4. همچنين نادرستى اين گفته روشن مى شود كه گاهى گفته مى شود: «تمام عبارت هايى را كه ذكر كردى، به ويژه عبارت هاى فقهى آن، جزو مسلّمات نزد علماست و بحث از آن بى معناست»؛ زيرا توافق عالمان بر روى مضمون آنهاست و هرگز به معناى آن نيست كه با پذيرش آنان، اين عبارت ها، به حديث تبديل مى شوند.
5. بايسته است اشاره كنيم كه وقتى اذعان مى داريم كه فلان عبارت، هيچ اصلى ندارد، به لحاظ منابعى است كه امكان بررسى آنها را يافته ايم؛ آن هم پس از گردآورى قراين و گاهى سخنان صريحى از برخى پژوهشگران و دانشمندان مبنى بر نيافتن آن. پس نفى، در اين صورت، نفى ما نسبى است نه مطلق؛ بلكه سزاوار نيست هيچ انسانى با دانش محدود خود آن را به گونه مطلق نفى كند. البته اين موضوع در نزد دانشمندان آشكار است. بدين سبب، وقتى مى بينى آنان مى گويند وجود ندارد، بى ترديد منظورشان نيافتن است. اينك نمونه هايى از اين گفتارها:
الف. آقاى خويى(قده) در مصباح الأصول، آن گاه كه ادله مورد استفاده اش در برائت، مورد مناقشه قرار مى گيرد، مى نويسد:
اما آنچه كار را آسان مى كند، آن است كه حديث مورد نظر مرسل است و اعتماد بر آن درست نيست؛ بلكه در كتاب هاى حديث يافت نشده است. ۱
آيا كسى احتمال مى دهد كه مراد او از اين سخن، نبودن آن حتى در كتاب هايى باشد كه ممكن است از ميان رفته يا همچنان خطى مانده باشد؟
آشكار است كه اين نفى به لحاظ كتاب ها و مجامع روايى است كه در ميان علماى ما وجود دارد.
ب. صاحب الحدائق بارها از اخبارى سخن گفته كه در ميان اخبار ما نيست و شايد از احاديث اهل سنت باشد. اينك نمونه هايى از سخن او:
ظاهراً خبر ياد شده عامى است؛ زيرا در ميان اخبار ما نقل نشده است. ۲
ظاهر آن است كه خبر ياد شده، عامى است؛ چون در كتاب هاى حديثى، وجود ندارد ؛ چنان كه بر مراجع پوشيده نيست. ۳
نكته در خور توجه، آن است كه او وجود حديث را به اعتبار كتاب هاى حديثى كه در اختيار ماست، نفى مى كند و براى اثبات درستى ادعايش به آنها ارجاع مى دهد و براى ترتيب اثر دادن به بحث، منتظر مخطوطات نمى ماند.
ج. تعبيرهاى شهيد، فيروزآبادى و آقاى مددى در سخنان خود درباره اصطلاح مشهورى كه اصلى ندارد، گواه خوبى بر ادعاى ماست.
1.مصباح الأصول، ج ۲، ص ۲۷۸.
2.الحدائق الناضرة، ج ۲۳، ص ۱۸.
3.همان، ج ۲۵، ص ۱۴۰.