چگونه ممكن است در اين موضوع عاقلى بپذيرد كه عمر درباره آيه كلاله از پيامبر(ص) سؤال نكرد به اين دليل كه آخرين آيه اى بود كه بر حضرت نازل گرديد، اما بپذيريد كه عمر بارها از پيامبر در اين باره پرسيد تا جايى كه حضرت با انگشتش به سينه او زد و بر او خشم گرفت؟ يا چگونه مى توان پذيرفت كه آيه كلاله آخرين آيه است و نيز همزمان پذيرفت كه آيات ربا آخرين آيات است؟ همچنين است نسبت به ساير تناقضاتى كه در روايات ياد شده موجود است و تناقضات بيشترى كه در ساير روايات هست و در اينجا ذكر نشد.
اين دو داستان بيانگر آن است كه سلطه خليفه در نظر برادران اهل سنّت ادعاى غير معقول او را معقول مى سازد، بنابر اين آنچه نزد آنان مهم است اين كه قرآن را به گونه اى تفسير كنيم و وقايع و اسباب نزول آن را به نحوى بيان كنيم كه موافق گفته هاى خليفه باشد، هر چند گفته هاى او متناقض باشد و موجب بروز شبهه تناقض در دين خدا و افعا ل بارى تعالى گردد، اما در عين حال هر كه بر اين امر اعتراض كند رافضى و دشمن اسلام، پيامبر(ص) و صحابه او باشد!
اين دو حكايت در موضوع مورد بحث ما همچنين دلالت دارد بر اينكه آيات ربا و ارث كلاله و شايد غير اين دو، طبق نظر خليفه پس از آيه«اكمال دين» نازل شده اند. معناى اين سخن آن است كه خداى تعالى به مسلمانان فرموده است: اليوم اكملت لكم دينكم…، در حالى كه احكام ارث و ربا و احكام قبل ـ به طورى كه خواهد آمد ـ كامل نگرديده بود!
هيچ منصفى نمى تواند اين منطق را بپذيرد كه براى تبرئه انسان غير معصومى جدال كند، اگرچه اين كار مستلزم نسبت دادن تناقض به خداى عزوجل و رسول او(ص) باشد.
ساير اقوال
در نقل ساير اقوال و احاديث صحيح مربوط به آن در نزد اهل سنت كلام را طولانى نمى كنيم و به اختصار از آنها ياد مى كنيم: