حديث ساختگى، حديث به شمار نمى آيد و جزو هيچ يك از انواع آن نيست. و كاربرد لفظ حديث در مورد آن، با توجه به گمان گوينده آن است. ۱
گويا مانند حالِ برخى از مباحث اصول است كه نزد اصوليان از زمانى كه به آن نياز نبوده، ثبت شده؛ با اين وصف، مى بينيد كه آن را در بحث هاى خود براى بحث در مورد آن و اثبات بى نتيجه بودنش ذكر مى كنند.
دوم، حديث جعلى بهتر از مرسل فقهى نيست و گذشت كه اين داخل در بحث است؛ به رغم آنكه گاهى مضمون آن با روايت هاى داراى سند معتبر، يكى است؛ پس چگونه است در مورد حديث جعلى كه در لفظ و مضمون با آن يكى نيست.
سوم، حديث دانستن آن به اعتبار آنكه جزو اقسام حديث ضعيف است، مانع از آن نيست كه به اعتبار تقسيم هاى ديگر، مصداق مشهور بى پايه باشد. پس حديث جعلى هنگامى كه به شهرت رسيد، در حالى كه در واقع پايه اى ندارد، مصداق مشهور بى پايه هم هست.
6. متصوفه و جعل حديث
گاهى برخى عيب نمى دانند كه حديث را به منابع صوفيان برسانند يا حديثى را كه تنها در ميان آنان نقل مى شود، بى آنكه نزد غير آنان وجود داشته باشد، ذكر كنند؛ با اين تصور كه هر راوى حديث مورد اهتمام خود را نقل مى كند. بنابراين، صرف نقل يك روايت از سوى آنان، نشانه ساختگى بودن حديث نيست و با اين كار نمى توان آنچه را به تنهايى نقل مى كنند، جزو مشهورات بى پايه به شمار آورد.
و ساختگى دانستن و دفع اين ادعا نيازمند بررسى گسترده و مقاله اى مستقل و داشتن تخصص، تحقيق و دقت است. از اين رو، تنها در جايگاه گفت وگو به روشنگرى ساده اى در اين مسأله مى پردازيم و در آن، از سخن آقاى مرعشى ـ قده ـ مدد مى گيريم، كه در يكى از حاشيه هايش بر احقاق الحق به مسأله صوفيگرى و خطر آن براى دين و نشانه هاى ويرانگرش پرداخته و گفته است:
... كتاب مصباح الشريعة و همانند آن از كتاب هايى كه براى اين گونه منكرها نهاده شده، از آن دست كتاب هايى است كه در روزگار گذشته، دستان صوفيان آن را گرد هم آورد، و براى ما به ارث گذاشته است. ۲
1.الموجز فى مصطلح الحديث، دكتر عبدالسلام محمود ابوناجى، بيروت: دارالمدار الاسلامى، ۲۰۰۲م، ص ۱۳۲.
2.شرح احقاق الحق، ج ۱، ص ۱۸۴. علامه مجلسى در مقدمه بحارالأنوار، ج ۱، ص ۳۲ درباره كتاب مصباح الشريعة چنين گفته است: و كتاب مصباح الشريعة پاره اى مطالب دارد كه خردمند زبردست را به ترديد مى افكند، و شيوه اش به ديگر سخنان و نشانه هاى امامان، مانند نيست.
شيخ در المجالس، پاره اى از اخبار او را چنين روايت كرده: گروهى از ابوالفضل شيبانى به سند او از شقيق بلخى، از اهل دانش كه براى او گزارش داده اند. اين، نشان مى دهد كه او نزد شيخ و در زمانش بوده و از او چيز ياد مى گرفته، وى كاملاً به او اطمينان نداشته، و نزد او ثابت نشده كه وى از حضرت صادق(ع) روايت كرده و اينكه سند او به صوفيان مى رسيده است. بنابر اين، بسيارى از اصطلاحات آنان و روايت از مشايخ آنان و افراد مورد اعتمادشان را در روايت در بر مى گرفته است.