ابو محمد سفيان بن مصعب عبدى كوفى ، از سرايندگان براى اهل بيت پاك عليهم السلام است كه با ولا وشعرش، از نزديكان آن بزرگواران به شمار مى آيد و به خاطر خلوص نيّت و دل بستگى به آنان ، در پيشگاهشان مورد قبول است . او در اشعار خود، از مناقب مشهور مولا امير مؤمنان عليه السلام ، فراوان آورده و در تمجيد آن امام و نسل پاك و پاكيزه اش، زياد سخن گفته و در عزا و ماتمشان و رنج و دشوارى هايى كه گرفتارش بودند ، مرثيه سرايى كرده است. من شعرى در غير اهل اللّه از او سراغ ندارم ...
شيخ طوسى، ابو محمّد عبدى را در كتاب رجالش ، جزو اصحاب امام صادق عليه السلام به شمار آورده است . از اصحاب امام صادق بودن وى ، تنها به خاطر انس وى و يا آمد و شدش با امام عليه السلام و با هم دوره و هم روزگار بودنش با ايشان نبوده است ؛ بلكه بهره مندى عبدى از امام ، برخاسته از دوستى صميمانه و خلوص ولا و ايمان بى پيرايه بوده است ، تا جايى كه امام عليه السلام به شيعيانش توصيه فرمود كه شعر او را به كودكانشان بياموزند . امام عليه السلام در حقّ او فرمود : «شعر عبدى، مطابق دين خدا است» ؛ همان گونه كه كشّى با سند خود، آن را در كتاب رجالش آورده است كه امام صادق عليه السلام فرمود : «اى شيعيان ! شعر عبدى را به كودكان خود بياموزيد كه آن ، مطابق دين خداست» . اين دستور امام عليه السلام به وى ـ بر اساس گزارش كشّى در كتاب الرجال ـ كه فرموده براى عزادارى زنان در سوگوارى ها شعر بسرايد ، از صداقت گفتار و درستى روش وى در شعر و بى عيبى معانى شعرش ، پرده بر مى دارد .
از زادروز تولّد و مرگ عبدى ، اطّلاع چندانى در دست نيست و چيزى يافت نشد تا به حدود آن روزها هم پى ببريم ، جز روايتى كه شنيده شده وى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است و همين طور ، بودنش با سيّد حميرى (متولّد ۱۰۵ و متوفّاى ۱۷۸ ق) و نيز با ابو داوود مسترق . توجّه به روز تولّد و مرگ ابو داوود مسترق كه از عبدى روايت نقل كرده ، اِشعار داد كه شاعر ما در حدود سال وفات حميرى در گذشته است . ابو داوود مسترق ، بنا بر فهرست نجاشى به سال ۲۳۱ و يا بنا به گفته رجال النجاشى به سال ۲۳۰ در گذشته و همان گونه كه كشّى گفته ، هفتاد سال زيسته است . پس ولادت ابو داوود ، بنا به گفته نجاشى به سال ۱۶۱ ، و بنا به نظر كشّى به سال ۱۶۰ بوده و طبعا ، سنّ مسترق ، زمانى كه از عبدى روايت نقل مى كرده ، بر حسب روايت ، كمتر از وى بوده ، و عبدى حدّ اقل تا زمان اواخر عمر حميرى بوده است . پس آنچه در أعيان الشيعة (ج ۱ ص ۳۷۰) آمده كه عبدى در حدود سال ۱۲۰ از دنيا رفته ، يعنى چهل سال قبل از ولادت ابو داوود مسترق ـ كه از او روايت كرده ـ ، حرف محقّقانه اى نيست .[۱]
اينك نمونه هايى از اشعار عبدى كه امينى در الغدير ذكر كرده است :
آيا پرسشت از نشانِ خانه ويران يار
درد ناخوش عشقت را درمان مى كند؟!
و يا سوز دلت را در آن روز كه فراق دوست، نزديك مى شود
قطره هاى ريزان اشكت فرو مى نشاند؟!
هيهات! عشق برانگيخته را پايان نمى بخشد
دورى دوستى كه رفته و ديگر باز نمى گردد .
اى پيشاهنگ قبيله! چشمان اشكبار
قبيله را از آب و گياه، بى نياز مى كند .
تا آن جا كه مى گويد:
اى شترسوارى كه گام هاى مركب نيرومندت
پهناى دشت را به تقريب و جُنُب (دو نوع از راه سپردن شتر تند و كند) در مى نوردد
و در فراز ، غزال خوش خط و خال را مى گيرد
و در نشيب ، شاهين تيزبال را خسته مى كند
و بادهاى سهمگين را
چون اشتران خسته و رنجور بيابان ، پشت سر مى گذارد!
درود مرا به قبرى كه در نجف است
و بهترين انسان از عرب و عجم را در بر دارد ، برسان
و در آن جا شعار خدايى تو ، فروتنى در برابرش باشد
و بهترين وصى و داماد بهترين پيامبر را ندا ده .
تا آن جا كه مى گويد :
تو كسى نيستى ، مگر برادر و ياور آن [پيامبرِ] راه نما
و آشكار كننده حق و ستايش شده كتاب ها[ى آسمانى] .
تو همسر پاره تن پيغمبر ، زهرايى
و تنها نگهبان او و پدر فرزندان بزرگوار اويى ؛
فرزندانى كه در راه خدا سختكوش اند و از او يارى مى جويند
و بدو معتقدند و براى همو كار مى كنند
و چنان راه نمايانى هستند كه اگر شب ديجور گم راهى، همه جا را فرا گيرد
شبروان را بهتر از هر [كوكب و] شهابى راه نمايى مى كنند .
از آن روز كه مِهر خود را به پاى آنان ريختم
مرا رافضى خواندند و اين، بهترين لقبى است كه بِدان خوانده مى شوم!
درود خداى عرش نشين ، پيوسته و هماره
بر فرزند غم گسار فاطمه باد
و بر آن دو فرزندى كه يكى به زهر ستم ، نابه هنگام در گذشت
و آن ديگرى كه با گونه خاك آلود به خاك رفت
و پس از وى ، بر آن عبادت پيشه پارسا ، سجّاد
و آن گاه بر شكافنده دانش كه به غايت طلب، نزديك شد
و سپس بر جعفر و فرزندش موسى
و آن گاه بر امام نيكوكار ، امام رضا و جوادِ عابدِ كوشا
و بر عسكريين و مهدى كه قائم آنان
و صاحب امر است و جامه هاى پاك و سپيدِ هدايت به تن دارد
همو كه زمينِ آكنده شده از بيداد را از عدل و داد مى آكند
و گم راهان و شرآفرينان را سركوب مى كند
[همو كه] پيشواى دليران بى باك و رزمنده اى است
كه براى بر كندن گياهان هرزه به پيكار سركشان مى رود!
نمونه ديگرى از اشعار عبدى كه ابن شهرآشوب در المناقب (ج ۴ ص ۲۸۵) آورده است :
اى سَروران من! اى فرزندان على!
اى آل «طه» و اى آل «صاد»!
كيست كه با شما برابرى كند
شمايانى كه نمايندگان خدا در زمين هستيد؟!
شما ستارگان راه نمايى هستيد كه
خداوند ، هر رهجويى را به واسطه آنها راه مى نمايد .
اگر رهبرى شما نبود ، ما گم راه مى شديم
و راه از بيراهه باز شناخته نمى شد .
پيوسته عمر خويش را با مِهر شما مى گذرانم
و با دشمنان شما دشمنى مى ورزم .
توشه اى جز مهر شما ندارم
و اين ، بهترين ره توشه است .
مهر شما اندوخته من است
كه در پهنه قيامت ، بِدان تكيه مى كنم .
دوستى شما و بيزارى از آن كه
دشمن شماست ، اعتقاد من است .
[۱]. ر . ك : الغدير: ج ۲ ص ۲۹۰ ـ ۳۲۸ شرح حال «عبدى كوفى» و احاديثى كه در اشعار او آمده است.