پذيرش آن ، خوددارى كرد. اطرافيان مأمون از اينهمه اصرار وى تعجّب كرده و اين حركت او را خلاف مصالح حكومت مىدانستند. فضل بن سهل ، وزير ايرانى و سياستمدار وى، به شدّت از اصرار مأمون ناخرسند بود و مىگفت: «تا كنون خلافت را ضايعتر از اين نديده بودم».۱
1 - 1 . ردّ قاطع پيشنهاد خلافت
در آخرين جلسه از جلساتى كه مأمون براى پيشنهاد كردن خلافت به امام رضا عليه السلام تشكيل داده بود، خليفه مىگويد :
يا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! قَدْ عَرَفْتُ عِلْمَكَ وَ فَضْلَكَ وَ زُهْدَكَ وَ وَرَعَكَ وَ عِبَادَتَكَ وَ أَرَاكَ أَحَقَّ بِالْخِلَافَةِ مِنِّى.2
اى فرزند پيامبر خدا! من به دانش و برترى و زهد و ورع و عبادت تو آگاه هستم و از اين رو ، تو را سزاوارتر از خويش بر خلافت مىدانم.
و سپس خطاب به امام عليه السلام مىگويد:
من در نظر دارم خود را از خلافت ، خلع كنم و اين مقام را به تو بسپارم و با تو بيعت كنم .3
اين بار امام عليه السلام پاسخ محكمى به او داد كه مأمون را به شدّت خشمگين ساخت. امام رضا عليه السلام رو به مامون نموده ، فرمود:
اگر اين خلافت ، از آنِ توست ، پس خدا براى تو قرار داده است و جايز نيست كه [خلعت و لباسى] را كه خداوند به قامت تو پوشانيده، از تن بيرون كنى و به ديگرى
1.«فَمَا رَأَيتُ خِلَافَةً قَطُّ كَانَتْ أَضْيعَ مِنْهَا ، أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يتَفَصَّى فِيهَا وَ يعْرِضُهَا عَلَى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى وَ عَلِىُّ بْنُ مُوسَى يَرْفُضُهَا وَ يأْبَى» (عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۱۴۱ ح ۶) .
2.ر . ك : ح ۱۵۱ .