سخن علّامه امینی در باره ولایت عهدی یزید - صفحه 33

عايشه به معاويه گفت: چگونه اطمينان كردى و نترسيدى از اين كه مردى را به كمينت بنشانم تا تو را به كيفر قتل برادرم محمّد بن ابى بكر ، به قتل برسانم؟
گفت: تو چنين كارى نمى كنى .
پرسيد : چه طور؟
گفت: چون من در حريمى امن قرار دارم ، در خانه پيامبر خدا .
در اين وقت ، عايشه خدا را ستايش و ثنا گفت و از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و از ابو بكر و عمر ، ياد كرد و او را تشويق كرد كه از آن دو ، تقليد نموده ، از آنها دنباله روى كند و به سخن خويش ، پايان داد .
معاويه ، از ترس اين كه نتواند نطقى به بلاغت و شيوايىِ نطق عايشه ايراد كند ، لب به سخن نگشود . ناچار ، به طور عادى شروع به حرف زدن كرد و گفت: اى امّ المؤمنين! تو خداشناس و پيامبرشناسى و به ما دين آموخته اى و خيرمان را به ما ياد داده اى . تو درخورِ آنى كه فرمانت به كار بسته شود و اطاعت گردد و سخنت به گوش گرفته شود . كار [خلافت ]يزيد ، پيشامدى بوده به تقدير خدا كه صورت گرفته و تمام شده و مردم ، اختيار آن را ندارند . و مردم، بيعت كرده اند و پيمان و تعهّدشان بر گردنشان قرار گرفته و محكم شده است . آيا به نظر تو ، حالا پيمان و عهدشان را بشكنند؟!
عايشه ، از حرف او پى برد كه بر ولايت عهدى يزيد ، مصمّم است و به كار خود ، ادامه خواهد داد . به همين جهت به او گفت: اين كه از عهد و پيمان، سخن به ميان آوردى، از خدا بترس و در حقّ اين جماعتِ چند نفره ، كار ناروايى نكن و در موردشان شتاب منما ، شايد كارى كه ناخوشايند تو باشد ، از آنان سر نزند .
در اين هنگام، معاويه برخاست كه برود . عايشه به او گفت: تو حُجر و يارانش را كه افراد عابد و پارسا و مجتهدى بودند ، به قتل رساندى .

صفحه از 58