در روزگار عمر
منع نشر و تدوين حديث به روزگار خلافت عمر شدّت يافت و او با تمام توان از نشر و تدوين حديث جلو گرفت، با اين كه در آغاز مى نوشت و بر ضبط و ثبت حديث اهتمام داشت. گويا مسلمانان بيانيه ابوبكر و موضع وى را چندان جدّى نگرفته بودند و افزون بر على(ع) و باورمندان به شيوه و راه وى ،كسان ديگر نيز بر تدوين و نشر حديث همت مى گماشتند، ابن سعد مى نويسد:
احاديث به روزگار عمر بن خطاب فراوان گشته بود، او از مردمان خواست تا احاديث نگاشته شده را بياورند؛ و چون چنين كردند، دستور داد بسوزانند. ۱
عمر كسانى از محدثان كوفه را از جمله «قرظة بن كعب» را به مدينه فرا مى خواند و به آنان دستور مى دهد كه از نقل و نشر حديث خوددارى كنند، ۲ از اين روى آورده اند كه چون «قرظه» از اين سفر بازگشت هرگاه از او نقل حديث را مى خواستيم، مى گفت: عمر ما را از آن نهى كرده است، ۳ و قرظه خود گفت: پس از آن من هرگز سخنى از رسول الله(ص) نقل نكردم. ۴
خطيب بغدادى آورده است كه:
عمر بن خطاب را خبر رساندند كه در ميان مردم كتاب ها و حديث هايى است؛ آن را خوش نداشت، آن گاه گفت: هان مردم! به من رسيده است كه در ميان شما كتاب هايى به هم آمده است، استوارترين آنها دوست داشتنى ترين است نزد خدا. همگان كتاب ها را به نزد من آورند تا من درباره آنها اظهار نظر كنم. مردمان چنين پنداشتند كه مى خواهد بدان ها بنگرد و با حقيقتى بسنجد تا در ميان نگاشته ها چند گانگى نباشد، اما چون كتاب ها را آوردند آنها را طعمه آتش ساخت. ۵
در نقل هاى ديگرى آمده است كه عمر آهنگ نگاشتن «سُنَنْ» را داشت، او در اين باره با اصحاب پيامبر به راى زنى پرداخته است، و آنان روا داشته اند كه نگاشته شود، اما عمر پس از يك ماه تأمل به اين نتيجه رسيده است كه حديث، كتابت نشود. ۶
آنچه آورديم از يك سوى نشان آن است كه قبل از منع عمر از كتابت حديث، در ميان مردم نگاشته هاى فراوانى بوده است. و از سوى ديگر اين كه عمر در منع مى انديشد، و با صحابيان به راى زنى مى پردازد و پس از آن آهنگ منع مى كند و در اين منع به هيچ روى به مستندى شرعى استناد نمى كرد، نشان آن است كه در اين تصميم، او فقط انديشه استبدادى خود را به اجرا گذاشته است؛ بدين حقيقت برخى از پژوهشيان عامه نيز راه برده اند، آقاى شيخ محمد، محمد ابوزهو نوشته است: «منع حديث، ديدگاه عمر بود كه با توجه به وضع مردم آن روزگار، آن تصميم را گرفت.» ۷ و چنين بود كه متخلفان را به ضرب شلاق و يا زندان سياست مى كرد، عبد الرحمن بن عوف مى گويد:
عمر بن خطاب از تمام بلاد اسلامى، عبد الله بن حذيفه، ابودرداء، ابوذر، عقبة بن عامر و برخى ديگر از اصحاب را فراخواند، و گفت: اين احاديث چيست كه در بلاد مى گستريد؟ گفتند، ما را از پراكندن حديث باز مى دارى؟!
گفت، نه! در پيش من باشيد، تا زنده ام جدا نشويد، ما بهتر مى دانيم چه چيز را از شما فرا گيريم و چه چيزى را وانهيم، بدين سان آنان تا عمَر زنده بود از وى جدا نشدند! ۸
چنين شد كه بسيارىْ از حديث گفتن تن زدند، ۹ و بسيارىْ جز در نهان گاه ها، حديث نقل نكردند. ۱۰ شعبى گفت:
دو سال[يا يك سال و نيم] با عبد الله بن عمر نشستم و هرگز نشنيدم كه او سخنى از پيامبر باز گويد.
و سائب بن يزيد گفت:
«با سعد بن ابى وقاص، حج گزاردم، و تا بازگشت به مدينه از وى حتى يك سخن از رسول الله(ص) نشنيدم.» ۱۱
و چنان كه پيش تر آورديم، اگر كسى جز اين انجام داد و كار وى به حكومت رسيد، سياست شد. ذهبى آورده است كه:
«عمر، ابن مسعود، ابودرداء و ابومسعود انصارى را به زندان افكند و گفت شما از پيامبر فراوان حديث نقل مى كنيد.» ۱۲
بدين سان، عمَر از نشر حديث جلو گرفت و از اين كه كلام رسول الله(ص) تدوين شود مانع شد؛ و هماره تأكيد كرد كه حديث را ننويسيد، و كم تر حديث بگوييد ۱۳ و بر بلاد اسلامى بيانيه نوشت كه از اين روش هرگز روى برنتابند و اگر كسى نگاشته اى دارد آن را محو كند. ۱۴
1.طبقات ابن سعد، ج۵، ص۱۴۰ (ترجمه قاسم بن محمد بن ابى بكر).
2.تذكرة الحفاظ، ج۱، ص۴ ـ۵؛المستدرك، ج۱، ص۱۸۲؛ جـامع بيان العلم وفضله، ج۲، ص۹۹۸
3.همان، ج۱، ص ۷؛ همان.
4.جامع بيان العلم وفضله، ج۲، ص ۹۹۸
5.تقييدالعلم، ص ۵۲؛طبقات ابن سعد، ج۵، ص ۱۸۸ (با اندكى اختلاف).
6.همان، ص ۴۹؛جامع بيان العلم وفضله، ج۱، ص ۲۷۵ و ۲۴۷
7.الحديث و المحدثون، ص ۱۲۶
8.كنز العمال، ج۵، ص۲۳۹
9.بنگريد به:جامع بيان العلم وفضله، ج۱، ص ۲۶۸ به بعد، باب كراهية كتابة العلم و تخليده فى الصحف.
10.همان، ص ۲۸۱
11.سنن دارمى، ج۱، ص۵۹ ـ۶۰
12.تذكرة الحفاظ، ج۱، ص ۷
13.تاريخ ابن كثير(البداية والنهاية)، ج۸، ص ۱۰۷
14.جامع بيان العلم وفضله، ج۱، ص ۲۷۵؛تقييد العلم، ص ۵۲