ابوالقاسم زاهى

ابوالقاسم زاهى

از شاعران اهل بیت در قرن چهارم

على بن اسحاق بن خلف قَطّان بغدادى ، نامبردار به «زاهى» ، شاعرى نابغه است كه شعرش را به جانبدارى از اهل بيت وحى ، اختصاص داد و مذهب اهل بيت عليهم السلام را برگزيد و چنان فراوان درباره آنان شعر سرود كه از زمره شاعران اهل بيت به حساب مى آيد . به جهت استوارى شعر او و زيبايى تشبيه ها و خوبى تصويرگرى هايش ، معجم نگاران ، چاره اى جز ستودنش نديده اند . او در سال ۳۱۸ ق ، در بغداد ، زاده شد و در ۳۵۲ ق و گفته اند در ۳۶۰ ق از دنيا رفت .[۱]

شعر او در مدح امام علی(ع):

لا يَهتَدي إلَى الرَّشادِ مَن فَحَصْ

إلّا إذا والى عَلِيّا وخَلَصْ

ولا يَذوقُ شَربَةً مِن حَوضِهِ

مَن غَمَسَ الوَلا عَلَيهِ وغَمَصْ[۲]

ولا يَشُمُّ الرَّوحَ مِن جِنانِهِ

مَن قالَ فيهِ مَن عَداهُ وَانتَقَصْ

نَفسُ النّبِيِّ المُصطَفى وَالصِّنُو وَال

ـخَليفَةُ الوارِثُ لِلعِلمِ بِنَصّْ

مَن قَد أجابَ سابِقا دَعوَتَهُ

وَهوَ غُلامٌ وإلَى اللّهِ شَخَصْ

ما عَرَفَ اللّاتَ ولَا العُزّى ولَا ان

ـثَنى إلَيهِما ولا حَبَّ ونَصّْ

مَنِ ارتَقى مَتنَ النَّبِيِّ صاعِدا

وكَسَّرَ الأَوثانِ في اُولَى الفُرَصْ

وطَهَّرَ الكَعبَةَ مِن رِجسٍ بِها

ثُمَّ هَوى لِلأَرضِ عَنها وقَمَصْ[۳]

مَن قَد فَدى بِنَفسِهِ مُحَمَّدا

ولَم يَكُن بِنَفسِهِ عَنهُ حَرَصْ

وباتَ مِن فَوقِ الفِراشِ دونَهُ

وجادَ فيما قَد غَلا وما رَخَصْ

مَن كانَ في بَدرٍ ويَومِ اُحُدٍ

قَطَّ مِنَ الأَعناقِ ما شاءَ وقَصّْ

فَقالَ جِبريلُ ونادى : لا فَتى

إلّا عَلِيٌّ عَمَّ فِي القَولِ وخَصّْ

مَن قَدَّ عَمْرَو العامِرِيَّ سَيفُهُ

فَخَرَّ كَالفيلِ هَوى وما فَحَصْ[۴]

ورآءَ ما صاحَ : أ لا مُبارِزٌ

فَالتَوَتِ الأَعناقُ تَشكو مِن وَقَصْ[۵]

مَن اُعطِيَ الرايَةَ يَومَ خَيبَرٍ

مِن بَعدِ ما بِها أخُو الدَّعوى نَكَصْ

وراحَ فيها مُبصِرا مُستَبصِرا

وكانَ أرمَدا بِعَينَيهِ الرَّمَصْ[۶]

فَاقتَلَعَ البابَ ونالَ فَتحَهُ

ودَكَّ طَودَ مَرحَبٍ لَمّا قَعَصْ[۷]

إلى أن قالَ :

يَابنَ أبي طالِبٍ يا مَن هُوَ مِنْ

خاتَمِ الأَنبِياءِ فِي الحِكمَةِ فَصّْ

فَضلُكَ لا يُنكَرُ لكِنَّ الوَلا

قَد ساغَهُ بَعضٌ وبَعضٌ فيهِ غَصّْ

فَذِكرُهُ عِندَ مَواليكَ شِفا

وذِكرُهُ عِندَ مُعاديكَ غُصَصْ

كَالطَّيرِ بَعضٌ في رِياضٍ أزهَرَتْ

وَابتَسَمَ الوَردُ وبَعضٌ في قَفَصْ[۸]

جستجوگر حقيقت ، راه به جايى نمى بَرد

مگر آن گاه كه على را خالصانه دوست بدارد .

و از حوض او جرعه اى نخواهد چشيد

هر كس كه او را دشمن بدارد و كوچك بشمارد .

احساس راحتى در درون نخواهد داشت

كسى كه درباره على ، سخن دشمنان را بگويد و از مقامش بكاهد .

جان پيامبر برگزيده و هم ريشه با اوست

و خليفه و وارث دانش اوست ، به تصريح پيامبر .

آن است كه پيش از همه ، دعوت پيامبر را اجابت كرد

ـ در حالى كه جوانى بود ـ و براى خدا برخاست .

هرگز لات و عُزّى را به رسميت نشناخت و برايشان خضوع نكرد

و آنها را دوست نگرفت و احترام نكرد .

كسى است كه بر دوش پيامبر ، بالا رفت

و بت ها را درهم شكست ، در اولين فرصت .

و خانه كعبه را از آلودگى آنها پاك نمود

سپس جَست و به زمين ، فرود آمد .

آن است كه جانش را فداى محمّد كرد

و جانش را از او دريغ ننمود .

و به خاطر پيامبر ، بر بستر او آرميد

و هر چه داشت ، از ارزان و گران ، نثار او كرد .

آن كه در روزهاى جنگ بدر و اُحد

هر چه خواست ، گردن زد و هر سرى را كه خواست ، چيد .

جبريل گفت و بانگ برآورد : «جوان مردى

جز على نيست» . اين را عمومى و خصوصى گفت .

كسى است كه شمشيرش عمرو عامرى را دو نيمه كرد

و او مانند فيلى فرو افتاد و سقوط كرد .

از فرياد هَل مِن مبارزش

گردن ها از شكستن ، به شِكوه درآمدند .

آن است كه پرچم در روز خيبر ، به او داده شد

پس از آن كه مدّعيان ، عقب نشستند .

در آن روز ، چشمش راحت و آرام شد

در حالى كه چشمْ درد شديدى داشت .

درِ خيبر را كند و به پيروزى نايل شد

و كوه مَرحَب را درهم كوبيد ، آن هنگام كه او را كشت .

تا اين كه مى گويد :

اى پسر ابوطالب ! اى كسى كه انگشترى پيامبران را

در حكمت ، همچون نگينى!

فضل تو قابل انكار نيست ؛ اما ولايت تو

برخى را گلوگير و برخى ديگر را گواراست .

ياد آن ، در نزد دوستانت شفاست

و در نزد دشمنانت غم و اندوه .

مانند پرندگان كه برخى در باغ هاى شكوفه دار

به گل ها لبخند مى زنند و برخى ديگر در قفس هايند .


[۱]. ر. ک: الغدیر ج ۳ ص ۳۹۱.

[۲]غَمَصه : حقّره واستصغره ولم يره شيئا (لسان العرب : ج ۷ ص ۶۱ «غمص») .

[۳]قمصتُ : أي وثبت ونفرت (النهاية : ج ۴ ص ۱۰۸ «قمص») .

[۴]في الطبعة المعتمدة : «قحص» ، والتصحيح من طبعة مركز الغدير .

[۵]الوقص : كسر العنق (النهاية : ج ۵ ص ۲۱۴ «وقص») .

[۶]الرمص : وسخ يجتمع في موق العين (مجمع البحرين : ج ۲ ص ۷۳۲ «رمص») .

[۷]قعصته : إذا قتلته قتلاً سريعا (النهاية : ج ۴ ص ۸۸ «قعص») .

[۸]الغدير : ج ۳ ص ۳۸۸ .