آن كه حق با اوست ، مىتواند از هر سو و با هر سببى به آن برسد ، بويژه اگر به خاطر آن حق ، تكليفى هم متوجه او باشد كه در اين صورت ، به كار بردن وسيله و يافتن راه براى رسيدن به آن ، بر او واجب مىشود . امامت ، حقّ امام رضا عليه السلام بود ؛ چون پدرانش به آن تصريح كرده بودند . پس چون حقّش را از او باز داشتند و از جايى ديگر به او دادند ، بر ايشان واجب بود كه آن را نپذيرد تا به حقّش برسد و هيچ ابهامى در اين نيست ؛ زيرا دليلهاى استحقاق امامت ايشان ، از ورود شبهه در اين باره جلوگيرى مىكند .۱
همو ادامه مىدهد كه تنها دليل پذيرش ولايتعهدى به وسيله امام عليه السلام ، خوف و تقيّه بوده است:
امتناع از پذيرش براى كسى كه مجبور و مورد تحميل قرار گرفته باشد ، بىفايده است و در صورت امتناع [در چنين مقامى] ، كار به درگيرى و برخورد علنى مىانجامد كه در اين جريان ، مقتضى آن موجود نبوده است و اين مطلب كاملاً آشكار است.۲
- اگر مأمون ، صادقانه و با نيّت استحقاق خلافت براى امام عليه السلام پيشنهاد خلافت را به ايشان داده باشد، معنا ندارد امام عليه السلام پس از پذيرش آن ، اين گونه دعا كند:
خدايا تو مرا نهى كردهاى كه خود را به دست خود ، هلاك كنم ، و من مجبور و ناگزير شدهام ، آن گونه كه اگر ولايت عهدى را نپذيرم ، از سوى مأمون به قتل مىرسم ، و من مجبور و ناگزير گشتهام ، همان گونه كه يوسف و دانيال مجبور شدند ولايت از جانب طاغوت روزگار خويش را بپذيرند .۳
بر اساس آنچه گذشت، مىتوان گفت كه انگيزه مأمون از پيشنهاد خلافت و نيز
1.تنزيه الأنبياء ، ص ۲۳۲.
2.تنزيه الأنبياء: ص۲۳۲.
3.عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج۱ ص۱۹ ح۱، الأمالى ، صدوق : ص۷۵۷ ح ۱۰۲۲.