شاه نعمة اللّه ولى

شاه نعمة اللّه ولى

از مشايخ بزرگ صوفيّه

مير نور الدين نعمة اللّه بن مير عبد اللّه ، از مشايخ بزرگ صوفيّه است كه در سال ۷۳۱ ق ، در حلب ، متولّد شد . او در ۲۴ سالگى به زيارت مكّه رفت و هفت سال در آن جا اقامت ورزيد . وى بخشى از عمرش را در سمرقند ، هرات و يزد گذراند و سرانجام در ماهان ، مقيم گشت و همان جا درگذشت. اشعارش اغلب در وحدت وجود است و حدود چهارده هزار بيت از وى باقى مانده است . وى در سال ۸۳۴ ق ، درگذشت .

شاه نعمة اللّه امام علی(ع) را به زبان شعر اینگونه توصیف می کند:

آن اميرالمؤمنين ، يعنى على

وان امام المتّقين ، يعنى على

آفتاب آسمان «لا فتى»

نور ربّ العالمين ، يعنى على

شاه مردان ، پادشاه مُلك دين

سرور خُلد برين ، يعنى على

نام او روح القدس از بهر نام

مى نويسد بر جبين ، يعنى على

گر امامى بايدت معصوم و پاك

مى طلب شاهى چنين ، يعنى على

گر محمّد هست ختم انبيا

گشته بر خاتم نگين ، يعنى على

ساقى كوثر ، امام اِنس و جان

مصطفى را جانشين ، يعنى على

فتح و نصرت داشت در روز غزا

بر يسار و بر يمين ، يعنى على

پيشوايى گر گزينى ، اى عزيز!

اين چنين شاهى گزين ، يعنى على

مخزن الأسرار اسماى اله

نفْس خيرالمرسلين ، يعنى على

بود با سرّ نبوت روز و شب

رازدار و هم قرين ، يعنى على

دين و دنيا رونقى دارد كه هست

كارساز آن و اين ، يعنى على

اين نصيحت بشنو از من ، ياد دار

دائما مى گو همين ، يعنى على

ناز دارد بر جميع اوليا

آن ولىّ نازنين ، يعنى على

صورتش در «طا»و«ها» مى جو كه هست

معنى اش در «يا»و«سين»،يعنى على

دست بُرده از يدِ بيضا به روز

معجزه در آستين ، يعنى على

معنى علم لدنّى بى خلاف

عالِم لوح مبين ، يعنى على

در ولايت ، اوّلينِ اوليا

در خلافت ، آخرين ، يعنى على

«نعمة اللّه » خوشه چين خرمنش

دلنواز خوشه چين ، يعنى على .[۱]

۱۰ / ۳۹

ابن يمين فَرْيومدى[۲]

۱۶ . ابن يمين مى گويد:

مقتداى اهل عالم چون گذشت از مصطفى

ابن عمّ مصطفى را دان علىّ مرتضى

آن على اسم و مسمّا كز عُلوّ مرتبت

اوج گردون با جنابش ارض باشد با سما

آن كه از مغرب به مشرق كرد رجعت آفتاب

تا نماز بى نياز او نيفتد در قضا

وان كه مى زيبد كه روح اللّه زبهرِ افتخار

نوبت صيتش زند فوقَ السماوات العُلا

اوست مولانا به فرمانى كه از حق ، ناطق است

چون توان منكر شدن در شأن او «مَنْ كُنْت» را؟

بر جهان ، جاهش سرادُق مى كشد خورشيدوار

وز تواضع ، او به زير سايبانى از عبا

خسرو سيّاره بر شير فلك بوده سوار

چون به دُلدُل برنشستى مرتضى روز دَغا

جز به قوّت هاى روحانى كجا ممكن شدى

در ز خيبر كَندن و برهم دريدن اژدها؟

زان كرامت ها كه ايزد كرد و خواهد كرد نيز

با على اكنون بشارت مى رساند «هل أتى»

بهرِ اثبات امامت گر بُود قاضىّ عدل

علم و جود و عفّت و مرديش بس باشد گُوا

گر نكردى در نبوّت را نبى اللّه مُهر

مُرسَلى بودى على افضل ز كلّ انبيا

آن كه در حين صَلات از مال خود دادى زكات

جز على را كس نمى دانم به نصّ «إنّما»

آنچه او را از فضايل هست از اقرانش مجوى

جهل باشد جُستن انسانيت از مردم گيا

كى رسيدش ار نبودى افضليت وصف او

از «سَلونى» دَم زدن در بارگاه مصطفى؟

رهنمايى جوى از وى كاو شناسد راه را

چون نبُرد اين ره كسى هرگز به سر بى رهنما

ترك افضل بهرِ مفضول از فضول نفْس دان

در طريق حق مكن جز نور عصمت ، پيشوا

وان ندانم هيچ كس را از نبى چون بگذرى

جز علىّ مرتضى را پادشاه اوليا

در وِلاى او نمايم پايدارى همچو قطب

ور بگرداند فلك بر سر به خونم آسيا

من كه باشم كِش ثنا گويم، ولى مقصودم آنك

از شمار بندگان داند مرا روز جزا

كردگارا ! مجرمم ، امّا تو آگاهى كه من

بنده اويم . چه باشد گر به او بخشى مرا ؟[۳]

قرن نهم

۱۰ / ۴۰

عبد الرحمان جامى[۴]

۱۷ . جامى مى گويد :

قَد بَدا مشهدُ مولاىَ أنيخوا جَمَلى[۵]

كه مشاهد شد از آن مشهدم انوار جلى

رويش آن مظهر صافى است كه بر صورت اهل

آشكار است در او عكس جمال ازلى

چشمم از پرتو رويش به خدا بينا شد

جاى آن دارد اگر كور شود معتزلى

زنده عشق نَمُرده است و نميرد هرگز

لا يزالى بُود اين زندگى و لم يَزَلى

در جهان نيست متاعى كه ندارد بَدَلى

خاصه عشق بود منقبت بى بَدَلى

دعوى عشق و تولّا مكن ، اى سيرت تو

بغض ارباب دل از بى خِردى و دَغَلى

مُشك بر جامه زدن ، سود ندارد چندان

چون تو در جامه گرفتار به كُند بغلى

چون تو را چاشنى شهد محبّت نرسيد

از شهِ نحل ، چه حاصل ز لباس عسلى

جامى از قافله سالار ره عشق تو را

گر بپرسند كه آن كيست ، على گوى ، على .[۶]

۱۰ / ۴۱

آذرى طوسى[۷]

۱۸ . آذرى طوسى مى سرايد:

مقتداى خلق ، بعد از انبيا پيداست كيست

سرور مردان و شاه اوليا پيداست كيست

صاحب تيغ و لوا و ناصر اسلام و دين

خويش و پيوند و وصىّ مصطفى پيداست كيست

ور به تشريف از كلام اللّه مى آرى دليل

حُلّه پوش «هل أتى» و «إنّما» پيداست كيست

رهروان راه جنّت را از اين رحلت سرا

كاروان سالار اقليمِ بقا پيداست كيست

ور ز تمكين و سخا و جود مى گويى سخن

كوه حلم و موج درياى عطا پيداست كيست

ور ز قرب حضرت و علم قَدَر رانى سخن

وارث گنجينه سرّ قضا پيداست كيست

صاحب «لا سيف» بر ارباب دين ، پوشيده نيست

قابل تشريف قول «لا فتى» پيداست كيست

در حرم همچون خليل اللّه گشته بت شكن

آن كه بر دوش نبى بنهاد پا پيداست كيست

در مقامى كانبيا و خلق ، درمانده به خود

روز محشر ، شافع جرم و خطا پيداست كيست

آن كه بعد از مصطفى كرد او خلاف اهل بيت

دشمن ذريّه خير النسا پيداست كيست

روبهان اند آن كه بهرِ جيفه حيلت كرده اند

در ميان روبهان ، شير خدا پيداست كيست

شرط اُمّت با نبى بُد عهد كردن را وفا

بعد از او با اهل بيتش بى وفا پيداست كيست

جمله اهل بيت در بندِ سراى ديگرند

آرى اندر بند اين محنت سرا پيداست كيست

من محبّ آل عمرانم خلافِ خارجى

وندر اين دين صادقم ، قلب و دَغا پيداست كيست

مؤمنان را غير از اين عالَم ، سراى ديگر است

ز اهل عالم بسته اين تنگنا پيداست كيست

كيست ممدوح تو گفتى؟ گر نمى دانى بدان

آفتاب دين ، علىّ مرتضى پيداست كيست

صد هزاران مرشد و هادى و پير و رهبر است

زين همه هادى و رهبر ، پير ما پيداست كيست

شهرياران اند اولاد و متابع چون رئيس

در حريم شه ، رئيس و رهنما پيداست كيست

گر رود اين جا بسى دعوى باطل ، باك نيست

در شريعت ، قاضى روز جزا پيداست كيست

يا امامان! ما شفاعت خواه عزّ و ذلّتيم

حامى ما ، روز محشر ، جز شما پيداست كيست

ديگران مثل سُهايند و شما بدر منير

هر كجا بدر منير آيد ، سُها پيداست كيست .[۸]


[۱] ديوان شاه نعمة اللّه ولى (به سعى : جواد نوربخش ، تهران : انتشارت خانقاه نعمة اللهى ، ۱۳۶۱ ش) : ص ۷۶۲ .

[۲] امير محمود بن امير يمين الدوله ظفرايى ، از شاعران قرن هشتم هجرى است كه در سال ۶۸۵ ق ، در فريومد خراسان ، متولّد شد . پدرش شاعر بود و از طرف سلطان ابو سعيد بهادر ، مستوفى خراسان بود. ابن يمين با علاء الدين محمّد به گرگان رفت . سپس به خراسان و هرات ، سفر كرد و به مدح امراى سربداران و آل كرت پرداخت. ديوان شعر او در زمان اسارتش در جنگ زواره به غارت رفت و وى دوباره آن را گِرد آورد . وى مذهب شيعه داشت و از ذوق عرفانى برخوردار بود . مجموعه اشعارش به پانزده هزار بيت مى رسد .

[۳] ديوان ابن يمين فريومدى (تصحيح : باستانى راد ، تهران : انتشارات سنايى) : ص ۱۰ ـ ۱۲ .

[۴] نور الدين عبد الرحمان جامى ، از شاعران معروف قرن نهم است . پدرش نظام الدين دشتى ، منسوب به محلّه دشت اصفهان است كه به ولايت جام مسافرت كرد . عبد الرحمان در جام ، متولّد شد و جامى لقب گرفت . وى به مكّه سفر كرد و در بازگشت ، به دمشق ، تبريز و در سال ۷۸۷ ق ، به هرات رسيد . وى آثار بسيارى دارد كه از جمله آنهاست : ديوان جامى ، هفت اورنگ ، نقد النصوص ، نفحات الأنس ، لوايح ، لوامع ، شواهد النبوة ، بهارستان ، مناسك حج ، رساله تهليليه در علم دين ، تحقيق مذهب صوفيان ، رساله موسيقى ، رساله علم قوافى ، تجنيس الخط ، منشآت ، معمّيات ، الفوائد الضيائيه و تاريخ صوفيان . جامى در سال ۸۹۷ ق ، درگذشت .

[۵] مزار مولايم نمايان شد . شتر مرا رها كنيد .

[۶] ديوان جامى ، ويراسته هاشم رضى ، انتشارات پيروز .

[۷] شيخ فخر الدين ( / نور الدين) حمزه بن عبد الملك بيهقى طوسى ، معاصر اَلُغ بيگ تيمورى در سال ۷۸۴ ق ، در بيهق به دنيا آمد . او چندين بار به هند و مكّه رفت و در سال ۸۶۶ ق ، دارفانى را وداع گفت و مزارش در اسفراين است . آثار وى عبارت است از : عجائب الدنيا ، سعى الصفا ، طغراى همايون و جواهر الأسرار .

[۸] مجالس المؤمنين : ج ۲ ص ۱۳۰ـ۱۳۱ .