سخن علّامه امینی در باره ولایت عهدی یزید - صفحه 15

بايد بگويم : يك روزِ زندگانى عثمان ، بهتر از همه عمر معاويه است . در باره اين كه مادرت بهتر از مادر اوست ، برترىِ زن قريشى بر زن كَلْبى ، امرى مسلّم و آشكار است . در باره اين كه مقام و قدرتى را كه دارم ، به وسيله پدرت به دست آورده ام ، اين ، حكومتى است كه خدا به هر كه بخواهد ، مى دهد . پدرت كُشته شد . خدا رحمتش كند ! بنى عاص ، در خونخواهىِ او اِهمال نمودند و بنى حرب (شاخه ديگر بنى اميّه) به آن كمر بستند . بنا بر اين ، خدمتى كه ما به تو كرده ايم ، بيش از آن است كه پدرت به ما كرده است و تو بيش از ما رَهين منّتى . [امّا] در باره اين كه تو بهتر از يزيدى ، به خدا سوگند ، حاضر نيستم به جاى يزيد ، خانه ام پُر از افرادى مثل تو باشد . به هر حال ، اين حرف ها را كنار بگذار و از من ، چيزى بخواه تا به تو بدهم .
سعيد بن عثمان بن عفّان گفت: . . . من راضى نمى شوم جزئى از حقّم را به من بدهى . همه اش (يعنى حكومت) را مى خواهم . حال كه نمى خواهى همه حقّم را به من بدهى ، از آنچه خدا به تو داده ، به من بده .
معاويه گفت: خراسان ، براى تو باشد .
سعيد گفت: خراسان چيست؟!
گفت: تيول تو و مِلك تو و بخششى باشد كه به خويشاوند خود مى نمايم!
سعيد ، خشنود و خوش حال ، از دربار معاويه بيرون رفت ، در حالى كه اين ابيات را مى خواند :

از امير المؤمنين و فضل و كَرَمش ياد كردم و گفتم:خدايش به پاس كمكى كه به خويشاوندش كرد ، پاداش نيك دهد!
گرچه قبلاً حرف هايى در باره اش از زبانمپريده بود كه برخى خردمندانه بود و پاره اى خطا .
امير المؤمنين ، از ره بزرگوارى ، چشم از آن بَر بست

صفحه از 58