سخن علّامه امینی در باره ولایت عهدی یزید - صفحه 19

قيس فهرى گفت: من [با آنها ]سخن مى گويم . وقتى سخنم را به پايان بُردم ، تو از من تقاضا كن كه براى يزيد ، بيعت بگيرم و مرا به اين كار ، تشويق كن .
چون معاويه براى مردم شروع به سخنرانى كرد و از اهمّيت كار اسلام و احترام خلافت و حقّ آن ، سخن گفت و از اين كه خدا دستور داده كه از زمامداران ، اطاعت شود ، نام يزيد را نيز به ميان آورد و از فضل و سياست دانى اش حرف زد و پيشنهاد كرد كه برايش بيعت گرفته شود .
ضحّاك بر خاست و خدا را ستود و ثنا گفت و اظهار داشت : اى امير المؤمنين! مردم ، پس از تو ، به زمامدار احتياج دارند و تجربه به ما نشان داده كه وحدت و همبستگى ، مانع خونريزى مى شود و از فتنه ، باز مى دارد و راه ها را امن و امان مى گردانَد و مايه عاقبت به خيرى مى شود . روزگار ، در تحوّل است و خدا ، هر زمانى ، در كارى است . و يزيد ـ پسر امير المؤمنين ـ ، چنان كه مى دانى ، شيوه اى نيكو و رفتارى معتدل دارد و به لحاظ دانش و بردبارى و تدبير ، در شمارِ برترين افراد ماست . بنا بر اين ، او را ولى عهد خويش ساز تا پس از تو ، پرچمدار ما و پناهگاهى باشد كه به او پناه جوييم و در سايه اش آرام گيريم .
عمرو بن سعيد اَشدَق نيز سخنى همين گونه گفت . پس از او ، يزيد بن مُقنِع عذرى به نطق ايستاد و با اشاره به معاويه ، گفت: اين ، امير المؤمنين است . اگر مُرد ، اين خواهد بود (اشاره به يزيد) . هر كس نپذيرد ، اين (اشاره به شمشيرش)!
معاويه گفت: بنشين كه تو بزرگِ سخنورانى!
ديگر اعضاى هيئت هاى اعزامى نيز يكايك ، سخن گفتند .
معاويه ، از اَحنَف بن قيس پرسيد : اى ابو بحر ! نظر تو چيست ؟
اَحنَف گفت: اگر بخواهيم راست بگوييم ، از شما مى ترسيم و اگر بخواهيم دروغ بگوييم ، از خدا بيمناكيم . تو ـ اى امير المؤمنين ـ يزيد را بهتر مى شناسى و مى دانى

صفحه از 58