شوشترى در نقد اين حديث مى گويد:
سرعت سقوط اشيا به سنگينى جسم وابسته است، نه زيادى علم. ۱
نمونه ديگر، روايتى است با اين مضمون كه فرشتگان اشك كسانى را كه به خاطر كشته شدن حسين عليه السلام گريه مى كنند، گرفته با آب هاى بهشتى مى آميزند تا گواراتر شود و اشك كسانى كه به خاطر قتل حسين مى خندند، با حميم جهنم مخلوط مى كنند تا حرارت و عذابش فزونى يابد! ۲ كدام عاقلى اشك كسى كه مى خندد، ديده است؟ ۳ مثال ديگر، روايتى است درباره بلنداى قامت آدم كه پايش بر كناره كوه صفا و سرش پايين تر از افق آسمان بود و از گرماى خورشيد به خدا شكايت كرد. خدا نيز به جبرئيل فرمان داد تا او را فشار دهد تا قدش به هفتاد ذراع رسيد. ۴ شوشترى مى گويد:
با فشار جبرئيل و كوچك شدن آدم تا هفتاد ذراع، آن هم به ذراع بلند آدم، بازهم محذور باقى است. زيرا هيچ ساختمانى نمى تواند آدم هفتاد ذراعى را از گرماى خورشيد محفوظ بدارد. ۵
5. ناسازگارى با تاريخ
از معيارهاى صحت حديث اين است كه با حقايق تاريخى، اعم از تاريخ اسلام و تاريخ امم پيشين سازگارى و همخوانى داشته باشد. بسيارى از انتقادات شوشترى به روايات ذيل همين عنوان مى گنجد كه به چند نمونه از آن در ادامه اشاره مى شود:
سليم بن قيس هلالى روايتى از محمد بن ابى بكر نقل كرده با اين مضمون كه به هنگام احتضار ابوبكر، بر بالين پدر حضور داشته و هر چه اصرار كرده تا شهادتين بگويد، نگفته تا مرده است؛ ۶ در حالى كه او به هنگام وفات پدر، دو سال و اندى بيش نداشته است. ۷ نمونه ديگر، روايتى است كه از
1.الأخبار الدخيلة، ج۱، ص۱۷۵. با اين كه اصل انتقاد شوشترى صحيح است، ولى مشكل روايت فراتر از اين است؛ زيرا حتى اگر على عليه السلام سنگين تر هم مى بود، زودتر به ته چاه نمى رسيد. اين يك قانون ساده فيزيك است كه سرعت سقوط اجسام به وزن آنها بستگى ندارد و اگر دو جسم غير هم وزن همزمان از نقطه ثابتى رها شوند، همزمان به زمين مى رسند. اين مطلبى است كه امروزه يك دانش آموز دبيرستانى از آن مطلع است.
2.تفسير الامام العسكرى، ص۳۶۹ ـ ۳۷۰.
3.الأخبار الدخيلة، ج۱، ص۱۸۷. براى نمونه ديگر، ر.ك: همان، ج۱، ص۱۸۹. به عقيده شوشترى اينها رواياتى است كه مخالفان و غاليان براى تشنيع شيعه جعل كرده اند؛ نظير آنچه در تفسير سوره نجم گفته شده كه ستاره اى كه سقوط كرد، به عنوان نشانه امامت در خانه على افتاد (ر.ك: الروضه فى فضائل أميرالمؤمنين على بن أبى طالب، ص۱۷۲ ـ ۱۷۳). حال آن كه كوچك ترين ستارگان نيز از كره زمين بزرگ ترند (ر.ك: الأخبار الدخيلة، ج۱، ص۲۱۷ ـ ۲۱۸).
4.الكافى، ج۸، ص۲۳۳.
5.الأخبار الدخيلة، ج۱، ص۲۳۸ ـ ۲۳۹. با اين كه ظاهرا در مجعول بودن اين دست روايات ترديدى نيست، ولى همچنان هستند كسانى كه در مقام حمايت از دين و سنت معصومان عليهم السلام ، از چنين رواياتى هم دفاع مى كنند و آن را كاملاً منطقى و معقول مى شمارند (ر.ك: «دفاع از حديث۱۰»، ص۲۳؛ نيز بحار الأنوار، ج۱۱، ص۱۲۷ به بعد). براى نمونه هاى ديگر، ر.ك: الأخبار الدخيلة، ج۱، ص۲۳۴: درباره سخن گفتن گاوان؛ ج۳، ص۳۰۷ ـ ۳۰۸: ماجراى سه طلاقه كردن امام باقر و اين كه آن زن چونان مجسمه هيچ اعتراضى نمى كرده است؛ ج۳، ص۳۱۵ ـ ۳۱۶: استفسار از امام صادق درباره بازسازى سقف مسجدى كه به قبر پيامبر اشراف داشت و نهى حضرت از اين كار به سبب نگرانى از اين كه مبادا پيامبر با يكى از زنانش ديده شود!
6.اسرار آل محمّد، ص۳۴۸ ـ ۳۵۰.
7.الأخبار الدخيلة، ج۱، ص۲۳۳. مجلسى در توجيه اين مطلب گفته است شايد از طرف ناسخان يا روات تصحيفى [در نام محمد بن ابى بكر ]صورت گرفته باشد يا اين كه اين از معجزات على عليه السلام باشد كه در محمد بن ابى بكر ظاهر شده است [و كودك دو ساله را چنين به سخن واداشته است] (بحارالأنوار، ج۳۰، ص۱۳۳ ـ ۱۳۴)؛ ولى شوشترى (الأخبار الدخيلة، ج۱، ص۲۳۴) در ردّ اين توجيهات گفته است: اولاً امكان تصحيف منتفى است، زيرا نام محمد بن ابى بكر مكرر در روايت ذكر شده و در پايان روايت نيز مطلبى درباره شهادت او آمده است كه قرينه اى بر صحت آن است؛ ثانيا سياق روايت حاكى از آن است كه محمد بن ابى بكر در آن زمان مرد كاملى بوده است و اگر تكلم او معجزه محسوب مى شد، به نحوى در روايت بدان اشاره مى شد. مشابه همين خبر، روايتى است كه سياق آن بر گفتگو ميان امام باقر و ابن عباس در زمان امامت حضرت دلالت دارد؛ در حالى كه امام باقر در آن زمان خردسال بوده است (ر.ك: همان، ج۱، ص۲۳۵ ـ ۲۳۶؛ قس: الكافى، ج۱، ص۲۴۷ ـ ۲۴۸).