او از اين اختلافات و نيز جاى خالى برخى از صاحبان اصول در فهارس متقدم، نتيجه مى گيرد كه:
اين اختلافات نشان دهنده آن است كه يا اين اصول و گردآورندگان آنها تماماً براى فهرست نويسان آشنا نبوده اند، يا اينكه در اصالت آنها بين كسان گوناگون اختلاف بوده است.
قسمت بعدى مقاله به استفاده از واژه اصل در آثار فقهى اختصاص دارد و در آن بخش آمده است:
شيخ طوسى پس از ذكر شرحى از حريز بن عبداللّه سجستانى و نام بردن كتبى از او همچون كتاب الصلاة، كتاب الزكاة و كتاب الصيام، اين كتب را در عداد «اصول» قرار مى دهد.
نويسنده، در خاتمه اين بحث، ضمن يك جمع بندى كلى، اصل مستفاد در فقه و حديث را مشترك لفظى دانسته، اصل در فقه را مفهوم كتابى مدون مى داند.
او در پايان مقاله، بى رونقى استفاده از اصول حديثى را در نزد شيعيان مطرح كرده است كه اين بى رونقى حاصل رواج تدوين و راه يافتن اين اصول در مجامع حديثى شيعه دانسته است؛ چرا كه چهار اثر مهم شيعه (الكافى، من لا يحضره الفقيه، تهذيب الأحكام و الاستبصار) عملاً ملخص و جايگزين اصول اربعمئة شده اند.
7. دايرة المعارف الاسلامية الشيعة، محمدحسين جلالى(الاصول الاربعمئة)
آقاى جلالى در نوشتار خود، قبل از پرداختن به تعريف اصل و ديگر مباحث مربوط به آن، اشاره اى به تحولات سياسى در دوران امام صادق(ع) و انتقال خلافت از امويان به عباسيان دارد و اين امر را منجر به شكوفايى علمى و فقهى شيعه مى داند. همچنين معتقد است كه اين تحولات باعث شد راويان شيعه به مرز چهار هزار نفر برسند.
پس از آن، به تعاريف اصل ـ كه از سوى بزرگانى چون عنايت اللّه قهپايى، آقابزرگ تهرانى و عبداللّه مامقانى ارائه شده است ـ پرداخته و نظريات آنها را مطرح نموده، به نقد كليه آنها پرداخته و به اين نتيجه رسيده است كه تعاريف گفته شده، فقط بر اساس حدس و تخمين است؛ هرچند كه از ميان تعاريف آمده، گفتار سيد محسن امين را صحيح تر مى دانند. سيدمحسن امين بر اين اعتقاد است كه:
اين تعاريف بر اساس بررسى هاى متون تاريخى امروزه نيست و اين اصطلاح در كتب علماى شيعه در قرون پنجم هجرى پديد آمده است، و به بيان دقيق تر، در كتب سه تن از بزرگان:
1. محمد بن محمد بن النعمان (شيخ مفيد)(م 412ق)،