سخن علّامه امینی در باره ولایت عهدی یزید - صفحه 34

معاويه گفت: از اين، در گذر . رفتارم با تو چگونه است و در برآوردن تقاضاهايت؟
گفت: خيلى خوب .
گفت: پس ما و آنان را به حال خود بگذار تا وقتى كه به آستان پروردگارمان وارد شويم .
آن گاه ، معاويه ، همراه ذكوان ، از خانه عايشه بيرون رفت و در حالى كه بر او تكيه زده بود ، گفت: تا امروز پس از پيامبر خدا ، سخنورى چنين گويا و شيوا نديده ام .
آن گاه ، رفت تا به اقامتگاهش رسيد . سپس به دنبال حسين بن على عليه السلام فرستاد و با وى به تنهايى ملاقات كرد و گفت: برادرزاده! مردم ، به استثناى پنج نفر قريشى كه تو رهبرى شان مى كنى ، براى ولايت عهدى يزيد ، تعهّد سپرده و پيمان بسته اند . برادرزاده! چرا مخالفت مى كنى؟
حسين عليه السلام فرمود :
فَأرسِل إلَيهِم ؛ فَإن بايَعُوكَ كُنتُ رَجُلاً مِنهُم ، وَإلّا لَم تَكُن عَجَّلتَ عَلىَّ بِأمرٍ .به دنبال آنها بفرست . اگر با تو بيعت كردند ، من هم جزو آنان خواهم بود ، و گرنه ، در باره من ، شتاب نكرده اى .
معاويه گفت : به راستى چنين مى كنى ؟
پاسخ داد : «آرى» .
معاويه از او قول گرفت كه جريان گفتگوى دو نفره شان را به كسى اطّلاع ندهد . حسين عليه السلام بيرون آمد . ابن زبير ، شخصى را بر سر راه وى گماشته بود تا وقتى بيرون مى آيد ، از او كسب خبر كند . او به حسين عليه السلام گفت : برادرت عبد اللّه بن زبير مى پرسد : [چه خبر بود و آن جا] چه گذشت ؟ و آن قدر پاپِى اش شد تا چيزى از او در آورد [ ؛ ولى نتوانست] .

صفحه از 58