خسارت بودنى مر نفس را ، از سبب جرئت و دليرى او بر كسى كه طاعت او واجب بود ، بر آن نفس كه صاحب و يارى دهنده است .
۰.إلهي ، قَرَعْتُ بابَ رَحْمَتِكَ بِيَدِ رَجائي .
۰.«قرع» ، در كوفتن است و «يد» ، دست و «رجا» اميد خود كه به جناب تو دارم . باب رحمت ، استعاره بالكنايه است و همچنين يد رجا ، و قرع كه از ملايمات است ، ترشيح خواهد بود .
۰.وَهَرَبْتُ إلَيْكَ لاجئا من فَرْطِ أهْوائي .
۰.«هرب» ، گريختن و «لاجئ» ، پناه گيرنده است و «اَهواء» جمع هوا ؛ يعنى : خدايا! گريختم از هر چه رضاى تو در آن نبود و به سوى تو آمدم در حالتى كه پناه گيرنده بودم به تو از بسيارى هواهاى نفس خود .
۰.وَعَلَّقتُ بأطرافِ حِبالِكَ أنامِلَ وَلائي .
۰.«اَنامل» جمع انمله ، وانمله ، سرانگشتان را گويند و «ولاء» دوستى ؛ يعنى : خدايا! در تو آويختم به هر طرفِ ريسمان هاى عنايت تو ، كه موصل اند مرا به مطالب من . سرانگشتان خود را تشبيه نموده [ و ] تعلّق خود را به جانب حقّ به شخصى كه دست به ريسمان زده باشد و در آويخته ، به جهت آن كه خود را به جايى رساند .
۰.فَاصفَحِ اللّهُمَّ عَمَّا كانَ ۱ اَجرمتهُ مِنْ زَلَلي وَخَطائي!
۰.«صفح» ، اِعراض است و «زَلل» ، جمع زلّت ، لغزيدن و «خطا» ، به معنى گناه است و «كان» ، تامّه است و در بعضى نسخ ، «مني» واقع شده ؛ يعنى : پس اعراض كن ـ خدا ـ از آنچه ثابت و متحقّق شده از سبب زلّت و گناه من!
۰.وَأقِلني اللّهمَّ مِنْ صَرْعَةِ رَدائي ۲ وعَثرَةِ بلائي!
1.مفاتيح الجنان : كنتُ . در اين صورت ، ديگر كانَ تامّه نيست .
2.نسخه بدل : وأقلني صرعة ردائي .