ص 118 ح10 .

[9] تهذيب الأحكام : ج 6 ص 85 ح 168، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 582 ح 3182 ،ثواب الأعمال : ص 123 ح 3 ، الأمالى ، صدوق : ص 120 ح 110، كامل الزيارات : ص 510 ح 794 ، بحار الأنوار : ج 102 ص 33 ح 2 .

[10] الكافى : ج 4 ص 584 ح 1 ، تهذيب الأحكام : ج 6 ص 84 ح 165 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 261 ح 26، كامل الزيارات : ص 510 ح 796 ، بحار الأنوار ، ج 102 ص 38 ح 34 .

[11] الكافى : ج 1 ص 200 ح 1 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 1 ص 218 ح 1 ، كمال الدين : ص 677 ح 31،الأمالى ،صدوق : ص 775 ح 1049 .

[12] الكافى : ج 1 ص 392 ح 1 ، تأويل الآيات الظاهرة : ج 1 ص 336 ح 9 .

[13] علل الشرائع : ص 459 ح 4 ،عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 262 ح 30 .

[14] الكافى : ج 4 ص 549 ح 2 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 578 ح 3162 ، علل الشرائع : ص 459 ح 2 ، عيون أخبارالرضا عليه السلام : ج 2 ص 262 ح29 ، بحار الأنوار : ج 99 ص 374 ح 2 .

[15] علل الشرائع : ص 459 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج 2 ص 262 ح 28، بحارالأنوار : ج 99 ص 374 ح1 .

[16] عيون الحكم والمواعظ ، ص 218 . نيز ، ر . ك : ميزان الحكمة : ج 2، ص 145 (ذيل «پاداش») .

[17] . بحار الأنوار : ج 70 ص 191؛ النهاية : ج 1 ص 440 ، شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : ج 19 ص 83 . ? نيز ر . ك : ميزان الحكمة : ج 8 ص 157 (ذيل «عمل») .

منبع: دانشنامه امام حسین(ع)، ج11، ص 101-111

پژوهشی در باره سند «زیارت عاشورا»[1]

صرف نظر از تأییدات غیبی ای که از طرق معتبر ، در باره زیارت عاشورا وارد شده ـ که خود ، دلیل بر اعتبار این زیارت شریف است ـ ، سندی که شیخ طوسی در مصباح المتهجّد در ذیل این زیارت آورده و با «رَوی محمد بن خالد الطَّیالِسی» آغاز می شود ، صحیح است . در آن جا ، بعد از نقل زیارت سید الشهدا علیه السلام از علقمه ، چنین آمده است :

رَوی مُحَمَّدُ بنُ خالِدٍ الطَّیالِسِی عَن سَیفِ بنِ عَمیرَةَ ، قالَ : خَرَجتُ مَعَ صَفوانَ بنِ مِهرانَ الجَمّالِ ـ وعِندَنا جَماعَةٌ مِن أصحابِنا ـ إلَی الغَرِی ... فَلَمّا فَرَغنا مِنَ الزِّیارَةِ صَرَفَ صَفوانُ وَجهَهُ إلی ناحِیةِ أبی عَبدِ اللّهِ الحُسَینِ علیه السلام فَقالَ لَنا :

تَزورونَ (/ نَزورُ) الحُسَینَ علیه السلام مِن هذَا المَکانِ مِن عِندِ رَأسِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام مِن هاهُنا . أومَأَ إلَیهِ أبو عَبدِ اللّهِ الصّادِقُ علیه السلام وأنَا مَعَهُ .

قالَ : فَدَعا صَفوانُ بِالزِّیارَةِ الَّتی رَواها عَلقَمَةُ بنُ مُحَمَّدٍ الحَضرَمِی عَن أبی جَعفَرٍ علیه السلام فی یومِ عاشوراءَ . [2] محمّد بن خالد طیالسی ، از سیف بن عَمیره ، چنین روایت کرده است : با صفوان بن مهران جمّال و گروهی از شیعیان ، به سوی نجف به راه افتادیم ... . هنگامی که از زیارتْ فارغ شدیم ، صفوان ، صورتش را به سوی [کربلا ، مدفن] ابا عبداللّه [الحسین] گردانْد و به ما گفت : از این جا ، کنار سر امیرمؤمنان علیه السلام ، [امام ]حسین علیه السلام را زیارت می کنید .امام صادق علیه السلام ، در حالی که من همراهش بودم ، از این جا به آن حضرت ، اشاره کرد .

سیف بن عمیره می گوید : سپس صفوان ، زیارتی را خواند که علقمة بن محمّد حَضرَمی ، از امام باقر علیه السلام در روز عاشورا نقل کرده است .

ظاهر این عبارت ، این است که امام صادق علیه السلام همان زیارتی را که علقمه از امام باقر علیه السلام نقل کرده ، رو به جانب مدفن سید الشهدا علیه السلام و با اشاره به آن ، بر زبان رانده و آن امام را این گونه زیارت کرده است . در این طریق ، در باره وثاقت سیف بن عمیره و صفوان بن مهران ، تردیدی نیست ؛ بلکه دو مطلب ، نیازمند بررسی است :

1 . طریق ذکر شده به محمد بن خالد طیالسی ،

2 . وثاقت خود محمد بن خالد .

بررسی طریق روایت تا محمد بن خالد طَیالسی

از دو راه ، می توان اعتبار طریق روایت به طیالسی را به اثبات رسانید :

راه اوّل : ظاهر عبارتِ «رَوی محمد بن خالد» (به جای «رُوی عن محمد بن خالد») ، [3] این است که شیخ طوسی نسبت روایت را به محمد بن خالد طیالسی ثابت می دانسته و همین امر برای اثبات اعتبار سند روایت از این جهت ، کفایت می کند .

راه دوم : ظاهرا این حدیث ، از کتاب محمد بن خالد طیالسی گرفته شده است . شیخ طوسی در کتاب فهرست خود ، کتابی به وی نسبت داده [4] و آن را با این سند ، نقل کرده است : «حسین بن عبید اللّه (غضائری) ، از احمد بن محمد بن یحیی عطّار ، از پدرش ، از محمد بن علی بن محبوب ، از محمد بن خالد» .

این افراد ، همگی از بزرگان واَجلّای امامیه بوده اند . احمد بن محمد بن یحیی عطّار هم از مشایخ اجازه بوده و بنابر تحقیق ، مشایخ اجازه ، نیازمند توثیق نیستند .

بررسی وثاقت محمد بن خالد طیالسی

چند دلیل بر وثاقت محمد بن خالد طیالسی در دست است :

1 . محمد بن علی بن محبوب ـ که خود ، از بزرگان طائفه امامیه است ـ ، کتاب طیالسی را از او روایت می کند [5] که دلیل بر آن است که بر وی اعتماد کرده است .

2 . محمد بن خالد طیالسی در طریق بزرگان به کتاب های جماعتی ـ که در زیر ، به برخی از آنها اشاره می کنیم ـ واقع است .

از جمله این مؤلّفان ، سیف بن عَمیره است که ابوطاهر محمد بن سلیمان زُراری (جدّ ابوغالب زراری) و محمد بن جعفر رَزّاز ـ که هر دو از بزرگان وثِقات مشایخ امامیه هستند ـ ، [6] از محمد بن خالد طیالسی ، از سیف بن عمیره ، کتاب وی را روایت می کنند [7] که نشانگر اعتماد ابو طاهر و رزّاز بر طیالسی است .

از جمله این مؤلّفان ، عاصم بن حمید وعلاء بن رَزین و اسماعیل بن عبد الخالق اند که ابوطاهر (جدّ ابو غالب زراری) ، کتب ایشان را با چیزهایی دیگر ، از محمد بن خالد طیالسی روایت می کند . [8]

از جمله این مؤلّفان ، رُزَیق بن زبیر است که کتابش را عبداللّه بن جعفر حِمْیری ، از محمد بن خالد طیالسی ، از او روایت می کند . [9]

و نیز حمید بن زیاد ـ که با این که واقفی است ، شیخ طوسی و نجاشی وی را توثیق کرده اند [10] ـ اصل های بسیاری را از محمد بن خالد طیالسی روایت می کند . [11]

3 . بسیاری از بزرگان و ثِقات ، از وی روایت می کنند . [12] راویان ثِقه وی ـ علاوه بر کسانی که پیش تر به نام ایشان اشاره شد ـ ، عبارت اند از : حَمدان بن احمد قَلانِسی ، [13] سعد بن عبد اللّه ، سَلَمة بن خطّاب ـ که بنا بر اظهر ، ثقه است [14] ـ و فرزند وی عبداللّه بن محمد بن خالد طیالسی ، [15] علی بن ابراهیم ، علی بن سلیمان زُراری ، [16] محمد بن حسن صفّار [17] ومعاویة بن حکیم .

این شواهد ، از قوی ترین نشانه ها بر وثاقت محمد بن خالد طیالسی هستند . از سوی دیگر ، هیچ مذّمت و تضعیفی نسبت به وی نقل نشده است ، حتی از ابن غضائری ـ که از وی مذمّت و تضعیف نسبت به بسیاری از ثِقات ، حکایت شده است ـ . بنا بر این ، در وثاقت محمد بن خالد طیالسی تردیدی نیست .

از مجموع آنچه گذشت ، در می یابیم که این سندِ زیارت عاشورا ، سندی است صحیح .

 

[1] اين بيان ، از طرف آية اللّه سيد موسى شبيرى زنجانى ، در پاسخ استفتايى از ايشان در باره سند زيارت عاشورا ، به تاريخ 20 جمادى الاولى 1428 صادر شده است . گفتنى است كه ايشان در اين پاسخ ، در صدد بررسى همه اسناد زيارت عاشورا نبوده اند و معرّفى يكى از اسناد آن (سند مذكور در مصباح المتهجّد) را براى پاسخگويى به استفتاى ياد شده ، كافى دانسته اند .

[2] مصباح المتهجّد : ص 777 ،مصباح الزائر : ص 272 ، بحارالأنوار : ج 101 ص 296 ح 3 .

[3] عبارت شيخ طوسى ، صيغه معلوم ونسبت جزمى دارد ، نه صيغه مجهول كه از ترديد شيخ طوسى در نسبت روايت به محمد بن خالد طيالسى حكايت كند .

[4] الفهرست ، طوسى : ص 228 .

[5] همان جا .

[6] رجال النجاشى : ج 2 ص 241 ، رسالة أبى غالب الزرارى : ص 118 و140 .

[7] رجال النجاشى : ج 1 ص 425 ، رسالة أبى غالب الزرارى : ص 48 .

[8] رسالة أبى غالب الزرارى : ص 48 و182 ، از برخى طرق و اسناد ، بر مى آيد كه بزرگان ديگرى نيز كتاب هاى برخى از اين مؤلّفان را روايت مى كنند . در اين باره ، ر . ك : الفهرست ، طوسى : ص 183 ، قرب الإسناد : ص 29 ح 96 و ص 32 ح 103 و ص 125 ح 439 و ص 130 ح 453 .

[9] رجال النجاشى : ج 1 ص 383 . نيز ، ر . ك : الأمالى ، طوسى : ص 697 ح 1488 و ص 700 ح 1497 .

[10] الفهرست ، طوسى : ص 114 ،رجال النجاشى : ج 1 ص 321 .

[11] رجال الطوسى : ص 441 .

[12] در معجم رجال الحديث (ج 16 ص 70) به نشانى روايت برخى از اين راويان ازمحمد بن خالد طيالسى اشاره شده است . ما در پانوشت بعدى ، نشانى روايت ديگر راويان را از وى خواهيم آورد .

[13] شواهد التنزيل : ج 1 ص 191 ح203 .

[14] ر . ك : كتاب النكاح (تقريرات دروس النكاح) ، [آية اللّه ]سيّدموسى شبيرى : ج10 ، درس 368 ص 6و7 .

[15] الخصال : ص 517 ح 4 ، رجال الكشى : ج 1 ص 388 ح 278 ، ج 2 ص 707 ح 762 ، فلاح السائل : ص 455 ح 310 ، دلائل الإمامة : ص 487 ح 486 .

[16] الأمالى ، طوسى : ص 72 ح 105 و ص 78 ح 114 كه هر دو گرفته شده اند از : الأمالى ، مفيد : ص 298 ح 8 و ص 308 ح 7 ،علل الشرائع : ص 446 ح 4 ، تأويل الآيات : ج 1 ص 432 ح 11 و ص 303 ح 6 و ص 324 ح 3 ؛ ولى در اين دوجا ، «زرارى» به «رازى» تصحيف شده است .

[17] . بصائر الدرجات : ص 164 ح 6 و ص 206 ح 13 و ص 386 ح 10 ، الفهرست ، طوسى : ص 183 .

منبع: دانشنامه امام حسین(ع)، ج12، ص 77-81