احمد صنوبرى

احمد صنوبرى

شاعر قرن چهارم هجری

احمد بن محمّد بن حسن بن مرار جَزَرى رَقّى ضِبّى حلبى ، مشهور به «صنوبرى» ، شاعرى شيعى و ستودنى است . شعرش داراى لطافت و قوت است و در متانت كلام و زيبايى سبك ، به درجه اى والا رسيده است . او در ۳۰۳ ق ، به دنيا آمد و در ۳۳۴ ق از دنيا رفت .[۱]

شعر او در مورد حضرت علی(ع):

أ لَيسَ مَن حَلَّ مِنهُ في اُخُوَّتِهِ

مَحَلَّ هارونَ مِن موسَى بنِ عِمرانِ

صَلّى إلَى القِبلَتَينِ المُقتَدى بِهِما

وَالنّاسُ عَن ذاكَ في صُمٍّ وعُميانِ

ما مِثلُ زَوجَتِهِ اُخرى يُقاسُ بِها

ولا يُقاسُ إلى سِبطَيهِ سِبطانِ

فَمُضمِرُ الحُبِّ في نورٍ يُخَصُّ بِهِ

ومُضمِرُ البُغضِ مَخصوصٌ بِنيرانِ

هذا غَدا مالِكٌ فِي النّارِ يَملِكُهُ

وذاكَ رِضوانُ يَلقاهُ بِرِضوانِ

قالَ النَّبِيُّ لَهُ : أشقَى البَرِيَّةِ يا

عَلِيُّ إن ذُكِرَ الأَشقى شَقِيّانِ

هذا عَصى صالِحا في عَقرِ ناقَتِهِ

وذاكَ فيكَ سَيَلقاني بِعِصيانِ

لَيَخضِبَنْ هذِهِ مِن ذا أبا حَسَنٍ

في حينَ يَخضِبُها مِن أحمَرٍ قانِ

نِعْمَ الشَّهيدانِ رَبُّ العَرشِ يَشهَدُ لي

وَالخَلقُ إنَّهُما نِعمَ الشَّهيدانِ

مَن ذا يُعَزِّي النَّبِيَّ المُصطَفى بِهِما

مَن ذا يُعَزِّيهِ مِن قاصٍ ومِن دانِ

مَن ذا لِفاطِمَةَ اللَّهفى يُنَبِّؤُها

عَن بَعلِها وَابنِها إنباءَ لَهفانِ ؟

مِن قابِضِ النَّفسِ فِي المِحرابِ مُنتَصِبٌ

وقابِضِ النَّفسِ فِي الهَيجاءِ عَطشانِ ؟

نَجمانِ فِي الأَرضِ بَل بَدرانِ قَد أفَلا

نَعَم وشَمسانِ إمّا قُلتَ شَمسانِ

سَيفانِ يُغمَدُ سَيفُ الحَربِ إن بَرَزا

وفي يَمينِهِما لِلحَربِ سَيفانِ[۲]

آيا كسى كه در مقام برادرى ، جاى او نشست

همانند منزلت هارون براى موسى بن عمران ، كسى جز اوبود ؟

به دو قبله نماز خواند ، در حالى كه پيامبر ، پيش نماز بود

و مردم ، از اين موضوع ، چشم و گوش بسته بودند .

هيچ همسر ديگرى ، قابل قياس با همسر او نيست

و هيچ فرزند ، ديگرى با سبط پيامبر ، سنجيدنى نيست .

دوست دارنده على در دل ، از نورى ويژه برخوردار است

و دشمن درونى او در آتش است .

دشمن او را ، فردا ، مالك آتش دوزخ در اختيار دارد

اما دوستدار او در بهشت رضوان ، خشنود است .

پيامبر خدا به او فرمود : «اى على! بدبخت ترينِ مردم

ـ اگر قرار باشد بدبخت ها معرفى شوند ـ دو گروه اند :

آن نافرمان از صالح پيامبر كه پى كننده شتر صالح بود

و آن ديگرى ، نافرمان در حقِّ توست كه مرا با نافرمانى ديدار مى كند .

اى ابوالحسن! محاسنت را از خون گلويت

زمانى از رنگ سرخى تُند ، خضاب مى كند» .

چه نيكو شهيدانى كه پروردگار عرش و خلق

گواهى مى دهند كه آنان نيكو شهيدانى هستند !

چه كسى به پيامبر ، به خاطر آن دو ، دلدارى مى دهد؟

چه كسى دلدارى مى دهد ، از دور و نزديك؟

چه كسى بر فاطمه مصيبت زده

مصيبت شوهر و فرزند را باز گويد؟

چه كسى عبادت گزار در محراب را به قتل رساند؟

و چه كسى در ميدان نبرد ، تشنه لب را شهيد نمود؟

دو ستاره در زمين ، بلكه دو ماه بدر ، غروب كرده اند

آرى ! بلكه دو خورشيد ، غروب كرد و چرا نگويم دو خورشيد؟!

آنها دو شمشيرند كه اگر به ميدان بيايند

شمشير جنگ ، غلاف مى شود و تنها در دستان آن دو ، شمشير جنگ مى مانَد .


[۱]. ر. ک: الغدیر، ج ۳، ص ۳۶۹.

[۲]أعيان الشيعة : ج ۳ ص ۹۶ ، المناقب لابن شهر آشوب : ج ۳ ص ۳۱۶ و ۳۹۹ و ۳۰۹ و ۲۳۸ ، الغدير : ج۳ ص ۳۷۱ .